شاید بارها این پرسش به ذهن شما هم خطور کرده باشد که چرا در نظام سلامت ما، مقوله درمان بر پیشگیری از گسترش بیماریها و دیگر خطرهای آسیبرسان به جسم و روان مقدم است؟ حال اینکه همه منابع علمی قاطعانه بر مقدم بودن پیشگیری از بیماریها بر درمان تأکیددارند و حتی گفته میشود که یک واحد مالی سرمایهگذاری درزمینه پیشگیری از بیماریها، سالانه هفت واحد سوددهی دارد. بهعنوان نمونه اگر با آموزش صحیح، فقط ۱۰ در صد از سزارینهای غیرضروری، مصرف بیرویه دارو یا جراحیهای بیمورد کاسته شود، سرمایه هنگفتی ذخیره خواهد شد، ضمن اینکه ارتقای سلامتی جامعه را نیز به دنبال دارد.
این موضوع دستمایه نگارش مقالهای شده به قلم «میم مهاجرانی»، کارشناس نظام سلامت که در ادامه گزیدهای از آن را میخوانید.
نظام سلامت ما بدون اغراق «درمان محور» و یا «پزشک محور» است. بنابراین در چند دههی اخیر، سیاستگذاریهای کلان در راستای سلامت عمومی، در عمل، همواره تأکید بر سر«استراتژی درمان» در مقابلِ «استراتژی پیشگیری» (با اختلافی فاحش) بوده است. پرواضح است که این تأکید، تأکیدی آشکار نبوده، چراکه چنین تأکیدی بههیچوجه نمیتواند عقلانی و واقعبینانه باشد. بررسی و مشاهده تناقضِ میانِ آمارِ بیماریها و مرگومیر ازیکطرف و نحوهی عملکردِ سیاستگذاریها در حوزه سلامت (چه در استراتژی و چه در سرمایهگذاری) واقعیتِ این تأکید را در عمل آشکار خواهد کرد.
اختلاف معنادار آمارهای پیشرفت، توسعه و سرمایهگذاری در حوزه پزشکی و درمان و در مقابل آمار ابتلا به بیماریها و مرگومیر و علل آنها مسئله برانگیز است. مهمترین عللِ مرگومیر در ایران (بر اساس آمارهای مراکز رسمی آمار و رسانههای داخلی) بیماریهای قلبی و عروقی، سرطان، حوادث و تصادفات و در دههی اخیر آلزایمر بوده است و مهمترین علل ناتوانی از کار شامل سردرد، کمردرد و گردن درد میشود. ۵۰ درصد مرگها زیر سن ۷۰ سال است که ازنظر شاخصهای بهداشتی مرگ زودرس بهحساب میآید و ۲۵ درصد از مرگها زیر سن ۵۰ سال رخ میدهند. آمار تصادفات جادهای و سوانح، ایران را در میان ۱۰ کشور رکورددار قرار داده است. آمار ابتلای سالانه سرطان ظرف
۲۰ سال اخیر دو برابر شده است. متخصصان در این حوزه از روند رو به رشد سرطان در سالهای آینده و ارتقای آن به رتبه اول عوامل مرگومیر در ایران خبر دادهاند. این در حالی است که همین متخصصین بر این باورند که نیمی از سرطانها با تشخیص بهموقع قابلپیشگیریاند. آمار رشد اختلالات و بیماریهای روانی در سه دههی اخیر بیش از دو برابر بوده است که حدود ۷۰ درصد آنها به متخصصان در حوزه سلامت روان مراجعه نمیکنند. بیماریهای روانی، رتبه دوم ابتلای بیماری را در کشور به خود اختصاص دادهاند (رتبهی اول از آن حوادث است). البته در این مورد مشخص، چندان نمیتوان به آمار و ارقام رجوع کرد. چراکه آمارها بازنمایاننده کمّیِ واقعیتهای موجود نیستند و از طرفی بدون در اختیار داشتن یک نظام آماریِ متقن و دقیق امکان هرگونه برنامهریزی و مدیریت اثربخش برای پیشگیری غیرممکن خواهد بود.
