صنعت سرگرمی چگونه دنیای ما را از واقعیت خالی کرده است؟
متاورس، طغیان سرگرمی
انتقادات به ایده متاورس و تأثیرات شبکههای اجتماعی در جوامع بشری از سوی متفکران و نویسندگان غربی ادامه دارد. انتقادهایی که امروز و فردای انسانها را زیر سایه فناوریهای سرگرمیمحور، وهمزده و پرآسیب ترسیم میکنند. رسانه ترجمان در یادداشتی ترجمهشده از نشریه آتلانتیک، نوشته خانم مگان گاربر، متخصص حوزه سیاست و فرهنگ نوشت:
تب رقصیدن هم، مثل خیلی چیزهای دیگر، از تیکتاک به راه افتاد. مشتریهای آمازون، که از طریق زنگدرهای هوشمندِ «رینگ» از رسیدن بستههای پستیشان مطلع میشدند، از پستچیها میخواستند جلوی دوربین برقصند. پستچیها هم اطاعت میکردند، چون رانندۀ «مشتریمدارترین شرکت دنیا» بودند و نظر مشتریان برایشان حیاتی بود. صاحبان رینگ فیلمِ رقصها را به اشتراک گذاشتند. در توضیح یکی از این فیلمها میخوانیم «بهش گفتم جلوی دوربین قر بدهد، او هم داد!» و کارگر ناشناسی را میبینیم که دارد با بیمیلی خودش را تکان میدهد. مشتری دیگری خواستهاش را با گچ روی پیادهروی جلوی خانهاش نوشته بود. روی پیادهرو دستور داده بود «برقص»، کنارش هم یک صورتک خوشحال کشیده بود و نوشته بود «لبخند بزن». راننده هم از دستور اطاعت کرد. بیش از یک میلیون و سیصد هزار نفر نمایش فرمایشی او را لایک کردند.
با دیدن این ویدئو، همان حالی به من دست داد که این روزها با خواندن و شنیدن خبرها زیاد دچارش میشوم: با ناباوری به آن خیره شدم، به تفاوت ویرانشهریبودن با عجیببودن چند لحظهای فکر کردم و دوباره پی کار خودم را گرفتم. ولی این بار ذهنم درگیر آن ویدئوهای رقص مانده بود، ویدئوهایی که ساختۀ مشتریانی بودند که خودشان را کارگردان فرض کرده بودند و بازیگرانشان افرادی بودند که، حین انجام کار اصلیشان، به کار دیگری را هم واداشته شده بودند.
معمولاً ویرانشهرها یک ویژگی مشترک دارند: سرگرمی در دنیای مخدوش و تحریفشدهشان بیش از آنکه راه گریز باشد، اسباب اسارت میشود. جرج اورول در کتاب ۱۹۸۴ از تلهاسکرین 1 حرف میزند، دستگاهی شبیه به زنگدرهای رینگ که همزمان هم مردم را رصد میکرد و هم تصاویر آنها را برای مردم پخش میکرد. در فارنهایت ۴۵۱، اثر رِی بردبری، رژیم خودکامه کتابها را میسوزاند، اما مردم را به تماشای تلویزیون تشویق میکرد. رمانِ دنیای قشنگ نو اثر آلدوس هاکسلی از «فیلمهای حسی» 2 حرف میزند -فیلمهایی که بهجز حس بینایی، حس لامسه را نیز درگیر میکنند و «خیلی واقعیتر از واقعیت» هستند. رمان علمیتخیلیِ اسنو کرش 3، نوشتۀ نیل استیونسون که در سال ۱۹۹۲ به چاپ رسید، نوعی سرگرمی مجازی را مجسم کرد که آدمها را چنان در خود غرق میکرد که اساساً میتوانستند در آن زندگی کنند. استیونسون نام این سرگرمی را متاورس گذاشته بود.
از آن سال تا کنون، متاورس از دنیای علمیتخیلی بیرون جهیده و پا به زندگیمان گذاشته است. مایکروسافت، علیبابا، و بایتدَنس، که شرکت مادر تیکتاک است، سرمایهگذاریهای هنگفتی بر روی واقعیت مجازی و ترکیبی کردهاند. هر یک از این شرکتها رویکرد متفاوتی دارند، اما هدف همهشان یکی است؛ اینکه سرگرمی را از چیزی که خودمان، از میان کانالها، سرویسهای استریم یا فیدها، انتخاب میکنیم به چیزی تبدیل کنند که در آن ساکن شویم. وعدهها از این قرار است که سرانجام در متاورس قادر خواهیم بود پیشگویی داستانهای علمیتخیلی را محقق کنیم؛ یعنی درون اوهام خود زندگی کنیم.
