نیروی نیابتی کجاست؟

جواد شاملو
سخنرانی رهبر انقلاب در دیدار با مداحان، تاریخی بود. گویی فرزند فاطمه زهرا سلام‌الله علیها خواست در روز ولادت مادر خویش، خطابه‌ای متأسی از خطبه فدکیه ایراد کند. خطابه‌ای که باطل‌السحر جادوگرانی بود که پس از سقوط بشار اسد، با وردهای افسون‌آمیز خود در حال تسخیر اذهان ملل غرب آسیا هستند. خطابه‌ای که بی‌معنا بودن پیشگویی‌های کاهنانه دشمن را به رخ کشید و عمق اشتباه محاسباتی او را با چند کلمه عیان کرد. 
مهم‌ترین ظلمی که جبهه حق از جانب جبهه باطل متحمل می‌شود، آن است که اهل باطل از شناخت حق عاجز می‌مانند. روضه‌خوان‌ها گاهی زبان حال حضرت زهرا سلام‌الله علیها را خطاب به سیدالشهدا علیه‌السلام این‌گونه می‌خوانند: «پسرکم؛ تو را نشناختند»! این نشناختن البته گاهی برآمده از همان حماقت ذاتی جبهه باطل است که ما آن را شکر می‌کنیم: «الحمد لله الذی جعل اعدائنا من الحمقاء» و گاهی نیز دلگیر می‌شویم از آنکه چگونه ممکن است اهل باطل، این‌قدر از درک اهل حق دور باشند. این روزها، نمایش کاملی از درک ناقص حق توسط باطل را شاهدیم. ازجمله این نفهمیدن‌ها، پایکوبی ظاهری دشمن از سقوط حکومت سابق سوریه و از دست رفتن یکی از عناصر وفادار به جمهوری اسلامی ایران است. آنچه دشمن القا می‌کند، نوعی فتح سنگر به سنگر است! به‌این‌ترتیب که ابتدا حماس را نابود کردیم، سپس حزب‌الله را، سپس سوریه‌ی بشار اسد را و درنهایت مانده یمن که نابود شود. آن را هم نابود می‌کنیم و می‌رویم سراغ خود ایران و با قطع کردن سر اژدها (!) فاتحه مقاومت برای همیشه خوانده می‌شود. 
اجازه بدهید کمی بیشتر در این قصه تعمق کنیم. منظور دشمن از نابودی حماس، شهادت ده‌ها هزار زن و کودک ساکن نوار غزه است؛ به‌علاوه فرماندهان بزرگ این جنبش ازجمله شهید اسماعیل هنیه و شهید یحیی السنوار. باتوجه به آنکه صدها اسیر صهیونیست بیش از یک‌سال پیش توسط حماس دستگیر شدند؛ اکنون که به بیان رژیم غاصب حماس نابود شده، باید شاهد بازگشت این اسرا به خانواده‌هایشان باشیم. این اسرا هنوز برنگشته‌اند. پس حماس نابود نشده است.
پس آنچه رژیم در این یک سال و اندی در غزه و در قبال حماس انجام داد، تنها و تنها دو رویکرد داشته است: کشتن بی‌محابای انبوه بی‌پناهان، کشتن مخفیانه و از پشت‌سر یا غافلگیرانه چند تن از فرماندهان. نه ترور و نه قتل‌عام معنای جنگیدن نمی‌دهد؛ هر دوی این رویکردها تلاش برای تحمیل خواسته‌ها به طرف مقابل، بدون جنگیدن است. 
منظور دشمن از نابودی حزب‌الله لبنان، شهادت فرماندهان رده بالای این سازمان مقدس از جمله شهید سیدحسن نصرالله و شهید سیدهاشم صفی‌الدین و همچنین شهید یا جانباز شدن شمار قابل توجهی از افراد میان‌رده این سازمان در انفجار پیجرها و بیسیم‌هاست. پس حالا که حزب‌الله به‌زعم اشغالگران نابودشده، معنا ندارد آتش‌بسی میان ارتش اشغالگر با این گروه انجام‌شده باشد. با عدم که نمی‌توان آتش‌بس امضا کرد. اما این اتفاق افتاد. پس‌ازآنکه آسمان حیفا توسط حزب‌الله تبدیل به آبکش شد، رژیم بدون آنکه خاکی از لبنان اشغال کرده باشد آتش‌بس را پذیرفت. پس آنچه دشمن در لبنان انجام داد؛ تنها حقیرانه‌ترین نوع تروریسم بود. ترور با بمب‌های چندده‌تنی و انفجارهای سایبری. رزمندگان حزب‌الله با آنچه که از تنشان باقی‌مانده بود جنگیدند، از روح سیدحسن فرمان گرفتند و موج‌های لیتانی همچنان علیه تل‌آویو و حیفا غریدند.
