سلام بر ابراهیم

جواد شاملو 
سلام آقای رئیسی. اگر یک هفته پیش این نامه را بر بستر روزنامه «رسالت» برایتان می‌نوشتم، شک داشتم بخوانید. معلوم نبود وقت می‌کردید یا نه، معلوم نبود آن روز روزنامه ما را می‌دیدید یا نه. یک هفته پیش اگر بود، احتمالا مضمون نامه پر از غرغرهای ژورنالیستی ما اصحاب خبر و رسانه بود. حرف‌ها و نقدهایی که خیالمان راحت بود شما از آن‌ها بدتان نخواهد آمد. خیالمان راحت بود اسم نقد را نمی‌گذارید تخریب. می‌دانستیم که شما می‌دانید که هر کس باید سر پست خودش نقش ایفا کند. شما می‌دانستید چه کسانی دلسوز دولت‌اند و چه کسانی به قول حضرت آقا، می‌خواهند با طعنه شما را بیازارند. بگذریم. الان قصدم از نامه نوشتن، این نقدها نیست. نه می‌خواهم از گرانی‌ها بنویسم، نه از اینترنت، نه از انواع و اقسام مشکلات کشور. همان موقع هم که از مشکلات می‌نوشتیم، حواسمان بود سیدابراهیم دارد با حداکثر توان می‌دود؛ اما وظیفه‌مان گفتن بود. الان می‌خواهم از شما تشکر کنم؛ نه فقط بابت آنکه خلق‌الله را عیال‌الله دیدید و در نتیجه عیال خودتان. نه فقط برای اینکه جایی از این کشور در راه خدمت جان دادی که ما اسمش را هم نشنیده بودیم؛ نه فقط برای اینکه چهارگوشه این مملکت را خانه خودت دیدی و مثل چریک‌ها روستا به روستا در دل کویر و دشت و جنگل و کوهستان مشکلات ملت را تعقیب کردی. تشکر من فقط بابت این‌ها نیست. از شما ممنونم؛ بابت اینکه یک بار دیگر به ما یادآوری کردید امام رضا چقدر رفیق خوبی است. از عناوین جهان خادم‌الرضا برایت بس بود. امام رضا هم شما را به نام خودش زد. تو در یکی از شیرین‌ترین اعیاد این ملت رفتی، یعنی ملت تو را با لبخندی همیشگی یاد خواهند کرد. تو برای شمس‌الشموس نوکری کردی، سلطان اما برای شما برادری کرد. تو ذره بودی در پیشگاه حضرت ثامن، مولا ماه ساخت از شما. خبر شهادتت بساط عشق‌بازی مردم با امامشان را جور کرد. ما می‌دانیم اکنون کجایی. «جنات‌ تجری من تحت الأنهار». حالا دیگر لباس خادمی را از تنت در نمی‌آوری، از این صحن به آن صحن، از این رواق به آن رواق، از این حوض به آن سقاخانه، از این کفشداری به آن بست و باب. در جنت الرضا دیگر خبری از طعنه‌ها و تهمت‌ها نیست. «لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِيمًا؛ إِلَّا قِيلًا سَلَامًا سَلَامًا». سلام بر شما، ابراهیم نازنین عصر ما.