هیچ شرکتی بیشتر از شرکت مارک زاکربرگ بر سرِ چنین آیندهای خطر نکرده است. زاکربرگ در اکتبر سال ۲۰۲۱، برند فیسبوک را به متا تغییر داد تا این دورنمای خیالی را به نام خود بزند. شرکت برای لوگوی جدیدش نیز علامت نامتناهی را به نشانۀ درهمتنیدگیهای بیپایان انتخاب کرد. انتخاب مناسبی بود چرا که آرمان این شرکتِ تغییرنامیافته نیز ایجاد نوعی بیپایانی است. وقتی میتوانی ساکنان 4 داشته باشی، چرا باید به کاربران 5ساده اکتفا کنی؟
فعلاً وعدۀ متا دربارۀ سرگرمیهای غوطهورکننده، درست به اندازۀ عینکهای بدقوارهای که برای دسترسی به آن همه لذتِ بیحدومرز لازماند، ابتدایی و ناپخته است. اما این وعده زائد هم هست: زاکربرگ خودش را مبدع این سرگرمیها جلوه میدهد، اما فضایی که متا تبلیغش را میکند همین حالا هم وجود دارد. جایی که رانندههای آمازون در آن میرقصیدند اگر متاورس نبود پس چه بود؟
نویسندگان هشدار میدهند که در آینده مغلوب سرگرمیهایمان خواهیم شد. خیالات چنان گیج و مبهوتمان خواهند کرد که درکمان از واقعیت را از دست میدهیم. راههای گریزمان را چنان وسعت خواهیم داد که در بندشان اسیر میشویم و نتیجهاش جماعتی خواهد بود که فکرکردن، همدلیکردن، و حتی فرماندادن و فرمانبردن را از یاد بردهاند.
آینده همین حالا از راه رسیده است. خوشمان بیاید یا نه، داریم در متاورس زندگی میکنیم.
برهوتی عظیمتر
وقتی اندیشمندان هشدار میدهند که ایالات متحده در حال بدلشدن به جامعهای «پساحقیقی» است، معمولاً بر امراضی تأکید دارند که سیاستِ آمریکا را مسموم کردهاند: اطلاعات غلط، بیاعتمادی، و رئیسجمهوری که گویا گمان میکرد میتواند ماژیک دستش بگیرد و مسیر طوفان را روی نقشه عوض کند. اما جهان پساحقیقی به عرصۀ فرهنگ نیز دستاندازی میکند.
در سال ۱۹۶۱، نیوتن مینو، که بهتازگی از سوی رئیسجمهور جان اف. کندی به ریاستِ کمیسیون ارتباطات فدرال منصوب شده بود، در حضور گروهی از مدیران صنعت تلویزیون سخنرانی کرد. حرفهای بیپردهای زد و گفت که مدیران شبکههای تلویزیونی دارند فضا را از «انبوه مسابقهها، کمدیهای کلیشهای دربارۀ خانوادههای بهشدت باورناپذیر، خون و خروش، هرجومرج، خشونت، سادیسم، قتل، آدمبدهای غربی، آدمخوبهای غربی، کارآگاههای خصوصی، گانگسترها، باز هم خشونت، و کارتون» پر میکنند. دارند تلویزیون را به «برهوتی عظیم» تبدیل میکنند.
مینو توصیف درستی کرده بود. سخنرانی او بهخاطر انتقادش از تلویزیون ماندگار شد، ولی پیشگویانه به قدرت این رسانه هم اذعان کرده بود. تلویزیون اوهامش را از خانهای به خانۀ دیگر، از ذهنی به ذهن دیگر مخابره میکند. تلویزیون جهانبینی مردم را شکل داد، درحالیکه همزمان حواسشان را از واقعیت پرت کرد.
