اگر فردی به سرطان مبتلا شده باشد، جامعه با زبانی همراه با همدردی و احترام با او سخن میگوید و با خشم، او را سرزنش نمیکند که به این بیماری مبتلا شده است. گفتوگوی اجتماعی یا فردی در موضوع اعتیاد اما همراه با سرزنش است که چرا به «این بیماری» مبتلا شدهای!
همانطور که یک فرد مبتلا به سرطان را نمیتوان به جرم رنج بردن از این بیماری مورد شماتت قرار داد و یا وی را مجبور کرد که بیدرنگ از چنگال بیماری رها شود، فرد معتاد را هم به همین دلیل نمیتوان به رها شدن از چنگال بیماری اعتیاد وادار نمود، و باید با صبوری و درک شرایط، زمینه لازم را برای بهبودی او فراهم کرد.
اعتیاد پدیدهای است پیچیده که عناصر روانشناختی، خانوادگی، جغرافیایی، اقتصادی، فرهنگی و فیزیولوژیکی در ایجاد آن تاثیر دارند. از نگاه علمی نیز نوعی بیماری تلقی میشود اما این نگرش مجرم پنداری همچنان در فرهنگ و باورهای برخی از مردم وجود دارد. قابل درک است که داشتن یک عضو خانواده که به اعتیاد دچار شده، برای اعضای دیگر خانواده چقدر دردناک و دشوار است اما شرم خانواده، پنهان کردن و انکار آن، رها کردن معتاد، تحقیر و برچسب زدن و لکه ننگ پنداشتن او، نشان از آن دارد که اغلب هم خانواده و هم مسئولان، فاکتور بیماری و دلایل و عوامل متعددی که فرد را به سوی اعتیاد کشاندهاند، نادیده میگیرند. بنابراین پدیده اعتیاد دلایل اجتماعی و اقتصادی و روانی دیگری دارد که در سیاستگذاریها نادیده گرفته میشود.
تاکنون مقالات فراوانی در رابطه با معضل اجتماعی اعتیاد به نگارش درآمده و آگاهیهایی در این زمینه حاصل شده است که در مقایسه با علتیابی، مضرات و تشخیص علل آن ناچیز است و از سوی دیگر سخن درباره اعتیاد، زمینهها و جنبههای مختلفِ آن اغلب در انحصارِ گفتمانی بوده که میتوان آن را «روانشناسیگری» نامید. این گفتمان معمولاً مبتنی است بر شماتت و سرزنشِ قربانی؛ یعنی اراده و تصمیمِ فردی را که دچارِ اعتیاد شده مهمترین عامل در اعتیاد او میداند. به طبع نتیجهگیریای هم که از چنین مبنای تحلیلی بیرون میآید، همان امر به «نه گفتن» است. میگویند برای رفعِ مسئله اعتیاد باید افراد یاد بگیرند در مقابل وسوسه مصرف «نه» بگویند، یا به دوستان و آشنایان مصرفکننده «نه» بگویند.
اما این همه داستانِ اعتیاد نیست. واقعیت پیچیدهتر از آن چیزی است که روانشناسی عامی و در شکلهایی مُدِ روز میگوید. برای داشتن تصوری از پیچیدگی موضوع، باید به کمپهای ترک اعتیاد رفت و تلاش کرد روایتِ چندتن از بیمارانِ این کمپها را از زبانِ خود آنها شنید.
به طور کلی نصیحتها، توصیهها و تحلیلهای به ظاهر جذاب و امیدوارکننده مشاوران و روانشناسانی که در استخدامِ کمپهای ترکِ اعتیاد یا رسانههای جمعی هستند، رویکردی آسیبشناسانه دارند، یعنی اعتیاد را در درجه نخست آسیبِ فردی تلقی میکنند. پیشفرضشان این است که جامعهای که فرد در آن زندگی میکند، یک کلیتِ سالم است و افرادِ معتاد درون این کلیت، گونهای آسیب و انحراف از الگوی عمومی و منسجم هستند.
