مادر برادران جوادنیا، در روز وفات ام العباس آسمانی شد
ام البنین مهمان ام البنین

گروه فرهنگی 
در هر عصری انسان‌هایی متولد، تو بخوان مبعوث، می‌شوند که به ما یادآوری کنند پیشوایان‌مان افسانه و اسطوره نبودند. خورشید عظمت بودند، اما در آینه همت ما امروزی‌ها، قابلیت بازتاب دارند. اگر می‌مانیم که چگونه جناب ام‌البنین سلام الله علیها چهار فرزندش را روانه کربلا کرد و نه به کراهت، که با نهایت رغبت و از اساس جان فرزند پیامبر را عزیزتر می‌داشت از جان آن چهار پسر، زنانی که در دوره خودمان به راه همسر امیرالمؤمنین رفته‌اند ما را در درک عظمت آن بانو یاری می‌دهند. 
همزمان با وفات حضرت ام‌البنین(س) مادر شهیدان «احمد، علی، یونس و محمد جوادنیا» آسمانی شد. مادری که نامش فاطمه بود و با شنیدن خبر شهادت پاره‌های تنش سجده شکر به جا می‌آورد و خبر آسمانی شدن این مادر مقارن با روز وفات حضرت ام‌البنین(س) مهر تأییدی بر مسیر مادری است که لقب ام‌البنین گرفته است.
فاطمه عباسی ورده درباره شهادت اولین فرزندش می‌گفت: «سپاه قصد داشت ۱۰۰ نفر را با خود به کردستان ببرد که ۳۰۰ نفر اسم نوشته بودند، اسم احمد از آن لیست خط خورده بود و او شروع کرده بود به گریه و زاری و گفته بود که من لیاقت شهادت را ندارم؟ با اصرار زیاد احمد، اسم یکی دیگر را خط زده و اسم او را نوشتند و جزء گروه چمران شده و رفته بود. سه روز از رفتن آن‌ها می‌گذشت که توسط کومله‌ها تعدادی خمپاره به پادگان آن‌ها اصابت می‌کند و او همان جا به شهادت می‌رسد. غروب بود و من جلوی تلویزیون صحبت‌های امام(ره) را گوش می‌دادم که لحظه‌ای خوابم برد و دیدم خمپاره‌ای به سمت من آمد و از خواب پریدم. بعدا متوجه شدم احمد همان لحظه به شهادت رسیده است. خمپاره نصف صورت او را از بین برده بود.»
وقتی به این مادر، خبر شهادت احمد را دادند، به سجده افتاد و خدا را شکر کرد که پسرش بالاخره به آرزویش رسید.
این خبر، اولین خبر بود اما آخرین خبر از شهادت فرزندانش نبود که می‌شنید. بعد از شهادت احمد، علی و یونس باهم به جبهه رفتند. آن موقع عملیات خرمشهر بود. علی در گردان حضرت علی(ع) و یونس هم در گردان حضرت زهرا(س) بود. هنگام درگیری، نزدیک غروب به سر علی ترکش اصابت کرده و هنگام صبح هم تیری به پهلوی یونس می‌خورد و هر دو شهید می‌شوند. 
مادر شهید درباره شنیدن خبر شهادت علی و یونس در خرمشهر می‌گفت: «قبل از آنکه خبر شهادتشان را به من بدهند خواب دیدم در بهشت زهرا(س) هستم و سه بانویی را دیدم که با قامتی بلند لباس‌های عربی سیاهی به تن داشتند و راه را برای من باز کرده و به همه می‌گفتند: کنار بروید مادر ۳ شهید می‌آید. این جمله را سه مرتبه تکرار کردند. وقتی از خواب بیدار شدم یکی از دخترهایم با خنده گفت: خدا بخیر کند مامان دوباره خواب دید.»
مادر شهیدان جوادنیا پسرانش را به جبهه می‌فرستاد، اما آرزو هم داشت که آن‌ها را در رخت دامادی ببیند.
 او می‌خواست برای علی به خواستگاری برود اما در همان ایامی که قرار خواستگاری گذاشته بود، جنازه علی را برایش آوردند. بعد از شهادت یونس و علی این مادر باز هم صبور بود.
 او درباره خبر شهادت علی و یونس می‌گفت: «مراسم ختم علی در مسجد بود که خبر یونس را آوردند. حاجی رفت پشت میکروفن اعلام کرد که شهید سوم من هم آمد.
 همین که این خبر را گفت مسجد به هم ریخت. ما هم در منزل مراسمی داشتیم و یک خانم در حال سخنرانی بود. من چای می‌دادم.
 بعد از مدتی پسر دایی‌ام آمد و گفت: خدا به این مادر صبر بدهد. این را گفت و خبر شهادت یونس را اعلام کرد. خانم سخنران ناراحت شد و من گفتم: ناراحتی ندارد ما خودمان این راه را انتخاب کردیم و تا آخر می‌رویم.
 به دخترهایم گفتم: مبادا گریه کنید. وصیت برادرانتان است که در انظار گریه نکنید. یکی از خانم‌ها گفت: مگر تو زن‌بابای بچه‌ها هستی؟ من هم با ناراحتی گفتم: بله! منظور اینکه برای آن‌ها قابل درک نبود ولی من جایگاه بچه‌های خودم را می‌دانستم و آنچه من درک می‌کردم آن‌ها درک نمی‌کردند.»
مادر شهیدان جوادنیا، علاوه بر درد فراق فرزندانش، طعنه‌های مردم را هم تحمل می‌کرد اما مقاوم‌تر و صبورتر از قبل می‌ایستاد. وقتی که امام اعلام کردند که جبهه‌ها را نگه‌ دارید، داماد خانواده جوادنیا به همراه پدر خانواده و محمد همگی رفتند جبهه. طوری که تا سه سال ایام عید نوروز، خانواده جوادنیا مردی در خانه نداشتند.
۵ سال بعد از علی و یونس مادر شهیدان جوادنیا باید آماده می‌شد که ته‌تغاری‌اش را هم فدای اسلام کند. محمد در پادگان ۲۱ حمزه تعلیم اسلحه می‌داد و تخریب‌چی هم بود. او در کربلای ۸ روز نیمه شعبان و در سال ۱۳۶۶ هنگامی که از تپه‌ای بالا می‌رفته تیری به صورتش اصابت کرده به شهادت رسید.