این تنها بخش کوچکی از وخامت وضعیت سلامت و شاخصهای بهداشتی است که ناکارآمدی نظام سلامت در حوزه پیشگیری را نشان میدهد. تمامی موارد ذکرشده ارتباط تنگاتنگی با سبک زندگی، سطح آگاهی بهداشتی، عادات غذایی، شرایط کار، وضعیت اقتصادی، ارزشهای اجتماعی و غیره دارند، عواملی که نیازمند اقدامات وسیع در سطح پیشگیری هستند. این در حالی است که همواره بر کشفیات پزشکی و داروسازی تأکید میشود. مطابق آماری که وزیر بهداشت در حوزه رشد پزشکی و درمان ارائه کرده، حکایت از ارتقاء جایگاه پزشکی ایران از رتبهی ۵۱ به رتبهی ۱۹ در ۱۰ سال گذشته دارد. همچنین رتبه ۴۳ در تولید مقالات علمی در حوزه علوم پزشکی و رشد تولید مقاله از ۳۸۰۶ به ۴۳۱۷ (کسانی که در دانشگاههای علوم پزشکی تحصیلکردهاند از کیفیتِ تولیدِ کمّی این مقالات مطلع هستند)، روند رو به رشد تأسیس دانشگاههای علوم پزشکی، افزایش تعداد پذیرش دستیاران پزشکی تخصصی به ۲۸۰۰ نفر در سال، رشد ۲۸ درصدی تولید کارخانجات تولید تجهیزات پزشکی، تولید ۸۵ درصدی ملزومات پزشکی یکبارمصرف، دو برابر شدن حجم صادرات تجهیزات پزشکی، ساخت دستگاه سامانهی راهبری جراحی هوشمند و دستگاههای جراحی دیگر، رشد تولید ۲ برابری مراکز تحقیقات فناوری پزشکی به ۲۲۰ عدد، ارتقاء جایگاه داروسازی در رنکینگ جهانی به رتبهی ۱۶، رونمایی از ۱۲۰ داروی جدید که ۱۲ مورد از آنها داروهای بیوتکنولوژیک هستند.» سرمایهگذاری روی احداث بیمارستانهای جدید، سرمایهگذاریها روی پزشکی هستهای، فناوری نانو در داروسازی و جراحی و صدها آمار دیگر را هم به این موارد باید افزود. سرمایهگذاریهای کلانی که همگی به استراتژی «درمان» اشاره دارند. بیشک این اقدامات جای بسی خوشحالی دارد. رتبه ۱۹ پزشکی از میان ۲۰۰ کشور رتبه بسیار بالایی است. اما اگر رتبهی اول را همکسب کنیم، مادامیکه بحرانهای حوزه سلامت مستلزم اقدامات وسیع در حوزه پیشگیری هستند، اقدامات و پیشرفتها در حوزه درمان به چهکار میآید؟
جراحی که قاعدتاً باید آخرین راهحل برای نجات جانِ بیمار باشد تبدیل به یک روش درمان روتین و دمدستی شده است. در بسیاری موارد جراحی بهعنوان اولین راهحل و حتی برای کوچکترین آسیبها و علائم بیماری تجویز میشود. برای هر جراحی باید درصدی از خطا و آسیبهای حین جراحی و درصدی عوارض پس از جراحی در نظر گرفت. هرچه آمار عملهای جراحی بیشتر باشد، آمار آسیبهای ناشی از خطای جراحی و آسیبهای پس از عمل نیز بیشتر میشود. تصور کنید بیماری که مجبور است بارِ درد و رنج ناشی از بیماری و تأثیرات خانوادگی و اجتماعی آن را بر دوش بکشد، باید متحمل هزینههای اقتصادی سنگین عمل جراحی، آسیبهای احتمالی حین عمل، عوارض پس از عمل و زمان قابلتوجهی ازکارافتادگی شغلی نیز بشود. اینکه به لحاظ رتبه جراحی در زمره ۱۰ کشور