حضرت زینب کبری سلامالله علیها با منطق خود کلانروایت خلافت در جامعه اسلامی را مردود ساخت
زینب، پیروز جنگ روایتها
گروه فرهنگی
زنان حرم رسولالله پس از کربلا همچون برگهای پاییزی، یکی یکی از نفس افتادند و شهید شدند. میگویم شهید چون هیچ یک از آنها سنی نداشتند که بخواهند بر اثر کهولت رحلت کنند. همه را غم کشت؛ دق کردند. دختر امام حسین علیهالسلام کمتر از یک ماه پس از واقعه در شام شهید شد، حضرت رباب حدود یک سال پس از واقعه و حضرت زینب یک سال و نیم پس عاشورا. گویی کربلا ادامه داشت و آل رسول همچنان شهید میدادند. شهدای میدان غم، شهدای معرکه مصیبت، شهدای نبرد عشق. اینجاست که معلوم میشود زنده ماندن امام سجاد علیهالسلام به مدت سی سال پس از عاشورا یک معجزه تمامعیار است؛ همانگونه که بیماری ایشان در کربلا اعجاز الهی بود. کسی که کربلا را دید چندان عمری نکرد مگر آنکه خدا خواست عمر کند. اینکه حضرت زینب سلامالله علیها یک سال و نیم پس از عاشورا زنده ماند نیز کم عجیب نیست. او شاهد مصیبتی بود که آسمان و زمین توان تحملش را ندارد. میگویند مادر اسماعیل وقتی پسرش را بعد از مراسم قربانیشدن نافرجامش دید، چشمش به رد چاقو زیر گلوی اسماعیل افتاد. تب کرد؛ یک هفتهای در بستر بود و سپس جان به جانآفرین تسلیم کرد. حضرت زینب اما در یک روز تمام هستی خود را از دست داد. او زنده ماند تا بیپناهترین کاروان جهان را به سرمنزل برساند. او علاوهبر این، باید کاروان داستانهای کربلا را نیز به ما میرساند، علم بزرگی بر دوش دختر شیر خدا بود.
تاریخ صدر اسلام سه دوره مهم دارد. دوره اول، دوران جهاد با کفر و شرک واضح و عیان است. این دوران متعلق به رسول خدا صلواتالله علیه است که در این دوره پیامبر با کافران میجنگد؛ کسانی علنا دشمن دین خدایند.
دوره دوم، دوره مبارزه با نفاق است که از شهادت پیامبر آغاز میشود و به شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام ختم میگردد. در این دوره حضرت امیر علیهالسلام با کسانی میجنگد که ظاهرا داعیه اسلام دارد اما در باطن یا به اصل دین اعتقادی ندارند یا از روی حب دنیا رو به روی ولی خدا میایستند. مهمترین نقاط این برهه عبارتند از سقیفه، جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان.
سومین دوره، مبارزه با کفری است که دیگر حتی لباس اسلام را هم نمیپوشد و تنها مصادر و مناصب دولت اسلامی را غصب میکند. این دوره از صلح امام حسن با معاویه و تثبیت خلافت معاویه آغاز و با شهادت سیدالشهدا در کربلا پایان مییابد.
در هر یک از این سه دوره، کنار امام و رأس تشکیلات جهاد، یک زن را میبینیم که بدون او پیروزی نهضت ممکن نمیشد. در کنار پیامبر، حضرت خدیجه را میبینیم که از پیامبر حمایت اقتصادی و عاطفی کرد و شاید به دلیل کثرت سختیهای شعب ابیطالب، از دنیا رفت. در کنار امیرالمؤمنین علیهالسلام، حضرت فاطمه را میبینیم که از امام حمایت اجتماعی کرد و در بیدارسازی مردم کوشید. او نیز توسط دشمنان به شهادت رسید. در کنار سالار شهیدان نیز زنی میبینیم که اگر تلاشهای او در کوفه و شام نبود، قتل سید شهیدان تبدیل به آن سیلی محکمی نمیشد که جامعه را از خواب سنگینش بیدار کند و پایه بنیامیه و تمام حکومتهای جائر تاریخ را بلرزاند. کربلا ادامه جنگ روایتها بود، جنگی که از زمان معاویه و شاید قبلتر آغاز شده بود و در آن، علی و اولاد علی علیهمالسلام نباید در حکومت و جامعه نقشی میداشتند تا مبادا راه و رسم پیامبر زنده شود یا حکومت از دست جائران به در آید. کربلا یک پیشزمینه و آتشتهیه فکری داشت که بر مبنای آن، میشد نوه پیامبر را هم خارجی و مهدور الدم
اعلام کرد و کشت. پیروزی در کربلا اساسا پیروزی در جنگ روایتها بود، پیروز کربلا کسی بود که حقانیتش ثابت میشد نه کسی که زنده میماند. جنگ فکری با بازماندگان و خانواده پیامبر شاید حتی از زمان خود پیامبر آغاز شد و کربلا تنها یک فصل آن است. نقش زینب کبری هم تنها در کربلا دیدنی نیست، بلکه باید در این نبرد معنایی و ذهنی و فکری کلان تأثیر بزرگ او را دید. او نقاب اصل خلافت غیر اهل بیت را درید، نه فقط نقاب یزید را. نشان داد که این جایگاه به خودی خود، متضمن هیچ فضیلتی نیست و کسی چون یزید که فرزند دشمنان پیامبر است و در راه و مسلک نیز دورترین شخص ممکن از اوست میتواند بر این جایگاه تکیه بزند. این بود خوابی که مردم باید از آن بلند میشدند. حق در مناصب نیست، بلکه در سینه کسانی است که بر آن مینشینند و جایگاه خلافت مادامی که جز اهل بیت تا پیروان آنها بر آن بنشینند، همان طاغوت است؛ با هر اسمی که داشته باشد.