واژههایی که اینان در سخنرانیها و تحلیلهایشان به کار میگیرند گویای آن است که از اساس نگاهی تکبُعدی و سطحی به مسئله دارند. مثلا مدام واژه «لغزش» را برای توصیف وضعیتِ افرادی استفاده میکنند که یک بار ترک کردهاند و دوباره مصرف کردهاند. معنای ضمنی این واژه این است که شرایط برای ترکِ اعتیادِ یک فرد مهیا بوده، اما خودِ او از لحاظ شخصیتی «ضعیف» یا سُست بوده و در یک مسیرِ سر راست و درست (یعنی جامعه) دچار لغزش شده است. این رویکرد در نهایت با تکیه بر مفاهیم و معناهای خاص خودش، «فرهنگسازی» و تقویتِ مهارت های فردی برای گرفتار نشدن در «دام اعتیاد» را تجویز میکند.
دیدگاه ارادهگرا و ملامتگر
اما اگر موضوع به همین سرراستی و سادگی بود، پس از سالها «فرهنگسازی» و آموزشِ «نه گفتن» از طریق مدرسه و دانشگاه، تلویزیون، سمینار و خانواده، میبایست تاکنون اعتیاد ریشهکن میشد. اما نه تنها اعتیاد ریشهکن نشده بلکه افزایش یافته است.
گسترشِ روزافزون اعتیاد نشان از آن دارد که باید به دنبالِ آسیب و دامِ بزرگتری بود. شاید این خودِ کلیتِ اجتماعی است که آسیبخورده و آسیبزاست. نمیتوان آمارِ صدها هزار نفری یا شاید هم میلیونی بیمارانِ اعتیاد را تنها به موضوعِ اراده و شخصیتِ آنها نسبت داد.
در مقابلِ دیدگاه ارادهگرا و ملامتگر فرد باید ابتدا این پرسش را مطرح کرد که اساسا چگونه است که تولید و توزیع مواد مخدر به این سادگی است؟
این مسئلهای است که گفتمانِ آسیبشناسی فردی خود را ملزم به پرداختن به آن یا پرسش درباره آن نمیداند. دلیلش هم تنها مربوط به مسائل درونی دانشِ این گفتمان از اعتیاد نیست. یک عامل دخیل، ارتباطِ این دانش با درآمدزایی از طریق کمپهای رنگارنگِ ترک اعتیاد است. کارشناسان این کمپها ناگفته نماینده و مبلغِ کمپهایشان هم هستند. در برخی از آگهیهایشان مدعیاند آنها میتوانند در کمتر از ۲۰ روز، فردِ معتاد را ترک دهند.
کارشناسانِ رویکردِ آسیبشناسانه فردی که دانشِ خاصِ خود از موضوع اعتیاد را به عنوان تنها دانشِ معقول و بدیهی از آن جلوه میدهند و زبانِ رسمی صحبت کردن درباره آن را در انحصار گرفتهاند، چیزی غیر از آموزههای خود را در اینباره به رسمیت نمیشناسند و میگویند موضوعها و مسائلِ دیگری که در اینباره چیزی غیر از «فرد» را نشانه میروند، به آنها ارتباطی ندارد.
