اما و اگرهای همسانگزینی بهتر در ازدواج مجدد بررسی شد
مسیری برای جبران گذشته
گروه اجتماعی
آمارها نشان میدهد افراد بهطور متوسط دو تا چهار سال پس از جدایی، مجدد ازدواج میکنند، البته مردان کمی سریعتر از زنان به ازدواج مجدد تن میدهند شاید به این دلیل که در همه دنیا زنان بیشتر از مردان نگهداری فرزندان را به عهده میگیرند.
علیرغم موانع و مشکلاتی که در این مسیر وجود دارد، روانشناسان و مشاوران امور خانواده ازدواج مجدد را درست و سازنده ارزیابی میکنند، البته با این شرط که ازدواج در زمان مناسب و با گزینهای مطلوب صورت بگیرد. آنان در پاسخ به این پرسش که آیا ازدواج مجدد میتواند گره زندگی مشکلات زنان بهخصوص بخش آسیبپذیر این قشر را برطرف کند، میگویند: ازدواج مجدد یکی از راههایی است که میتواند زنان را زیر چتر امنیت و حمایت خانواده قرار دهد ولی به شرط این که وصلتی معقولانه و سنجیده صورت پذیرد، نه وصلت در فضایی رمانتیک و صرفا احساسی! به گفته روانشناسان، در یک ازدواج مناسب ویژگیهایی از جمله انطباق فرهنگی و پذیرش حقوق یکدیگر حتما مهم است.
اگرچه برخی معتقدند ازدواج مجدد معمولاً بسیار محتاطانهتر و انتخابیتر صورت میگیرد اما رابعه موحد، روانشناس چنین نقطه نظری ندارد. او میگوید: «در جامعه ما علیرغم اینکه آمار طلاق بالاست اما همچنان به پدیده ازدواج مجدد در افراد مطلقه، با عینک بدبینی نگاه میشود و همین موضوع باعث پایین آمدن توقعات افراد مطلقه به خصوص زنان در ازدواج بعدی و دید منفی به این افراد شده است. این باور غلط که گویا آنان مرتبه و موقعیت اولیه را از دست دادهاند و باید قانعتر و مطیعتر از قبل باشند فضای غیرمنصفانهای ایجاد میکند و اگر خود فرد هم چنین احساس و تفکری بیابد، در ازدواج مجدد خواستها و معیارهای خود را تعدیل خواهد کرد، در حالی که فرد متارکه کرده کسی است که نتوانسته از کمبودها و نقاط ضعف یک رابطه بگذرد و خواهان زندگی و رابطه بهتری بوده است.»
این روانشناس عنوان میکند: «این اشخاص تحت تاثیر محیط و تلقینات و البته بسیاری از مشکلات که قبل از طلاق به وجود آنها واقف نیستند، به ازدواجهای مجدد نسنجیدهتر تن میدهند و این ازدواجها معمولا با افرادی که شرایط مشابه دارند اتفاق میافتد که بارزترین این شرایط مشابه، داشتن فرزند است یعنی فرد باید به غیر از مسائل مربوط به آشنایی، تفاهم و ایجاد یک رابطه دوطرفه رضایتبخش به روابط جدید و ناتنی با فرزندان و خانواده همسر متمرکز شود و تلاشهای بیشتری برای مدیریت یک خانواده غیر هم خون بکند که این کار همیشه با موفقیت همراه نیست و شانس خوشبختی زوجین را به مراتب پایین میآورد.»