مینو در زمانهای آن حرفها را زد که تلویزیون سه شبکه بیشتر نداشت، در ساعات خاصی از روز برنامه پخش میکرد، و خودمانیم، جایش فقط در اتاق نشیمن بود. امروز نمایشگرها قطعاً همهجا هستند؛ حالا دیگر حیطۀ سرگرمی آنقدر وسیع است که ممکن است در آن گم شوید. بهمحض اینکه یک سریال را تمام میکنیم، بسترهای پخش آنلاین فروتنانه سریالهایی را که ممکن است بابمیلمان باشند پیشنهاد میدهند. وقتی الگوریتمها کارشان را درست انجام میدهند، گندش را در میآوریم، یکباره ساعتها و حتی روزها در دنیای داستانها ناپدید میشویم، آن هم نه به این خاطر که خورۀ تلویزیون هستیم، بلکه چون بیخیالی پیشه کردهایم.
همزمان، رسانههای اجتماعی نیز از طریق همین نمایشگرها مردم را با وعدۀ سرگرمیِ نامحدود به خود فرا میخوانند. کاربران اینستاگرام در زندگی دوستانشان و سلبریتیها به یک نحو سرک میکشند و استوریهای دستکاریشده و بزکشدۀ خود را برای مصرف دیگران منتشر میکنند. مسابقۀ استعدادیابی تمامنشدنی تیکتاک آنقدر فریبنده است که سازمان اطلاعات بیم دارد که چین از این بستر برای جاسوسی علیه آمریکا یا پروپاگاندا استفاده کند -یک نوع تفریح سطحی که بهعنوانِ سلاح جنگی به کار میرود. حتی توییتر که جذابیت کمتری دارد هم کاربران را به قلمروِ دیگری دعوت میکند. راس دودَت، ستوننویس نیویورکتایمز، در این باره میگوید «[توییتر] جایی است که مردم در آن پیوندها و اجتماعاتی تشکیل میدهند، به دوستیها و روابط جنسیشان پروبال میدهند، دادوفریاد میکنند، لاس میزنند، و همدیگر را تشویق و دعا میکنند». توییتر «جایی است که آدمها صرفاً برای گشتزنی به آن نمیروند، بلکه ساکنش میشوند».
من هم به همین شکل ساکن توییتر شدهام -همانطور که در اینستاگرام و هولو و نتفلیکس هم ساکن شدهام. نمیخواهم اهمیت خودِ سرگرمی را زیر سئوال ببرم -چنین کاری احمقانه، و برای شخصِ من، متظاهرانه است. اما قطعاً به نفوذ فزایندۀ تفریحات غوطهورکننده در زندگی خودم و شاید زندگی شما، مشکوکم.
تب رقصیدن هم، مثل خیلی چیزهای دیگر، از تیکتاک به راه افتاد. مشتریهای آمازون، که از طریق زنگدرهای هوشمندِ «رینگ» از رسیدن بستههای پستیشان مطلع میشدند، از پستچیها میخواستند جلوی دوربین برقصند. پستچیها هم اطاعت میکردند، چون رانندۀ «مشتریمدارترین شرکت دنیا» بودند و نظر مشتریان برایشان حیاتی بود. صاحبان رینگ فیلمِ رقصها را به اشتراک گذاشتند. در توضیح یکی از این فیلمها میخوانیم «بهش گفتم جلوی دوربین قر بدهد، او هم داد!» و کارگر ناشناسی را میبینیم که دارد با بیمیلی خودش را تکان میدهد. مشتری دیگری خواستهاش را با گچ روی پیادهروی جلوی خانهاش نوشته بود. روی پیادهرو دستور داده بود «برقص»، کنارش هم یک صورتک خوشحال کشیده بود و نوشته بود «لبخند بزن». راننده هم از دستور اطاعت کرد. بیش از یک میلیون و سیصد هزار نفر نمایش فرمایشی او را لایک کردند.
با دیدن این ویدئو، همان حالی به من دست داد که این روزها با خواندن و شنیدن خبرها زیاد دچارش میشوم: با ناباوری به آن خیره شدم، به تفاوت ویرانشهریبودن با عجیببودن چند لحظهای فکر کردم و دوباره پی کار خودم را گرفتم. ولی این بار ذهنم درگیر آن ویدئوهای رقص مانده بود، ویدئوهایی که ساختۀ مشتریانی بودند که خودشان را کارگردان فرض کرده بودند و بازیگرانشان افرادی بودند که، حین انجام کار اصلیشان، به کار دیگری را هم واداشته شده بودند.
