مسعود پیرهادی
در این سرزمین، خشکسالی فقط یک پدیده طبیعی نیست؛ شرح حال ماست. آب نیست، اما مصرف میکنیم؛ زمین خالیست، اما میکاریم؛ سفرههای زیرزمینی تهیاند، اما چاه میزنیم؛ و خاک فرو میریزد، اما کسی فرو نمیریزد.
خزان زودتر از تقویم آمده و بحران آب، دیگر بحران نیست؛ زیستبوم ماست. ما در دل بحرانی زندگی میکنیم که هر روزمان را میبلعد، نه با فریاد، بلکه با صدای ترکخوردن زمین و خالیشدن مخازن.
اول: کشاورزی؛ غرق در آب و بیثمر
حدود ۹۰ درصد آب این کشور، در کشاورزی مصرف میشود. آن هم نه کشاورزی پیشرفته، که کشاورزیِ غرقابی، سنتی، کمبازده و بیتناسب با اقلیم. در خراسانِ کمآب، برنج میکاریم. در کرمانِ تشنه، هندوانه میفرستیم برای صادرات. راندمان آبیاریمان حدود ۳۵ درصد است؛ یعنی دو سوم آبی که میدهیم، هیچگاه به ریشه گیاه نمیرسد.
آیا میتوان اینگونه ادامه داد؟ پاسخ را زمینهای فرونشسته جنوب تهران دادهاند. پاسخ را دریاچه ارومیه داد، که دیگر فقط خاطرهایست میان دو قاب عکس.
راهحل؟
شاید انتقال آب از خزر و عمان؛ اما اول باید خودمان را منتقل کنیم: از کشاورزی پرمصرف، به کشاورزی هوشمند. از کشت آزاد به کشت گلخانهای. از محصولات آببر به اقلیمسازگار. باید با آبیاری قطرهای، با دانشبنیانها، با مشوقهای اقتصادی و با جرأت اصلاح الگوی کشت، برای کشاورزی جدید بجنگیم که اگر نکنیم، باخت فقط برای کشاورز نخواهد بود.
دوم: صنعت؛ کمسهم، اما پرمسئله
صنعت حدود ۵ درصد آب کشور را میبلعد، اما همین سهم کم، اگر در جای نادرست مصرف شود، مهلک است. وقتی کارخانههای فولاد در کویر کاشته میشوند، وقتی آب دریا را شیرین میکنیم و کیلومترها به عمق خشکی میفرستیم، یعنی برنامهای نداریم.
ما به صنعتی نیاز داریم که بازیافت آب را بلد باشد، پساب را تبدیل به سرمایه کند و مکانیسم پایش داشته باشد. نه اینکه مثل همیشه، اول بسازیم، بعد به فکر عوارضش بیفتیم.
سوم: مصرف خانگی؛ بیفرهنگ، بینظارت
سهم خانوارها شاید حدود ۵ درصد باشد، اما اگر هدررفت شبکه آبرسانی و فرهنگ نادرست مصرف را در نظر بگیریم، این درصد هم معنادار میشود. آب را به حیاط میریزیم، ماشین میشوییم، و شیر را باز میگذاریم. گاهی رفتارهایمان بیشتر از اقلیم، ایران را خشک میکند.
باید سیاستگذاری در تعرفهها، آموزش همگانی و نوسازی شبکهها همزمان پیش برود. نمیشود فقط مردم را مقصر دانست. دولتها هم مسئولند وقتی سالهاست هیچ برنامه جدی برای بازچرخانی آب در شهرها ندارند.
تجربه دیگران؛ آینهای که نادیده گرفتیم
در اسپانیا، دادگاههای محلیِ آب با مشارکت کشاورزان تصمیم میگیرند که کی، چقدر و کجا آب بدهند. در هند، نصب سیستم جمعآوری آب باران در ساختمانها الزامی شده است. در کشورهای خلیج فارس، آبشیرینکنها و بازیافت فاضلاب راه را بستهاند بر بیآبی مطلق.
ما اما هنوز به دنبال پروژههای بزرگ و بیفرجامیم؛ غافل از اینکه نجات آب، از خانه و مزرعه و کارخانه شروع میشود، نه از بودجههای میلیاردی.
پایانی که آغاز ماست
ایران تشنه است، اما هنوز زنده است. اگر همین امروز تصمیم بگیریم، اگر سیاستهای شعاری را به اصلاحات ساختاری تبدیل کنیم، اگر مردم را به جای متهم کردن، به مشارکت دعوت کنیم، میشود امید داشت.
در این بیآبی، مهمتر از هر قطره آب، عقل و شجاعتیست که ما در مصرفش بخیل بودهایم.