موحد در خاتمه با اشاره به اینکه چند علت باعث فسخ ازدواجهای مجدد یا آسیبهای دیگر میشود، خاطرنشان میکند: «معمولا افراد اغلب برای عشق و مسائل عملی مانند امنیت مالی، کمک به بزرگ کردن بچهها، رهایی از تنهایی و مقبولیت اجتماعی مجدد ازدواج میکنند و در عین حال روی ازدواج دوم خود بیشتر از ازدواج اول حساب و به آن فکر میکنند در حالیکه این نگرانیها شالوده محکمی را برای همسری با دوام تامین نمیکند. از سوی دیگر افرادی که زندگی زناشویی شکست خورده داشتهاند هنگاهی که مشکلات زناشویی پیش میآید به احتمال بیشتری طلاق را راهحل قابل قبول میدانند. البته این مورد بستگی به فرهنگ آن جامعه و تفکر شخصی فرد دارد، چون تحت شرایطی ممکن است فرد در دومین ازدواج خود برای اجتناب از طلاق به تمکین و تحمل بیش از حد رضایت بدهد و طلاق دوم را فاجعهبار بداند و بالاخره زوجهایی که ازدواج مجدد کردهاند فشار بیشتری را از جانب خانواده همسر جدید خود تحمل میکنند. از آنجایی که اغلب سه تا پنج سال طول میکشد تا خانوادههای جدید و آمیخته، پیوند و آسایش خانوادههای تنی را برقرار کنند، آموزش زندگی خانوادگی و زوجدرمانی میتواند به افراد مطلقه و آنها که ازدواج مجدد کردهاند کمک کند تا با دشواریهای شرایط جدیدشان سازگار شوند.»
درصد ازدواج مجدد در میان مردان مطلقه، بیشتر از زنان است
اما دیدگاه سهند جاوید نیز در قامت مشاور و تحلیلگر مسائل زناشویی دراین باره جالب توجه است. او میگوید: «آمارها نشان میدهد درصد ازدواج مجدد در میان مردان مطلقه، بیشتر از زنان است. میدانیم در ازدواج، مردان بر اساس موقعیت اجتماعی، اقتصادیشان داوری میشوند، گزینهای که برای زنان مطرح نیست. در ازدواج مجدد، زنان با عواملی مانند سن، ساختار و موقعیت خانواده و غیره سنجیده میشوند و نه موقعیت اقتصادی اجتماعی خود آنها. همچنین مردانی که به دنبال ازدواج مجدد هستند، در مجموع بسیار بیشتر از جامعه مردان حاضر در ازدواج اول، تمایل به انتخاب همسری کمسنوسال تر دارند. همچنین زنان با قید و بندهای باقیمانده بیشتری از ازدواج اول خود روبهرو هستند. حضانت فرزندان عموماً با مادر است که این به معنای ارتباط مداوم با همسر سابق به دلیل هزینهها و مشکلات فرزندان است. همچنین وجود فرزندان در صورت ازدواج مجدد مادر، باعث ایجاد پیچیدگیهایی در درون خانواده میشود. بروز رفتارهای ناخوشایند اجتماعی از کودکانی که والدین آنها در ازدواج دیگری به سر میبرند، اتفاقی معمول است. به همین دلیل والدینی که مسئولیت نگهداری از فرزندان را بر عهده دارند، اغلب گزینههای مناسبی برای ازدواج مجدد ارزیابی نمیشوند.»
