قدرتمندترین تعلیم

جواد شاملو 
یکی از تصوراتی که آینده را ترسناک می‌کند همین است که برخی معتقدند عمر مدرسه و دانشگاه و کلا آموزش آکادمیک و نظام‌مند امروزی رو به پایان است. با رشد انواع پلتفرم‌ها و دستیارهای اینترنتی و هوش مصنوعی، یا نیازی به آموزش برخی مسائل نیست و یا اگر نیاز باشد، به آموزگار متکی نیست. منظور، آموزگاری است که مستقیم با او در ارتباط باشی. گاهی دعوایت کند، گاهی تشویقت کند، تیکه‌های اغلب بی‌مزه بیندازد، دل بسوزاند، یک روز بی‌اعصاب باشد و یک روز سر خلق و یک روز هم برسد که بدانی دیگر احتمالا آخرین باری است که پای درسش می‌نشینی و یا اصلا آخرین باری است که او را می‌بینی. 
ترسناک است. نه؟ این را منی می‌گویم که شاگرداول کلاس‌ها نبودم؛ نمره‌هایم از ۲۰ همواره فاصله اجتماعی خود را حفظ می‌کردند و اگر الان می‌توانم کلمات را از پی هم روانه کنم، فقط از این جهت است که سال‌های دانش‌آموزی و دانشجویی تمام‌ کلاس‌ها را به فکر و خیال گذراندم و صدای معلمین و اساتید تنها پس‌زمینه بود. اما باز هم دنیای بدون معلم‌ها ترسناک است. حتی برای منی که تا سر حد مرگ از معلم‌ها می‌ترسیدم و از اول دبستان تا خود دانشگاه رابطه‌ام با آن‌ها خوب نبود.
مگر در مواقعی. در مواقعی که نمی‌دانستم چرا با یکی‌شان ارتباط می‌گرفتم و آن‌وقت قضیه فرق می‌کرد. سراسر وجودم انگیزه می‌شد. من، که به قول یکی از معلم‌هایم «در گیجی یک بودم»، حالا در تمرکز یک می‌شدم و از پس درس و امتحان بر می‌آمدم. انگیزه‌ای که آن‌ها در من ایجاد می‌کردند از جنس شوق موفقیت نبود. من اگر عقل داشتم که همان اول مثل آدم می‌نشستم پای درسم. آن‌ها خودشان برایم انگیزه می‌شدند؛ دوست داشتم کسی بشوم مثل آن‌ها. 
مثل آن استاد قواعد عربی دانشگاه، که هم خودش جدی بود و هم درسش خشک بود، اما برای من، الگوی مثالی نظم و سعادت و موفقیت بود. یک روز نشستم آن‌قدر آن درس خشک را خواندم که نمره کامل گرفتم. لبخندش هنوز در یادم هست وقتی گفت: «احسنت؛ نمره کامل...». کاش همانجا به او می‌گفتم: «می‌دانید استاد؟ قواعد عربی بهانه بود. من را چه به قواعد. من می‌خواستم مثل تو بودن را تمرین کنم». هرچند آن لبخند و آن تشویق آنقدر حال داد که دیگر نه قواعد را خوب خواندم و نه هیچ درس دیگری را در دانشگاه.
دنیای بدون معلم‌ها ترسناک است. خصوصاً آن‌هایی که خودشان را به ما تعلیم می‌دهند. آن‌هایی که درس‌شان، خودشان هستند. آن‌هایی که دوست داریم شبیه‌شان بشویم و حتی اگر نمره‌ای از درس‌شان نگیریم، باز هم شاگردشانیم.
آن‌ها در زمره کسانی هستند که واقعا دوست‌شان داریم. معلم حقیقی، آن کسی است که دوست داریم شبیهش بشویم. حکمت‌آمیز است آن ترانه عربی که ملودی شنیعی دارد اما شعرش به‌جاست؛ آنچه که به معشوق می‌گوید: تو معلمی و ما از تو می‌آموزیم...
هر کی را دوست داشته باشیم او را آموزنده‌ایم، و هر که را آموزنده باشیم؛ عاشقیم. قدرتمندتر از عشق، تعلیم و تعلمی نیست.