اول دنیا قرار داریم، سالیانه بیش از ۶۰ هزار عمل قلب باز انجام میدهیم، از بیشترین تعداد جراحان زیبایی در منطقه برخورداریم، اینکه به لحاظ جراحی بینی جزو ۱۰ کشور برتر دنیاییم و در ۴ دههی اخیر رشد ۱۰ برابری در تعداد جراحان داشتهایم را اگر بهخودیخود بنگریم خوشحالکننده است، اما در بستر واقعی وضعیت سلامت کشور یک چالش بزرگ است و در بسیاری از موارد، مردمی که بودجه لازم را برای پیگیری مسائل درمانی خود ندارند، به مصرف مسکنها و ضدالتهابها و ضد حساسیتها روی میآورند. طبیعتا هر بیماری نیازمند طی کردن دوران بیماری و استراحت در منزل و حمایتهای مالی و شغلی است. این در حالی است که هیچگونه حمایت اقتصادی، کاری یا اجتماعی برای اینکه این افراد در خانه استراحت کنند وجود ندارد. بنابراین این افراد مجبورند که خودشان را با مسکنها و ضدالتهابها سرپا نگهدارند. درنتیجه این افراد نهتنها بیماری را گسترش میدهند بلکه در حضور اجتماعی خود نیز افرادی عصبی و بدخلق و به لحاظ شغلی نیز ناموفق خواهند بود و بازدهی پایینی خواهند داشت. علاوه بر آن تأثیر همهی این موارد را بر سلامت روانی خانواده در نظر بگیرید. حجم عظیمی از افراد بیمار و آسیبدیده بخشی از نیروهای مولد اجتماعی و اقتصادی هستند. این یعنی هزینهها در بخش دارو، هزینههای اقتصادی، اجتماعی، روانی و جانی چه برای مردم و چه برای دولت در این شکل از استراتژی سلامت، کلان است.
در اینجا باید این پرسش مهم را پرسید که به چه دلیلی (باوجود چنین اوضاعی) تمرکز نظام سلامت تا به این اندازه بر پزشکی و درمان معطوف است، حالآنکه برای این پیشرفتها در آمار و ارقام هزینههای هنگفتی (به لحاظ اقتصادی و اجتماعی) باید پرداخت؟ چرا مانورِ این نمایشِ آمار و ارقام باید در حوزه پزشکی و درمان باشد و نه پیشگیری؟ این در حالی است که با سرمایهگذاری در حوزه «پیشگیری» نهتنها آمار ابتلا به بیماریها قابلکنترل خواهد بود، بلکه به شکل چشمگیری میزان هزینهها کاهش خواهد یافت. چرا باید چنین هزینههای هنگفتی را صرف درمان، دارو، تخت بیمارستانی، تجهیزات پزشکی، اتاق عمل و امثالهم کرد، درصورتیکه نهتنها ناکارآمدی و غیرعقلانی بودن این سرمایهگذاریها آشکار است، بلکه هم حاکمیت و هم مردم را متضرر به پرداخت هزینههای مضاعفِ ناشی از آسیبهایی میکند که علل آنها بهکارگیری همین استراتژی درمان است. اولویتِ غیرعقلانی درمان بر پیشگیری در یک نظام سلامت تنها میتواند به این معنا باشد: «شما بیمار شوید. به هر بیماریای که میخواهید مبتلا شوید. ما شما را درمان میکنیم و دوباره به درون همان سیستم معیوبی برمیگردانیم که بیمارتان کرده است. جاودانه بهسوی ما بازخواهید گشت». بنابراین افرادِ چنین جامعهای در دور باطل و بیانتهای بیماری و درمان گرفتار خواهند بود.
