حنیف غفاری
سیاست خارجی ایالات متحده در قبال غرب آسیا، برخلاف تصور عمومی، مجموعهای از اقدامات منفرد و متناقض نیست؛ بلکه یک چارچوب راهبردی واحد است که هدف نهایی آن، بازآرایی ژئوپلیتیک منطقه از طریق تجزیه و تکهتکه کردن ساختارهای موجود است.
تحلیل سیاست خارجی ایالات متحده در غرب آسیا همواره با چالشهایی همراه بوده است، زیرا تصمیمات این کشور اغلب متناقض و غیرقابل پیشبینی به نظر میرسند. حمایت همزمان از نیروهای کردی در عراق و سوریه، در حالی که روابط استراتژیک با ترکیه (عضو ناتو) حفظ میشود، یا اتخاذ رویکردهای ظاهرا متفاوت نسبت به کشورهای منطقه در دولتهای مختلف، نمونههایی از این تناقضات ظاهری هستند. با این حال، با نادیده گرفتن جزئیات تاکتیکی و تمرکز بر اهداف کلان استراتژیک، میتوان به یک الگوی مرکزی دست یافت: استراتژی تجزیه منطقه .این استراتژی، که ریشه در نظریات نئوکانها و دکترینهای ژئوپلیتیک قرن بیست و یکم دارد، به دنبال جایگزینی دولتهای ملی قدرتمند و مستقل با ساختارهای شکننده، فرقهگرا و وابسته به قدرت خارجی است.
استراتژی اصلی سیاست خارجی آمریکا در غرب آسیا که از ابتدای قرن بیست و یکم به ویژه پس از شکلگیری موج نومحافظه کارانه مبنا قرار گرفته، «تجزیه منطقه» است. این استراتژی مبتنی بر این فرض است که دولتهای ملی یکپارچه و قدرتمند، مانع اصلی برای نفوذ و تأمین منافع کلان ایالات متحده و متحدانش هستند. لذا، راهبرد بنیادین بر تضعیف، قطعهقطعه کردن و ایجاد دولتهای ضعیف، درگیر در نزاعهای داخلی یا منطقهای متمرکز است.
بزرگترین خطر برای تحلیلگران داخلی، «انحراف از استراتژی اصلی به سوی استراتژیهای فرعی» است. اگر تمرکز صرفاً بر روی تضادهای ظاهری تاکتیکها قرار گیرد، تحلیلگر از درک هدف نهایی بازمیماند.تحلیلهای سطحی اغلب بر روی این نکته متمرکز میشوند که چرا یک دولت (مثلاً دولت بایدن یا ترامپ) از یک توافق خاص عقبنشینی کرده یا به آن ملحق شده است.
این اختلافات تاکتیکی داخلی (مانند تغییرات در سیاست تجاری یا تحریمها) اغلب به عنوان نشانهای از شکست یا چرخش در سیاست کلی آمریکا تفسیر میشوند. در حالی که این اختلافات، بیشتر مربوط به نحوه مدیریت موقت بحرانها یا پاسخ به فشارهای داخلی آمریکا برای حفظ چهرهای متفاوت است، تا تغییر در هدف اصلی یعنی تجزیه و کنترل منطقهای. نقش بازیگران منطقهای که آمریکا از آنها به عنوان «کاتالیزور» یا «مهره» استفاده میکند، کاملاً در خدمت این استراتژی اصلی است. این کاتالیزورها ممکن است خود بازیگران رسمی (دولتها)، غیررسمی (شبهنظامیان یا احزاب سیاسی) یا حتی نهادهای بینالمللی باشند که در جهت تضعیف ساختارهای موجود عمل میکنند.هر بازیگری که در مسیر تضعیف یک ساختار دولتی یا ایجاد یک شکاف هویتی/ایدئولوژیک در منطقه حرکت کند، چه با قصد مستقیم و چه با ناآگاهی، در تکمیل این پازل نقشآفرینی میکند.برخی سیاستمداران منطقهای که علیه یک پرونده خاص موضع میگیرند، لزوماً در برابر استراتژی کلی آمریکا موضع نگرفتهاند، بلکه صرفاً در حال اجرای ناخواسته و بلکه خودخواسته وظیفه محوله در آن مقطع خاص از بازی بزرگتر هستند که تعریف آن، اجرای یک مرحله از استراتژی تجزیه است.بنابراین، برای درک عمق استراتژی مادر، باید تأثیر بلندمدت آن بر معادلات قدرت منطقهای را مورد بررسی و تحلیل قرار داد.