آیت الله سید احمد نجفی پس از عمری خدمت در راه دین و اهل بیت دار فانی را وداع گفت
غیرت غدیری عشق عاشورایی

گروه فرهنگی
علما و اساتید دین، آنانی که دین‌داری و دین‌مداری را می‌آموزانند؛ معمولا عمر خود را در یک حیطه خاص صرف می‌کنند. مثلا مرحوم آیت‌الله فاطمی‌نیا، استاد اخلاق بود. بزرگانی چون آیت‌الله خوشوقت و حاج‌آقا مجتبی تهرانی، به نوع خود اساتید مبرز اخلاق و عرفان بودند. یا ممکن است بزرگانی عمر خود را در راه قرآن صرف کنند. آن‌ها در جمیع معارف اسلامی باید صاحب‌نظر باشند و هستند، اما در قرآن به شکل‌ویژه‌تر عمر می‌گذرانند. از جمله این بزرگان می‌توان به آیت‌الله جوادی آملی اشاره کرد. اما دلدادگان اهل بیت روز جمعه عزیزی را از دست دادند که استاد امام‌شناسی، ولایت‌مداری و عشق به امام بود. حب به امام و تعامل با امام که طریقه منحصره قرب به خداوند است نیاز به آموزگارانی دارد که این عشق را آبیاری کنند. آن‌ها را باید به مثابه یک عاشق سرمست دید و با سنجه محبت اعمال و گفتارش را سنجید. چنین شخصیتی علی الدوام در حال و هوای عشق و احساس است؛ نه اینکه احساس را بر عقل ترجیح دهد؛ بلکه عاقلانه، بُعد عاطفی یک پدیده را می‌نگرد. از این رو جایی می‌گوید قمه‌زن‌های امام حسین را هم دوست داریم. قمه‌زنی کار درستی است؛ نه! اما عاشق نمی‌توان وجه عاشقانه پدیده‌ها را نبیند. سیداحمد نجفی که خود در علم یدی طولا و در تقفه صاحب‌نظر بود از حوزه به هیئت آمده بود، عشق به امیرالمؤمنین و اباعبدالله علیهما السلام او را از کرسی درس به مجلس اشک کشانده بود و با اینکه در قله علم بود، در حال و هوای عشق بود. بچه‌هیئتی‌ها به او «آقاجون» می‌گفتند. نه حاج‌آقا، نه حضرت آیت‌الله العظمی، آقاجون؛ همین! رسم خرابات‌نشینی همین است. سلسله‌مراتب ندارد. نه اینکه سلسله‌مراتب همه‌جا بد باشد، اما در مجلس عشق همه هم‌دردند. شوق غدیر و حزن عاشورا هر کسی را به نحوی سوی خود می‌کشد. امام خمینی را بغض عاشورا، مجتهدی انقلاب‌آفرین می‌کند. علامه‌امینی را بغض سقیفه به دنبال این کتاب و آن کتاب جهان‌گرد می‌کند تا النهایه، الغدیر خلق شود و یکی مثل سیداحمد نجفی را هم روضه‌خوان عاشورا و تبیین‌گر غدیر می‌گرداند. شور غدیر و عاشورا نمی‌گذارد انسان‌ها به راه خود بروند. غدیر و عاشورا آدم خود را می‌سازد. امام می‌توانست تا آخر عمر مرجع علی‌الأطلاق شیعه باشد و دستگاه طاغوت نتواند بالای چشمت ابرویی هم به او بگوید. اما با آتش سینه‌اش چه می‌کرد؟ با محرم و صفری که آن را ضامن بقای اسلام می‌دانست چه می‌کرد؟ فقط گریه‌های شدید او را آرام نمی‌کرد. امام می‌خواست برای امام حسین کل عالم را به هم بریزد. دعوا داشت امام خمینی بر سر سیدالشهدا صلوات الله علیه. علامه امینی می‌توانست در کل عمر پا از قم بیرون نگذارد و فوقش در منابر و مجالس دم از مولا بزند. اما قضیه یک علاقه نیست؛ می‌مرد علامه امینی از بغض سقیفه اگر یک قدم بزرگ بر نمی‎‌داشت؛ اگر الغدیری را نمی‌نوشت که یک عمر خواندن و نوشتن می‌طلبد. آقاجون بچه‌هیئتی‌ها، آیت‌الله سیداحمد نجفی هم می‌تواند در حوزه کرسی درس داشته باشد، ادبیات و لمعه و فقه و اصول بگوید؛ روضه‌اش را هم داشته باشد. اما اباعبدالله الحسین علیه‌السلام نمی‌توانست جزئی از زندگی او باشد. آتش، سر جای خود نمی‌ایستد. رحمت الله به عشاق قتیل العبرات. ایشان بخشی از زندگی خود را به زبان خود این طور تعریف می‌کند:
«تحصیلات را تا سوم دبیرستان در تربت حیدریه پشت سر گذاشتم و همزمان وارد مدارس علوم دینی شدم. در این زمان به توصیه آقای محقق دامغانی واعظ، برای کسب فیض از آیت الله کوهستانی با سختی و مشقت فراوان به شاهرود رفتم و از آن جا به گرمسار و سرانجام با شوق وذوق بسیار پس از سه شبانه روز بی خوابی و خستگی زیاد به شهر گرگان و به خدمت آقای کوهستانی رسیدم. ایشان از من سوال کردند آیا پدر و مادر شما از آمدنتان به اینجا راضی هستند؟ گفتم: خیر. ایشان فرمودند: معطل نکنید، بر گردید و الان هم باید نمازهای تان را تمام بخوانید. ناامید به تربت حیدریه بر گشتم ولی این بزرگوار روی من اثر بسیار عمیقی گذاشت که من شوق رفتن به مشهد را پیدا کردم. با این انگیزه به خدمت والدین رسیدم و رضایت شان را خواستم که آنها به این شرط پذیرفتند که باید ضمن تحصیل علوم حوزوی، دروس جدیده را هم ادامه دهم. من پذیرفتم، به مشهد رفتم و مشغول تحصیل شدم. ادبیات را در تربت حیدریه فراگرفتم و هم زمان به خدمت آقای قدسی رسیدم و علوم حوزوی را پشت سر گذاشتم. سپس به مشهد رفتم و به خدمت حاج محمد ادیب نیشابوری رسیدم و ادبیات را به پایان بردم. سطح را نیز خدمت آقامیرزا احمد مدرسی گذراندم و در ۱۳ فروردین سال ۱۳۴۰ به قم هجرت کردم و در مدرسه خان مشغول به تحصیل شدم. در سال ۱۳۴۱ به رحلت آیت الله العظمی بروجردی در حالی که حدود یک سال بیشتر در قم نمانده بودم پیروی از دل کردم؛ چون دلم از ابتدا با نجف گره خورده بود بار سفر بر گرفتم و راهی نجف اشرف شدم، و در آن جا مشغول به تحصیل شدم و تا سال ۴۹ ادامه داشت. در این سال به خدمت امام خمینی (ره) رسیدم و از محضر ایشان کسب اجازه نمودم، به تهران آمدم و در منطقه غیاثی (دولاب) در یکی از مساجد مشغول به فعالیت امور دینی شدم».