محمد علی امانی
بازخوانی انقلاب مشروطه یکی از بایسته های درک تحولات ایران معاصر و نسبت آن به اصول و بنیانهای اعتقادی و اجتماعی کشورمان است. دغدغه بسیاری از تحلیلگران مسائل تاریخی-اجتماعی در عصر ننگین قاجار این بوده که آیا مشروطه میتواند الگویی برای فرآیند دولتسازی باشد؟ متعاقبا پس از استقرار نظام مشروطه نیز شاهد طرح دغدغه های دیگری در آن برهه تاریخی بودیم :اینکه غربگرایی در سقوط مشروطه و روی کارآمدن استبداد پهلوی چه نقشی ایفا نمود؟
واقعیت امر این است که بازخوانی تاریخ مشروطه برای هر مسلمان و پژوهشگری که در صدد درک مناسبات عمیق و چندلایه جامعه ایران می باشد لازم است:جامعه ای که از یک سو ظلم و استبداد و بی کفایتی قاجار را بر نتافت و از سوی دیگر زیر بار مشی حکمرانی غربگرایانه و منهای مذهب و اخلاق نرفت.در یک توصیف گویا،انقلاب مشروطه، نقطه عطفی در تاریخ ایران بود که با هدف گذار از استبداد به سوی حکومتی مبتنی بر قانون و عدالت آغاز شد.
اما در میانه راه، این حرکت عظیم مردمی از مسیر اصلی خود منحرف شد . یکی از مهمترین عواملی که در این انحراف و در نهایت، ناکامی مشروطه نقش کلیدی داشت، «غربگرایی» بود. غربگرایی در بستر مشروطه، به معنای شیفتگی و تمایل افراطی به الگوهای غربی در تمامی ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بود.
غربگرایان بر خلاف آنچه ادعا می کردند حتی در توصیف جامعه ایرانی و شناخت ابتدایی از آن نیز ناتوان بودند. آنها بدون در نظر گرفتن بسترها و الزامات جامعه ایرانی و توجه به ریشهها و ارزشهای اصیل جامعه ، سعی در وارد کردن بیقید و شرط مفاهیم و مصادیقی داشتند که صرفا در جوامع لاقید غربی کاربرد داشت.آنها مذهب زدایی
را نماد توسعه تلقی نموده و با این پیش فرض ذهنی نادرست و خطرناک روز به روز بیشتر از جامعه و مردم فاصله گرفتند. یکی از نمودهای اصلی این خبط عظیم ، تلاش برای تقلید صرف از مدلهای حکمرانی در غرب بود.غربگرایان فراموش کرده بودند که مشروطه بر پایه تأسیس «عدالتخانه» و اراده جامعه دینی و فقها شکل گرفته و اصرار بر مدلهای حکمرانی ضد دینی یا غیردینی منجر به تضعیف مبانی این نهضت تازه تأسیس می شود.
تجربه تلخ دوران مشروطه نشان داد که «نفی اصالت و ارزشهای جامعه ایرانی»نه تنها مصداق توسعه و پیشرفت نیست بلکه به معنای مجادله با ثوابت و بنیانهایی است که بدون شناخت و پذیرش آنها نمی توان ادعای شناخت جامعه مسلمان ایرانی را داشت. صفحات تاریخ مشروطه گواهی می دهد که غربگرایی چگونه به انشقاق و چندگانگی در صفوف مردم و مشروطه خواهان دامن زد.درست زمانی که علما و متدینین به دنبال مشروطهای بودند که بر پایه اصول اسلامی و عدالت بنا شود، روشنفکران غربگرا به دنبال مدلی بودند که هیچ نسبتی با ارزشهای دینی و بومی نداشت.
محصول این روند شکل گیری نوعی خلأ فکری و سردرگمی اجتماعی-سیاسی در جامعه و متعاقبا سقوط این نهضت بود.
در یک کلام میتوان دلیل سقوط مشروطه را حکمرانی منهای بصیرت و تسلط الگوهای نامتجانس غربگرایانه بر جامعه آن زمان قلمداد کرد.