تا اینجای کار مقاومت خونین، اشک‌آلود، زخمی و غمگین است اما پیروز. وضع دشمن چگونه است؟ در جنوب اسرایش هنوز اسیرند و در شمال آوارگانش همچنان آواره. 
حالا وقت آن بود که دشمن برگ آس خود را رو کند و دومینوی دروغین خود را به مهره سوم برساند و در شطرنج خیالی خود یک قدم دیگر به کیش و مات کردن شاه؛ که در منطق او ایران است، نزدیک شود. حکومت بشار اسد ظرف 10 روز سقوط کرد. این سقوط نیز خصلتی شبیه ترورهای ضاحیه و بمباران‌های غزه داشت: نیازی به جنگ رودررو نبود؛ با یک دکمه؛ همان‌گونه که صدها تن بمب بر سر غزه و ضاحیه فرو ریخت؛ هزاران تروریست به سمت دمشق روانه شدند؛ بی‌آنکه کسی سد راهشان شود. ظاهرا همه‌چیز به نفع دشمن است. اما مشکل وقتی ایجاد می‌شود که به او یادآوری کنیم سوریه از اساس نیروی مقاومتی نداشت که بخواهد حذف بشود یا نشود! آنچه سوریه را به محور مقاومت پیوند می‌داد حکومت این کشور بود که زمینه را برای حضور مستشاران نظامی ایرانی و امکانات روسی و دیگر گروه‌های مقاومت همچون فاطمیون افغانستان فراهم می‌کرد. در واقع سوریه جایی برای حضور دیگر نیروهای مقاومت از دیگر کشورهای منطقه بود؛ خودش به شکل ملی و مردمی در راستای مقاومت فعالیت نمی‌کرد. سوریه، تازه آماده ایجاد مقاومت مردمی شد. مقاومتی دیرپا و نامیرا که همچون فرشته‌ای سماوی، هرچه به سمتش سنگ پرتاب کنی از سویی دیگر ظاهر شود. 
آنچه دشمن نمی‌فهمد و این نفهمیدن دردناک است، تنها منحصر به این نیست که او تا اینجا پیروز میدان نبوده؛ این را می‌فهمد! خودش می‌فهمد و روی نفهمیدن دیگران حساب باز می‌کند. آنچه دشمن امروز آن را نمی‌فهمد و متأسفانه هرگز نخواهد فهمید؛ این خصلت جریان حق و مقاومت اصیل است که طبق آن ما خلاف جریان سلطه؛ نیازی به نیروی نیابتی نداریم؛ این ماییم که به نیابت از هر انسان، گروه، حزب، ملت و دولت آزاده‌ای که سودای مقاومت داشته باشد می‌جنگیم! این ماییم که حاضر نیستیم کسی به نیابت از ما و به جای ما قدم بر میدان‌های مین بگذارد! مگر نمی‌دانید ما وارث مکتبی هستیم که در آن زنی به نیابت از شوهر خود به پشت باب بلا می‌رود. آن روز که مقاومت در فلسطین جریان داشت در ایران اصلا هنوز انقلاب نشده بود! امثال حمید باکری در سوریه توسط چه کسانی آموزش‌های چریکی دیدند، پیش از انقلاب و پیش از دفاع مقدس؟ کدام نیابت؟ زنان ما در حسینیه امام خمینی در پیشگاه رهبرشان؛ شعار «لبیک یا نصرالله» سر می‌دهند. کسی به نیروی نیابتی لبیک نمی‌گوید. نکند ایران در بوسنی و هرزگوین هم نیروی نیابتی داشت! اگر منطق ملی ما با منطق دینی و مذهبی ما همسویی دارد؛ دلیل بر نیروی نیابتی داشتن ما نیست و اگر مجاهدان منطقه رهبر ما را ولی امر خود می‌بینند؛ ریشه در جذابیت بدون مرزی دارد که 1400 سال پیش محمدبن عبدالله را از یتیمی در حجاز ظرف چند سال به امیر سرتاسر جزیرة‌العرب تبدیل کرد. از سوی ما اگر حمایت است؛ از سوی آن‌ها نیابت نیست. ما از ابتدا سخن از هسته‌های مقاومت می‌گفتیم و هسته عنصری مستقل است. نیابت هفتادساله رژیم غاصب از ایالات متحده در غرب آسیا نمی‌گذارد این حقیقت توسط او درک شود. جمهوری اسلامی ایران رهبری داشت که او رهبر خود را یک نوجوان سیزده ساله معرفی می‌کرد. امروز هم ایران نایب کودکان و نوجوانانی است که عمری در کرانه و باریکه با سنگ به مصاف تانک رفتند. نیروی نیابتی خود ماییم! رهبر ما نایب مهدی است و ما نایب هرکه در عالم جگر ظلم‌ستیزی داشته باشد.