چند روایت معتبر
در مقابل، بیماران اعتیاد از مسائلی میگویند که هیچگاه از زبانِ مشاوران رسمی ترک اعتیاد شنیده نمیشود. جوانی ۳۵ ساله از زمینههای معتاد شدنش اینگونه میگوید: «من داربستکار بودم. کارش خیلی سنگینه. از صبح تا بعد از ظهر خوب کار میکردم ولی دیگه عصر به بعد کم میآوردم. بچهها گفتن اگه سرِ ظهر بعد ناهار تریاک بزنی بهتر میتونی کار کنی. منم به حرفشون گوش دادم و واقعا جواب میداد. خیلی سرِ حالتر بودم. ولی دیگه کمکم بهش عادت کردم. اگه بهم نمیرسید اعصابم خُرد میشد.»در زبانِ رسمیِ «کارشناسانه» درباره اعتیاد، کمتر اشارهای به چنین زمینههایی میشود. چیزی از رابطه کار و خستگی با اعتیاد نمیشنویم. اینجاست که موضوعِ اراده و توانایی «نه گفتن» به طور کلی منتفی میشود. در این موردِ خاص، پیش از اراده باید شرایطِ کار و شغلی را بررسی کرد که کارگر را مجبور میکند تا حدی از خود کار بکشد که به مواد مخدرِ محرک نیاز پیدا کند.
در این روایت، شاید «نه» گفتن به مصرف به قیمت از دست دادن کار برای فرد تمام میشد. مشخص است که پیامدهای بیکاری برای او میتوانست حتی مخربتر از اعتیاد هم باشد. اگرچه فرد در ظاهر میتواند «نه» بگوید، اما این شرایطِ دشوار کاری و اقتصادی است که باعث میشود او تن دادن به مصرف مواد مخدر را به خطرِ بیکار شدن ترجیح دهد.
در نمونه مشابه دیگری یک فرد دیگر میگوید: «من در خُشکشویی کار میکردم. فقط من ایرانی بودم. بقیه کارگرای افغانستانی بودن. شبا هم همونجا روی چندتا تخت میخوابیدیم. تقریبا کلِ روز کار میکردیم. یعنی از اول صبح تا ساعت ۹ شب. کارش هم یه جوری بود باید کلا سرِ پا میایستادیم. دیگه پاهام واقعا سست میشد. دوا (هروئین) که می زدیم حالمون بهتر میشد. بیشتر دوام میآوردیم.» شرایطِ جسمی و روانی دشوارِ کاری، یک موضوعِ پرتکرار در بیانِ بیماران اعتیاد است. این دشواریها همیشه هم مربوط به سختیِ بدنی کار نبوده. گاه این تنهایی و فشارِ روانی ناشی از آن در محیطِ کار است که فرد را گرفتارِ اعتیاد کرده است.
«من از شهرستان اومدم اینجا تهران نگهبان یه کوچه بودم. توی یه دکه بودم که کلا ۱۰ متر بیشتر نبود. نمیتونستم زن و بچههامو بیارم پیشم. جا نمیشدیم و اینجا نمیتونستم با اون حقوق براشون خونه بگیرم. اونا رو گذاشتم همونجا بمونن خودم اومدم اینجا. تو اون دکه شبانهروز تنها بودم. گاهی چند تا آشنا داشتم میومدن سر میزدن. ولی اونجا گفته بودن نباید کسی شبا پیشم بمونه. حدود ۶ ماه اونجا بودم. هیچ سرگرمی نداشتم حتی یه تلویزیون هم نداشتم. شب و روز من به اون دیوارا نگاه میکردم. دیگه از اونجا من شروع کردم.»
این گفتهها بسیار واضح میگویند که پیشزمینه پیشگیری از اعتیاد برای بخشِ بزرگی از شاغلان در میان طبقه کارگر، فراهم کردن شرایطِ قابل تحملِ کار است. شرایطی که در آن افراد مجبور نباشند برای سازگاری با کار و شرایط دشوار آن به مواد مخدر یا هر چیز دیگری پناه آورند. تنها پس از فراهم کردن چنین شرایطی میتوان ادعا کرد که «اراده» و «تصمیم»ِ فرد در گرایش به اعتیاد مقصر بوده است.