معمولاً ویرانشهرها یک ویژگی مشترک دارند: سرگرمی در دنیای مخدوش و تحریفشدهشان بیش از آنکه راه گریز باشد، اسباب اسارت میشود. جرج اورول در کتاب ۱۹۸۴ از تلهاسکرین 1 حرف میزند، دستگاهی شبیه به زنگدرهای رینگ که همزمان هم مردم را رصد میکرد و هم تصاویر آنها را برای مردم پخش میکرد. در فارنهایت ۴۵۱، اثر رِی بردبری، رژیم خودکامه کتابها را میسوزاند، اما مردم را به تماشای تلویزیون تشویق میکرد. رمانِ دنیای قشنگ نو اثر آلدوس هاکسلی از «فیلمهای حسی» 2 حرف میزند -فیلمهایی که بهجز حس بینایی، حس لامسه را نیز درگیر میکنند و «خیلی واقعیتر از واقعیت» هستند. رمان علمیتخیلیِ اسنو کرش 3، نوشتۀ نیل استیونسون که در سال ۱۹۹۲ به چاپ رسید، نوعی سرگرمی مجازی را مجسم کرد که آدمها را چنان در خود غرق میکرد که اساساً میتوانستند در آن زندگی کنند. استیونسون نام این سرگرمی را متاورس گذاشته بود.
از آن سال تا کنون، متاورس از دنیای علمیتخیلی بیرون جهیده و پا به زندگیمان گذاشته است. مایکروسافت، علیبابا، و بایتدَنس، که شرکت مادر تیکتاک است، سرمایهگذاریهای هنگفتی بر روی واقعیت مجازی و ترکیبی کردهاند. هر یک از این شرکتها رویکرد متفاوتی دارند، اما هدف همهشان یکی است؛ اینکه سرگرمی را از چیزی که خودمان، از میان کانالها، سرویسهای استریم یا فیدها، انتخاب میکنیم به چیزی تبدیل کنند که در آن ساکن شویم. وعدهها از این قرار است که سرانجام در متاورس قادر خواهیم بود پیشگویی داستانهای علمیتخیلی را محقق کنیم؛ یعنی درون اوهام خود زندگی کنیم.
هیچ شرکتی بیشتر از شرکت مارک زاکربرگ بر سرِ چنین آیندهای خطر نکرده است. زاکربرگ در اکتبر سال ۲۰۲۱، برند فیسبوک را به متا تغییر داد تا این دورنمای خیالی را به نام خود بزند. شرکت برای لوگوی جدیدش نیز علامت نامتناهی را به نشانۀ درهمتنیدگیهای بیپایان انتخاب کرد. انتخاب مناسبی بود چرا که آرمان این شرکتِ تغییرنامیافته نیز ایجاد نوعی بیپایانی است. وقتی میتوانی ساکنان 4 داشته باشی، چرا باید به کاربران 5ساده اکتفا کنی؟
فعلاً وعدۀ متا دربارۀ سرگرمیهای غوطهورکننده، درست به اندازۀ عینکهای بدقوارهای که برای دسترسی به آن همه لذتِ بیحدومرز لازماند، ابتدایی و ناپخته است. اما این وعده زائد هم هست: زاکربرگ خودش را مبدع این سرگرمیها جلوه میدهد، اما فضایی که متا تبلیغش را میکند همین حالا هم وجود دارد. جایی که رانندههای آمازون در آن میرقصیدند اگر متاورس نبود پس چه بود؟
نویسندگان هشدار میدهند که در آینده مغلوب سرگرمیهایمان خواهیم شد. خیالات چنان گیج و مبهوتمان خواهند کرد که درکمان از واقعیت را از دست میدهیم. راههای گریزمان را چنان وسعت خواهیم داد که در بندشان اسیر میشویم و نتیجهاش جماعتی خواهد بود که فکرکردن، همدلیکردن، و حتی فرماندادن و فرمانبردن را از یاد بردهاند.
آینده همین حالا از راه رسیده است. خوشمان بیاید یا نه، داریم در متاورس زندگی میکنیم.
