مسعود پیرهادی
در جهانِ بیقرارِ تاریخ، همیشه کسانی بودهاند که به جای همزیستی، به چپاول اندیشیدهاند. استعمار، نام رمز این خویِ پلشت است. لباسی بر تن حرص و طمع، که در زبان دیپلماسی آراسته میشود، اما در عمل، چیزی جز غارت و تحقیر و شکستن استخوان ملتها در پی ندارد. زیادهخواهی استعمارگران را اگر درست نشناسیم و از گذشته عبرت نگیریم، بعید نیست فردا ما نیز به نمونهای دیگر از تاریخ پر حسرت ملل بدل شویم.
۱. استعمار، همیشه با دستِ دوستی وارد شد و با شمشیرِ خیانت ماندگار شد. نمونه روشن آن، هند است؛ جایی که کمپانی هند شرقی، نخست به بهانه تجارت آمد، سپس دخالت در سیاست داخلی را آغاز کرد و سرانجام، حاکم مطلقالعنان بر سرنوشت میلیونها انسان شد. استعمار نه یک حادثه ناگهانی، بلکه فرآیندی نرم و خزنده بود؛ با لبخند وارد شد، اما با گریه و خون رفت.
۲. آفریقا را نگاه کنیم؛ قارهای که قرنها منبع طلای خام، الماس، نفت، کاکائو و سرمایه انسانی بود. بلژیکیها در کنگو بیش از ۱۰ میلیون انسان را قربانی سودجوییهای صنعتی کردند. بریتانیا در نیجریه، فرانسه در الجزایر و سنگال، پرتغال در آنگولا و موزامبیک، هیچگاه نیامده بودند برای آبادانی یا مدنیت؛ همه آمده بودند تا ببرند. و وقتی میرفتند، میراثشان کشوری بود با مرزهایی ساختگی، جامعهای از همگسیخته و نسلی که باید با زخمِ گذشته، آینده بسازد.
۳. آمریکای لاتین نیز از این طمعورزی بیبهره نبود. ایالات متحده با شعار دکترین مونرو، دخالت در امور کشورهای جنوبی را در قرن نوزدهم آغاز کرد. از کودتا علیه سالوادور آلنده در شیلی تا سرنگونی رئیسجمهورهای منتخب در گواتمالا و نیکاراگوئه؛ همه در راستای حفظ منافع اقتصادی و سیاسی کاخ سفید بود. استعمار نوین، دیگر با تانک نمیآمد؛ با قرارداد و وام و صندوق بینالمللی پول میآمد.
۴. ایرانِ ما نیز کم زخم از استعمار ندارد. از قراردادهای گلستان و ترکمانچای گرفته تا جدایی بحرین، از اشغال نظامی در جنگ جهانی دوم تا کودتای ۲۸ مرداد، ردّ پای استعمارگران را نمیتوان نادیده گرفت.
امروز هم گرچه استعمار چهرهاش را عوض کرده، اما ماهیتش همان است: زیادهخواهی، نفو و مصادره اراده ملتها. هر جا که نشانی از استقلال باشد، خار چشمشان میشود.
۵. این همه فریاد برای چیست؟ برای آنکه مبادا فراموش کنیم. تاریخ، کتاب عبرت است نه دفتر مشق. مبادا همان راهی را برویم که دیگران رفتند و به تاریکی افتادند. آنها که به لبخند استعمارگران دل بستند، دیر یا زود خود را اسیر بندهایی دیدند که به نام قرارداد بسته شده بود، اما در واقع، زنجیر بود.
امروز اگر قدرت ملی را تقویت کنیم و استقلال سیاسی و اقتصادی را پاس بداریم، شاید شایسته آن شویم که نسل بعدی ما را «عبرتگیر» بخواند، نه «عبرت».
مگر نه اینکه امیرالمؤمنین فرمود: «خوشبخت کسی است که از سرگذشت دیگران عبرت گیرد»؟
دنیا پر از حکایتهاییست که میتوانست حکایت ما باشد. کافیست یکلحظه غفلت کنیم، و آنگاه… تاریخ تکرار میشود. این بار، با نام ما.