این مشاور در ادامه بیان میکند: «علاوه بر ترجیحاتی که مردان و زنان در ازدواج مجدد دارند، این افراد پس از طلاق با محدودیتهایی هم روبهرو هستند. مهمترین محدودیت، میزان انتخابهایی است که افراد در برابر خود دارند. کسانی که گزینههای زیادی برای انتخاب دارند، مانند مردان با موقعیت اجتماعی اقتصادی بالا، میتوانند از این گزینهها کسی را که با ترجیحاتشان سازگاری دارد انتخاب کنند. اما اکثریت که انتخابهای بالقوه کمتری پیشرو دارند یا باید از بخش عمدهای از ترجیحات خود صرفنظر کنند یا اصلاً ازدواج نکنند. حتی در مواردی، میزان انتخابهای بالقوه مردان با موقعیت خوب برای ازدواج مجدد از امکان انتخاب مردان هرگز ازدواجنکردهای که در ازدواج اول حضور دارند نیز بیشتر است. به این دلیل که در بیشتر موارد، مردان مطلقه سن بالاتر و در نتیجه موقعیت مالی و کاری بهتر و تثبیتشدهتری دارند، چیزی که مردان جوانتر هنوز در اختیار ندارند. اما وضعیت در مورد زنان برعکس است، حتی زنانی با موقعیت اجتماعی بسیار خوب نیز از امکان انتخاب بسیار کمتری نسبت به زنان جوان برخوردار هستند. امکان انتخاب آنها به معدود مردان مسنتری که به دنبال ازدواج مجدد هستند، محدود میشود. زمان نیز در این میان بر انتخاب اثر منفی دارد. با گذشت زمان (چه گذشتن از زمان طلاق و چه بالاتر رفتن سن) میزان انتخابهای بالقوه کاهش مییابد و احتمال عدم ازدواج مجدد افزایش مییابد.»
جاوید خاطرنشان میکند: «در مجموع بررسیها نشان میدهد ساختار ازدواج مجدد با ازدواج اول، تفاوتهای مهمی دارد. مهمترین این تفاوتها، نحوه انتخاب است. انتخاب در ازدواج مجدد، بیشتر بر اساس معیارهای سنتی صورت میگیرد. این موضوع دلایل مختلفی میتواند داشته باشد. اولین دلیل، عوض شدن ترجیحات افراد است. معمولا کسانی که به دنبال ازدواج مجدد هستند در رده سنی بالاتری قرار دارند و قابل تصور است که تمایل بیشتری نسبت به سنتها داشته باشند. دلیل دوم میتواند این موضوع باشد که تنها بخش سنتی مطلقهها، تمایل به ازدواج مجدد دارند. مهمترین دلیل اما، احتمالاً تغییر وضعیت مالی مردان و به دنبال آن تغییر معیارهای انتخاب آنان است. در ازدواج اول با مردان جوانی روبهروییم که تازه وارد بازار کار شدهاند و طبیعتاً درآمد آنها برای اداره زندگی به تنهایی کافی نیست. این گروه برای ازدواج، از معیارهای مدرن استفاده میکنند و به دنبال همسری هستند که موقعیت اجتماعی، تحصیلاتی و اقتصادی مناسب و همسانی داشته باشد تا بتواند در تامین مخارج خانواده کمک کند. اما معمولا در ازدواج مجدد با مردان مسنتری روبهرو هستیم که موقعیت مالی و شغلی مناسبی دارند و میتوانند به تنهایی نیز مخارج خانواده را تامین کنند و در نتیجه معیارهای آنها متفاوت شده و به دنبال همسری جوانتر هستند.»
«کلیشهها» در ازدواج دوم بیش از نخستین تجربه ازدواج به کار میروند