اکنون تمامی اینها باید این مسئله را برای ما آشکار کند که «نظام سلامت درمان محور» نظامی در خودمتناقض است که نهتنها کار خود را که سلامت عمومی جامعه است انجام نمیدهد بلکه برعکس در عمل مخل آن است. در اینجا درمان علیه سلامتی است و کارِ آن در عمل تلاش برای حفظ و نگهداریِ سطحی از بیماری در جامعه است. البته تا جایی که ساقط نشود. بهعبارتدیگر سازوکارِ واقعیِ چنین نظامِ سلامتی تلاش برای حفظ جانِ مردم برای بیمار نگهداشتن آنهاست. در اینجا دو پرسش مهم دیگر مطرح میشود: اول اینکه چگونه چنین نظام سلامتی که تا این اندازه هزینهبردار است، نهتنها حساسیتی بر نیانگیخته است بلکه همچنان بقای خود را در هالهای از حمایت و حتی تحسینِ توده مردم حفظ کرده است؟ و پرسش دوم این است که چرا یک نظام سلامت باید اینگونه عمل کند و اگر در خدمت سلامتِ عمومی جامعه نیست پس در خدمت چه چیزی است؟
اما در تحلیلهای بخش اول مطرح شد، کارِ درمان، زمانی که بهمثابه یک استراتژی کلانِ سلامت بر «پیشگیری» اولویت و محوریت مییابد، در مسیری غیر از تصویرِ «درمان برای سلامت» عمل خواهد کرد. همانطور که گفته شد کارِ «درمان محور» در یک نظام سلامت در عمل تضمینِ حفظ و نگهداریِ سطحی از بیماری در جامعه خواهد بود. اکنون با این توضیحات به دو پرسش مطرحشده که در انتهای بخش اول پرسیده شد بازمیگردیم تا در بطن شرایط انضمامی معنای این تحلیلها را دریابیم:
1- چگونه و چرا چنین نظام سلامتِ پرهزینه و پرآسیبی همچنان بقای خویش را حفظ کرده است؟ 2- و اگر این نظام سلامت در خدمت سلامت عمومی جامعه نیست پس در خدمت چه چیزی است؟ بهبیاندیگر تصویرِ جداشده از کار چگونه بقای خویش را حفظ میکند و اکنون در خدمت کدام کارنیرو است یا کدام چهره را پنهان میدارد؟
شاید بخشی از ابعاد این مسئله را باکمی تدقیق و مقایسه در ماهیت مقابل و متفاوتِ کارکردِ دو استراتژی درمان و پیشگیری بتوان آشکار ساخت. در رویکردِ پزشکی موضوعِ مواجهه همواره «فرد» است. فردی که «بیمار» است. بنابراین هدف، «درمانِ» بیماری است. اما در رویکرد بهداشتی موضوعِ مواجهه، «جامعه» است. جامعهای که متشکل از «افراد سالم» است و هدف آن «پیشگیری» از ابتلای افراد به بیماری است. در همین مقایسهی اولیه مزیتی غیرپزشکی در رویکرد درمانی خود را آشکار میسازد:
« نمایش». رویکرد درمانی برخوردار از قدرتی نمایشی است. فرد بیمار به نزد پزشک میرود. دارویی دریافت میکند (گیرم که صرفا یک مُسَکن ساده باشد). بیماری یا درد او تسکین مییابد. فرد بیمار سریعا اثر درمانی را متوجه میشود (حتی اگر واقعا درماننشده باشد). این در حالی است که رویکرد بهداشتی مجموعه اقداماتی است روی افرادی که خودشان سالماند و این اقدامات بهقصد پیشگیری از بیماری انجام میشوند. اثرِ اقدامات بهداشتی بسیار طولانیمدت و غیرمستقیم است. افرادی که بیمار نیستند بیمار نمیشوند (افراد سالم، سلامتشان تداوم خواهد داشت) و این هیچ تجربه مستقیمِ قابللمسی به دست نمیدهد. حتی به نظر میرسد که این مجموعه اقدامات صرفا مزاحم و باعث اتلاف وقتاند. در اکثر مواقع حتی هیچ مواجههای با هیچ سازمان و افراد متخصصی وجود ندارد. تنها برخی سازماندهیها، مدیریتها، اطلاعرسانیها و آموزشهای غیرمستقیم در سطوح اجتماعی، فرهنگی و... هستند که منجر به اطلاع و آگاهی از اقدامات صورت گرفته روی افراد جامعه نمیشوند. آحاد جامعه هرگز مستقیما با بخش اعظم سطوح بهداشتی که بهقصد پیشگیری ایجادشدهاند مواجههای ندارند.
