سقوط محبوبیت شغلی دونالد ترامپ، رئیسجمهور منتخب ۲۰۲۴، به زیر آستانه حیاتی ۴۵ درصد، نشانهای واضح از آغاز یک دوران پرتلاطم برای جمهوریخواهان است. این آمار که حتی در میان پایگاه اصلی حزب نیز نمود یافته، تأییدی بر این مدعاست که دستور کار اصلی دوره دوم ترامپ ازجمله جنگهای تعرفهای و وعدههای اصلاحات دولتی گسترده،نهتنها نتوانسته شکاف قطبیسازی را پر کند، بلکه بخشی از حامیان را نیز دچار تردید کرده است.
دوره دوم ریاست جمهوری ترامپ از همان ابتدا با چالشهای ساختاری و ادراکی روبهرو شد که سرانجام به شکست سیاستهای پیشنهادی او انجامید. توهمات ترامپ در محورهایی کلیدی بهویژه جنگ تعرفهای، مداخلهگرایی بینالمللی مبتنی بر «اول آمریکا»، و دفرمه ساختن ساختارهای تصمیمسازی در واشنگتن ،بهشدت موردسنجش قرار گرفت و نتوانست نتایج مطلوب مورد انتظار را به همراه آورد.
نظرسنجیها زنگ خطر جدی را به صدا درآوردهاند. کاهش هفت امتیازی اعتماد عمومی نسبت به مسیر حکمرانی در آمریکا از ماه ژوئن، در کنار پابرجا ماندن تورم و قیمتها بهعنوان دغدغه اصلی رأیدهندگان، نشان میدهد که افزایش درآمد تعرفهای (که در عمل نوعی مالیات بر مصرفکننده است) و اظهارات مدیران اقتصادی مبنی بر بینیازی به نیروی کار جدید به دلیل هوش مصنوعی، صرفا بر نگرانیهای عمومی افزوده است. مهمتر از همه، مسئله بهداشت و درمان، که با اتهامات مربوط به مدیریت پاندمی ، طبقه کارگر را تحتفشار قرار داده، عاملی شد تا مسیر انتخابات میاندورهای ۲۰۱۸در سال 2016 میلادی تکرار شود؛ جایی که ثبات محبوبیت در سطح ۴۳ درصد منجر به از دست رفتن کنترل مجلس نمایندگان شد.
این روند نشان میدهد که ترامپ، برخلاف انتظارات، در حال تبدیل شدن به یک بازنده مطلق در حکمرانی است، چراکه نتوانسته است از سطح قطبیسازی فراتر رود. این سقوط محبوبیت، بهویژه در آستانه انتخابات میاندورهای ۲۰۲۶، کابوسی تمامعیار برای حزب جمهوریخواه است، زیرا بیم آن میرود که بخشی از رأیدهندگان ناراضی، به عاملی برای تقویت سبد رأی دموکراتها تبدیل شوند. این روند در صورت عدمتغییر ریشهای، در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۸ تداوم خواهد یافت.
نکته دیگر این است که انتظار برای بهبود اوضاع پس از پایان دوره ترامپ، با توجه به شواهد موجود، خوشبینانه نیست. دوران پساترامپ نیز بهاحتمالزیاد از دوران کنونی بهتر نخواهد بود، زیرا چالشهای بنیادین آمریکا صرفا محصول یک فرد یا یک دوره نیستند.بنیانها و زیرساختهای قدرت در آمریکا استحکام خود را از دست دادهاند. اعتماد به نهادهای حکمرانی، اقتصادی و اجتماعی بهشدت فرسایش یافته است. این تضعیف نهادی، همراه باخشم مردم نسبت به سیاستهای کلان حکمرانی، زمینهساز نوعی «گذار ساختاری» در این کشور است. هر رئیسجمهوری که پس از ترامپ روی کار آید، نهتنها میراثدار مشکلات اقتصادی و اجتماعی خواهد بود، بلکه باید با ساختاری حکمرانی مواجه شود که توانایی کمتری در هدایت کشور بهسوی اجماع دارد.
بنابراین، کشتی سیاسی آمریکا در حال حاضر درهمشکسته است؛ نهفقط به خاطر ناخدای فعلی، بلکه به این دلیل که طوفانی ساختاری در راه است که میتواند کل ساختار دوحزبی را به چالش بکشد. ترامپ تنها نمادی از یک بیماری عمیقتر در سیستم است که تا زمانی که زیرساختهای قدرتترمیم نشوند( که آن نیز کاملا بعید خواهد بود) ، تکرار دورههای ناامیدی و سقوط برای هر دو حزب سنتی آمریکا ، اجتنابناپذیر خواهد بود.