یکی از بیمارانِ کمپ ترک اعتیاد که قبلا راننده اتوبوسهای بینشهری بوده از دشواری کارش ورابطهاش با اعتیاد میگوید: «راننده جماعت معمولا سیگاریه. یعنی سیگار یه چیز خیلی عادی تو صنف ماست. من تو راه کرمانشاه ـ تهران بودم. کلا نزدیک ۱۱ ساعت راهه. نصفشو من رانندگی میکردم بقیهش هم یکی دیگه. ولی وقتی هم که شیفت عوض میکردیم من راحت نمیتونستم بخوابم. توی بوفه می خوابیدم.معمولا یا خیلی سرد بود یا خیلی گرم. خوابم آشفته بود خلاصه. از اون سر هم یه روز میموندیم دوباره راه میافتادیم. صاحب اتوبوس یه کرایهای به ما میداد بقیه کرایه رو خودش برمیداشت. معمولا ما تو شب حرکت میکنیم. هر شب تو جاده هم واقعا سخت بود. باید تو اون شرایط باشید تا بفهمید من چی میگم. خودِ من از اونجا اعتیادم شروع شد.»
پس از تَرک، در برهمان پاشنه میچرخد
یک عاملِ اصلی در تداومِ چرخه اعتیاد، تکرارِ وضعیتهای پیشین یا حتی بدتر از آن برای بیمارانی است که از کمپهای ترکِ اعتیاد بیرون میآیند. بیشتر افرادی که در این کمپها هستند چندمین بار است که درصدد ترکِ اعتیاد برآمدهاند. اما همه آنان به تعبیرِ روانشناسان دوباره دچار «لغزش» شدهاند علت عمده: «اغلبِ آنها پس از انگِ اعتیاد، از سوی خانواده و بازارِ شغل طرد میشوند. دیگر به چشم آن آدم سابق به آنان نگاه نمیکنند. کسی به آنان اعتماد نمیکند. خودشان میمانند و همدردهایشان. به همین دلیل هم پس از رهایی از کمپهای ترک اعتیاد اولین جایی که برای بازگشت به ذهنشان میرسد، پاتوقهایی است که قبلا از آن بیرون آمده بودند. آنجا هم به طبع همه چیز برای مصرف دوباره فراهم است.»
یکی از بیمارانی که برای چندمین بار در این کمپ بستری شده میگوید: «مسئولان کمپ خودشون هم میدونن که به محض این که ما رو از اتوبوسشون تو شهر پیاده کنن یا برمی گردیم فرحزاد، یا زیر پل مدیریت یا مثلا شوش و اینا. خب چه فایده؟ کاری هم که نداریم مجبوریم بریم ضایعات جمع کنیم. هر جا میریم با این قیافههامون از ما میترسن.»
اینجا باید دوباره همان پرسشها را مدّ نظر قرار دهیم: این که چگونه افراد میتوانند بدون هیچ پیوندِ اقتصادی، عاطفی و اجتماعی خاصی در جامعه در مرحله اول معتاد نشوند و سپس بتوانند ترک کنند و به «آغوش جامعه» بازگردند. آیا اساسا آغوشی بازمانده است؟
آیا ممکن است در یک جامعه همه افراد ارادهای پولادین داشته باشند و همچون ابرقهرمان ظاهر شوند و در برابر همه ناملایمتها تنها به نفسِ خودشان اتکا کنند؟ این تقریبا غیرممکن است.
ابتدا باید در اندیشه ساختنِ جامعهای بود که در آن افراد سطحی از رفاه مادی داشته باشند و در شرایطی کار و زندگی کنند که مجبور نباشند برای تطبیقِ خود با آن، به نیرویی خارج از توانِ طبیعی زیستی و روانی خود نیاز داشته باشند. همچنین بتوانند در قالب گروههای حمایتی و اجتماعی مختلفی حضور یابند و کمبودی ازاین لحاظ احساس نکنند. باید به فکر جامعهای بود که تولید و توزیع مواد مخدر در آن، به این آسانی نباشد و مواد در دسترس نباشند. آنگاه در کنار همه این ها میتوان از «فرهنگسازی» هم دفاع کرد و مهارتهای فردی پیشگیری را هم آموزش داد.