استراتژی بهداشتی خود شامل سه سطح میشود که تنها در سطح اولیه (که مهمترین سطح نیز میباشد) نمونه هدف، جامعهی سالمی است که هنوز بیمار نشده. سطح دوم مربوط به تشخیص و درمان بهموقع بیماری است برای پیشگیری از آسیبدیدگی و ازکارافتادگی افراد و سطح سومِ پیشگیری مربوط به جامعهای از افراد میشود که یک عارضه یا بیماری آنها را از کار انداخته است و هدف در اینجا پیشگیری از حذفِ حضورِ اجتماعی این افراد و بازگرداندن آنها به جامعه بهعنوان نیروهای مولد و فعال اجتماعی است. سطح سوم مشمول مجموعهای از اقدامات توانبخشی خواهد بود. در اینجا میتوان دید که اقدامات درمانی خود باید یک مرحله از سطوح سازماندهی شده پیشگیری و در هماهنگی با سطوح دیگر همراه با چشماندازی از پیشگیری باشد. درمان تنها زمانی باکارش یکی خواهد بود (در راستای مقصود درونیِ کارش که سلامت عمومی جامعه است حرکت خواهد کرد) که درجایگاه خودش بهمثابه سطحی از پیشگیری قرار گیرد. این درحالی است که حوزهی درمان ما، عملکردی مستقل و خارج از جایگاه هدفمندش در راستای سلامت عمومی دارد. بخشی از این مسئله را حتی در جدایی و فاصله سازمان نظام پزشکی از وزارت بهداشت میتوان دید. در دهه اخیر هر از چندگاهی نزاعهای این دو بخش خبرساز بوده است. بخشی از این منازعات مربوط به نارضایتی سازمان نظام پزشکی در دفاع از صنفِ پزشکان، کاهش مراجعه بیمار به مطبها و عدم توازنِ بین توسعه و افزایشِ تعداد مطبها، بیمارستانها و آزمایشگاهها نسبت به میزان مراجعات بیماران به این مراکز بوده است! درواقع سازمان نظام پزشکی، وزارتِ بهداشت را در اینکه «چرا تعداد بیمارِ مراجع کم است»، به دلیل سوء مدیریت در تولیدِ بیمار مسئول میدانسته است. آیا نباید بخش قابلتوجهی از این کاهشِ مراجعه به پزشک را محصول بیاعتمادی مردم به پزشکان بهحساب آورد؟ شبکههای اجتماعی پرشده است از تجویزاتِ خانگی و گیاهی و سنتی خودسرانه برای درمان فلان یا بهمان بیماری. مردم ترجیح میدهند که با تشخیصهای غیرمتخصصانه، غیرعلمی و حتی خرافاتی، خوددرمانی کنند تا اینکه دائما به زیر تیغ جراحان بروند و شکم خود را تا آخر عمر به آزمایشگاه انواع داروها تبدیل کنند. در چنین سیستمی، بیماری حتی به کالایی مصرفی بدل گشته است و مطبها و داروخانهها، متخصصان و جراحان همچون چرخدندههای استمرارِ تولید این کالا عمل میکنند.
در جامعه ایرانی پزشکی صرفا یک شغل در کنار مشاغل دیگر یا یک علم در کنار علوم دیگر نیست. بلکه از جایگاهی ارزشی برخوردار است. پزشک شدن در ایران در میان عموم مردم یک آرزوست. سالیانه حدودا بیش از یکمیلیون دانشآموز در آزمون سراسریِ ورود به دانشگاهها شرکت میکنند. هرساله بیش از نیمی از این جمعیت، متقاضیان در رشته تحصیلی علوم تجربی هستند. اغراق نکردهایم اگر بگوییم تمامی این شرکتکنندگان آرزوی پزشک شدن یا دستیابی به هرگونه تصویر یا پرستیژی از پزشک بودن را در سر میپرورانند. این خود بسیار عجیب است که تمامی این افراد چنین میل مشترک و مشابهی دارند. این نهتنها آرزوی والدین بلکه اولویت آموزش مدارس و حتی کنکور سراسری نیز هست. کنکور سراسری با ساختار رتبهبندی اساساً چنین هدفی را دنبال میکند. چراکه پیشاپیش با امتیازدهی به رشتههای تحصیلی، آنها را در قیاس باهم ارزشدهی کرده است. پسازآن قابلانتظار است