درهمین حال رامین فروزنده نیز در مقالهای با استناد بر پژوهشهای موجود مینویسد: «باور عمومی مبنی بر اینکه «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد» در پدیده ازدواج مجدد کاملاً صادق است؛ در واقع افراد انتظاراتی را که حاصل تجربیات پیشین است در تصمیمگیریهای خود وارد میکنند و به همین دلیل ممکن است مادری که صاحب فرزندی از ازدواج پیشین است، تن به ازدواج ندهد. این ماجرا روی دیگری هم دارد: افراد در ازدواج مجدد، گزیدهتر دست به انتخاب میزنند. یعنی این باور مطرح که مردهای ثروتمند و صاحب موقعیت اجتماعی یا زنان جوان و زیبا احتمال دارد در بازار ازدواج متقاضی بیشتری داشته باشند، در ازدواج دوم خود را به مراتب بیشتر نشان میدهد. کلیشهها در ازدواج دوم بیشتر حاکم هستند و افراد با محافظهکاری بیشتری دست به انتخاب همسر میزنند. مثلاً در ازدواج نخست که مردان درآمد کمتری دارند، ممکن است بیشتر به دنبال چارچوبهایی غیرسنتی بگردند؛ احتمالاً به این دلیل که در بازار سنتی جایی برای دستیابی به خواست خود نمییابند. در ازدواج دوم که با تسامح میتوان آن را عاقلانهتر دانست، فرد احتمالاً با گذشت زمان دارای درآمد و جایگاه اجتماعی بهتری نسبت به قبل است و در نتیجه به سراغ چارچوبهای کلاسیکتر میرود. در یک گزاره کلی و غیردقیق، که میتواند در فهم کلیت موضوع کارگر افتد، میتوان گفت «کلیشهها» در ازدواج دوم بیش از نخستین تجربه ازدواج به کار میروند. ازدواج مجدد پس از طلاق، با دشواریهایی نیز روبهروست: مثلاً افراد ممکن است گزینههای کمتری نسبت به ازدواج اول در مقابل داشته باشند؛ چرا که سن بالاتری نسبت به دوران پیشین دارند، ممکن است حضانت یک کودک را بر عهده داشته باشند و حتی با گرفتاریهای مالی در نتیجه ازدواج دستوپنجه نرم کنند. نتیجه چنین فرآیندی روشن است: افراد به سراغ گزینههایی مسنتر، یا با شرایط مشابه میگردند و در حالتی حاد ممکن است هرگز دوباره ازدواج نکنند. در برخی جوامع سنتی طلاق بهطورکلی امری ناشایست تلقی میشود. در چنین حالتی میتوان انتظار داشت پس از طلاق، فرد با دشواریهای دوچندان دستوپنجه نرم کند. با افزایش نرخ طلاق در جوامع مذکور ممکن است این روند تغییر کند و احتمالاً آسیبهای مترتب بر آن نیز کمتر شود.»
در این میان وحید ضرابی، پژوهشگر حوزه خانواده نیز در گفت وگویی نقطه نظر خود در مورد ازدواج مجدد را این گونه بیان کرده است: «افراد پس از طلاق معمولاً محتاطتر میشوند و در نتیجه به تجربههای عمومی که در قالب سنت یا کلیشه آمده است، رجوع میکنند. دلیل دیگر میتواند این باشد که افراد تجربههای بیشتری به دست میآورند و در نتیجه شکستهای پیشین، با آگاهی بیشتری وارد مقوله ازدواج میشوند. این الزاماً بدان معنی نیست که افراد به سراغ سنتها و کلیشهها بروند، بلکه صرفاً آگاهی و اطلاعات فرد درباره ازدواج افزایش مییابد و در نتیجه میتواند مچینگ بهتری انجام دهد. ممکن است فرد در یک ازدواج سنتی به طلاق رسیده باشد و در ازدواج دوم به سراغ الگوهای غیرسنتی برود. در نمونه دیگر ممکن است فرد در نتیجه انتخاب مدرن در نهایت با شکست در ازدواج مواجه شده و طلاق گرفته باشد. احتمالاً چنین فردی به سراغ الگوهای سنتیتر خواهد رفت. نکته اینجاست که نمیتوان هیچ گزاره کلی درباره موفقیت یا عدم موفقیت الگوهای سنتی یا مدرن در ازدواج مجدد صادر کرد و در نتیجه نمیتوان به یک الگوی کلی درباره ازدواج مجدد دست یافت. بنابراین فرد در ازدواج دوم احتمالاً در پی گزینه بهتری خواهد بود و به دلیل تجربیات پیشین شاید اینگونه هم باشد. از سوی دیگر افراد در ازدواج مجدد، شاید فشار اجتماعی اولین ورود به ازدواج را نداشته باشند و همین امر باعث تصمیم مناسبتری در ازدواج آنها نیز به شمار آید، اما این امر در شرایط مختلف و برای زنان و مردان متفاوت است.»