برهوتی عظیمتر
وقتی اندیشمندان هشدار میدهند که ایالات متحده در حال بدلشدن به جامعهای «پساحقیقی» است، معمولاً بر امراضی تأکید دارند که سیاستِ آمریکا را مسموم کردهاند: اطلاعات غلط، بیاعتمادی، و رئیسجمهوری که گویا گمان میکرد میتواند ماژیک دستش بگیرد و مسیر طوفان را روی نقشه عوض کند. اما جهان پساحقیقی به عرصۀ فرهنگ نیز دستاندازی میکند.
در سال ۱۹۶۱، نیوتن مینو، که بهتازگی از سوی رئیسجمهور جان اف. کندی به ریاستِ کمیسیون ارتباطات فدرال منصوب شده بود، در حضور گروهی از مدیران صنعت تلویزیون سخنرانی کرد. حرفهای بیپردهای زد و گفت که مدیران شبکههای تلویزیونی دارند فضا را از «انبوه مسابقهها، کمدیهای کلیشهای دربارۀ خانوادههای بهشدت باورناپذیر، خون و خروش، هرجومرج، خشونت، سادیسم، قتل، آدمبدهای غربی، آدمخوبهای غربی، کارآگاههای خصوصی، گانگسترها، باز هم خشونت، و کارتون» پر میکنند. دارند تلویزیون را به «برهوتی عظیم» تبدیل میکنند.
مینو توصیف درستی کرده بود. سخنرانی او بهخاطر انتقادش از تلویزیون ماندگار شد، ولی پیشگویانه به قدرت این رسانه هم اذعان کرده بود. تلویزیون اوهامش را از خانهای به خانۀ دیگر، از ذهنی به ذهن دیگر مخابره میکند. تلویزیون جهانبینی مردم را شکل داد، درحالیکه همزمان حواسشان را از واقعیت پرت کرد.
مینو در زمانهای آن حرفها را زد که تلویزیون سه شبکه بیشتر نداشت، در ساعات خاصی از روز برنامه پخش میکرد، و خودمانیم، جایش فقط در اتاق نشیمن بود. امروز نمایشگرها قطعاً همهجا هستند؛ حالا دیگر حیطۀ سرگرمی آنقدر وسیع است که ممکن است در آن گم شوید. بهمحض اینکه یک سریال را تمام میکنیم، بسترهای پخش آنلاین فروتنانه سریالهایی را که ممکن است بابمیلمان باشند پیشنهاد میدهند. وقتی الگوریتمها کارشان را درست انجام میدهند، گندش را در میآوریم، یکباره ساعتها و حتی روزها در دنیای داستانها ناپدید میشویم، آن هم نه به این خاطر که خورۀ تلویزیون هستیم، بلکه چون بیخیالی پیشه کردهایم.
همزمان، رسانههای اجتماعی نیز از طریق همین نمایشگرها مردم را با وعدۀ سرگرمیِ نامحدود به خود فرا میخوانند. کاربران اینستاگرام در زندگی دوستانشان و سلبریتیها به یک نحو سرک میکشند و استوریهای دستکاریشده و بزکشدۀ خود را برای مصرف دیگران منتشر میکنند. مسابقۀ استعدادیابی تمامنشدنی تیکتاک آنقدر فریبنده است که سازمان اطلاعات بیم دارد که چین از این بستر برای جاسوسی علیه آمریکا یا پروپاگاندا استفاده کند -یک نوع تفریح سطحی که بهعنوانِ سلاح جنگی به کار میرود. حتی توییتر که جذابیت کمتری دارد هم کاربران را به قلمروِ دیگری دعوت میکند. راس دودَت، ستوننویس نیویورکتایمز، در این باره میگوید «[توییتر] جایی است که مردم در آن پیوندها و اجتماعاتی تشکیل میدهند، به دوستیها و روابط جنسیشان پروبال میدهند، دادوفریاد میکنند، لاس میزنند، و همدیگر را تشویق و دعا میکنند». توییتر «جایی است که آدمها صرفاً برای گشتزنی به آن نمیروند، بلکه ساکنش میشوند».
من هم به همین شکل ساکن توییتر شدهام -همانطور که در اینستاگرام و هولو و نتفلیکس هم ساکن شدهام. نمیخواهم اهمیت خودِ سرگرمی را زیر سئوال ببرم -چنین کاری احمقانه، و برای شخصِ من، متظاهرانه است. اما قطعاً به نفوذ فزایندۀ تفریحات غوطهورکننده در زندگی خودم و شاید زندگی شما، مشکوکم.