که افراد با امتیاز بالاتر، خود را واجد ارزشی بالاتر بدانند و واجد ارزشی بالاتر شناخته شوند. بنابراین منطقا افرادی که امتیاز ارزشیِ بالاتری را در این رقابت از آن خودکردهاند مستحق سرمایهگذاری بیشتری هستند. این میلِ مشترکِ فرد، خانواده و نظام آموزشی، نظامِ سلسله مراتبیِ ارزشیای را از سطوح آموزش اولیه تا کنکور سراسری پرورده، مراقبت و هدایت میکند و آن را به بهترین شکل بهجانب نظامِ سلسله مراتبیِ ارزشیِ دانشگاهی و پسازآن سلسلهمراتب ارزشیِ شغلی و اجتماعی رهسپار میسازد. دانشجویانی که در دانشگاههای علوم پزشکی تحصیل میکنند بهخوبی این نظام سلسله مراتبی را تجربه میکنند. در سرمایهگذاری، اختصاص بودجه برای هزینهها، سازماندهی برنامهها و پروژههای آموزشی، تهیه امکانات و... اولویت همیشه با رشتههای پزشکی است. فارغالتحصیلان پزشکی ازنظر شغلی تأمین هستند و میانگین درآمد سالانه آنها (به گزارش خودِ سازمان نظام پزشکی) چندین برابرِ میانگینِ درآمدِ سالانه مشاغل است. اگرچه میزان درآمد بسته به اینکه پزشک عمومی، متخصص یا جراح باشد و اینکه در چه حوزهای تخصص داشته باشد متفاوت است. اما حتی پزشکان عمومی که در مراکز درمانی رسمی استخدام هستند، میزان درآمد قابل قبولی نسبت به رشتههای علمی و مشاغل دیگر دارند که با انواع بحرانها چه ازلحاظ درآمد و چه ازلحاظ پیدا کردن شغل مواجهند.
تمامی اینها در کنار کارکردِ نمایشیِ پزشک، جایگاه ارزشی-اجتماعیِ بالایی به پزشک میبخشد. جمعیتِ چشم و گوش بستهای را تصور کنید که بدون در نظر گرفتن علایق و استعدادهایشان به دنبال پزشک شدناند یا به درون پزشکی هل داده میشوند. اول اینکه تنها درصد معدودی به این آرزو دست مییابند. مابقی درون چرخه قمارِ کنکور سراسری به شکلی تصادفی به درون رشتههای تحصیلی دیگر پرتاب میشوند. در این تاس انداختن عده انگشتشماری خواهند بود که مطابق علاقه و استعدادشان در یکرشته قرارگرفته باشند. قابلفهم است که به گزارش سازمان نظام پزشکی بیش از نیمی از جمعیت پزشکان ابراز میکنند که اگر امکان بازگشتی بود دوباره پزشک نمیشدند (جالب اینجاست که سازمانِ نظام پزشکی هنوز هممیل دارد این آمار را به میزان نارضایتی پزشکان از دستمزد پایین ربط دهد). البته اکثریت این جمعیت از پزشکان که متوجه فریبِ این تصویر میشوند، همچنان به کار و تحصیل خود ادامه میدهند چراکه هرگز نمیتوانند از زیر اقتدار سنگینِ این تصویر خارج شوند. ازاینروست که ما هرروزه با طیف قابلتوجهی از پزشکانِ بیانگیزه، بیعلاقه و بدخلق در مطبهای شلوغ مواجه میشویم که حتی تاب و تحمل گذراندن زمانی برای گرفتن شرححال با بیمار خود را ندارند و تمامِ همّشان هرچه سریعتر و بیشتر ویزیت کردن بیماران است. در چنین شرایطی است که بیمار ماهیت انسانیاش را برای پزشک از دست میدهد و بدن او تبدیل به کالایی معیوب برای تعمیر میشود. در ادامه همین نگاه است که باز کردن بدن بیمار زیر تیغ جراحی به تجویزی دمدستی بدل میگردد.
باوجوداین نباید زود دست به قضاوت اخلاقی در مورد پزشکان زد. صنف پزشکان خواسته یا ناخواسته به ابزارِ این سیستم سلامت بدل گشتهاند هرچند که خود از آن آگاهی نداشته باشند. میبینید که درصد قابلتوجهی از آنان اگرچه از مزایای این خدمترسانی برخوردار میشوند اما از جهتی دیگر خود قربانی آن میگردند.