مسعود پیرهادی
گاهی چنان در تکرارِ یک بحران، گرفتار میشویم که گمان میکنیم خودِ بحران، بخشی از طبیعت زندگیمان است. مثل دردی کهنه که سالها با آن زیستهایم و دیگر فراموش کردهایم که راهی هم برای درمانش وجود دارد. اما حقیقت این است: اگر بحران سالها تکرار میشود، لابد راهی را که میرویم باید بازنگری کنیم. شاید وقت آن رسیده که از خودمان بپرسیم: آیا راه را درست آمدهایم؟
ساده بگویم: اگر سالهاست در حوزههایی مثل آب، انرژی، اشتغال، مهاجرت، تورم،
محیط زیست، یا حتی حکمرانی فرهنگی و اجتماعی با چالش روبهروییم، دیگر نمیشود تقصیر را تنها به گردنِ تحریم یا توطئه انداخت. بخش زیادی از آنچه میگذرد، حاصل انتخابها، تصمیمها و تعللهای خود ماست.
در چنین شرایطی، بزرگترین خطر، اصرار بر وضع موجود و صرفا «نگهداشت» است. نگهداشتن هرآنچه که هست، یعنی باقی ماندن در همان باتلاقی که سالها در آن دستوپا زدهایم.
گاهی تغییر، ترسناک است. طبیعی هم هست. انسان ذاتا به تکرار و عادت خو میگیرد. اما کشورها را با ترس نمیسازند، با شجاعت و درک ضرورتِ تحول میسازند. در بزنگاهها، شجاع کسی است که بپذیرد برخی ساختارها باید دگرگون شوند؛ برخی سیاستها باید کنار گذاشته شوند و برخی افراد باید جای خود را به نیروهای تازهنفس و صاحبفکر بدهند.
اصلاحات واقعی از دلِ مواجهه صادقانه با ناکامیها متولد میشود. هیچ نسخهای تا وقتی بیماری را انکار میکنیم، شفابخش نیست.
اگر تصمیمگیران ما، بحرانهای انباشتهشده را فقط با «امید به دوام وضعیت» مدیریت کنند، بیآنکه تغییری در ریلگذاریها دهند، نه تنها بحران حل نمیشود، بلکه ریشهدارتر و پرهزینهتر خواهد شد.
باید بپذیریم که:
•رشد اقتصادی بدون اصلاح ساختار بودجه و نظام بانکی رؤیاست.
•اعتماد عمومی بدون شفافیت و پاسخگویی ساخته نمیشود.
•عدالت اجتماعی بدون اصلاح در نظام توزیع منابع و فرصتها ممکن نیست.
•امنیت پایدار، بدون رضایت اجتماعی و آشتی با حقیقت، دوام ندارد.
تحول، فقط یک شعار نیست بلکه یک نیاز حیاتیست. گاهی برای «ماندن» باید تغییر کرد. باید جرأت کنیم به آیینه نگاه کنیم و با خود بگوییم: «آنچه هست، کافی نیست.»
حفظ وضع موجود، اگر خودش بحرانساز شده باشد، دیگر نشانه عقلانیت نیست؛ نشانهی احتضار است.
و چه زیبا گفت مولوی:
تا نگرید طفل، کی نوشد لبن؟
تحول، زاده درد است؛ اما اگر زایشی در کار نباشد، دردها بیهوده میشوند.
پس، نترسیم.
اگر در اتاقی هستیم که بوی دود میدهد، راه نجات، بستن در و نشستن نیست؛ برخاستن، گشودن پنجره و شاید، رفتن به اتاقی دیگر است.
اصلاح و حرکت و رشد، درد و خونریزی و زحمت دارد باید هزینههای آن را قبول کنیم وگرنه حتی درجا نمیزنیم بلکه عقب خواهیم رفت.