شهید یحیی السنوار در دوران ظلم دیروز صهیونیست‌ها زاده شد و قهرمانان فردای فلسطین نیز در دوران ظلم امروز آنان زاییده می‌شوند

«یحیی» تا ابد حی

جواد شاملو
یک ساختمان مخروبه و مردی که زخمی و نیمه‌جان خود را روی مبلی انداخته و دست از کار افتاده‌اش را به دسته مبل سپرده. با دست دیگر، انگار چوب‌دستی کوتاهی را در دست گرفته است. پهپاد که داخل می‌آید، نگاهش را متوجه پهپاد می‌کند. نگاهی برخوردار از هیبتی که رو پوشاندن به چهره‌ مردان می‌دهد. اندکی تأمل می‌کند و سپس چوب‌دستی را به سمت پهپاد پرتاب می‌کند. دست رمقی ندارد؛ چوب‌دستی هم به پهپاد نمی‌خورد و وسط راه می‌افتد. مرد اما با این پرتاب گویی حرف‌هایی داشت. پهپاد اساسا سلاح نبود که مرد بخواهد با تکه‌ای چوب آن را از کار بیندازد؛ او می‌خواست چیزی بگوید. شاید می‌خواست آخرین کاری هم که در عمرش انجام می دهدجنگیدن با دشمن باشد. او در اردوگاه پناهندگان در خان‌یونس به دنیا آمده بود. خودش را در وسط معرکه جنگ با اسرائیل شناخته بود. بیست و خورده‌ای سالش بود که عضو حماس شد و هنوز به سی نرسیده، اسیر صهیونیست‌ها شد. آن هم برای ۲۲ سال! این‌همه سال اسارت اما نفسش را نگرفت. دست و پایش به متراژ کوچک سلول عادت نکرد. ۲۲ سال یک‌ عمر است. او بعد از این همه سال، می‌توانست به عنوان یک مبارز تازه آزادشده از معرکه کناره بگیرد و تا پایان عمر با خانواده‌اش زندگی کند. برود کرانه باختری، یا شاید بیروت، یا طرابلس، یا قاهره. برود و کمی طعم آزادی را بچشد. اصلا چرا نیاید ایران؟ تا در امنیت و رفاهی مطلوب روزگار بگذراند؟ اگر همه این کارها را می‌کرد ذره‌ای از ارزش جهادش کم نمی‌شد و حتی آن ۲۲ سال اسارت هم جبران نمی‌شد. می‌توانست برای کتابی که در زندان نوشت بارها مصاحبه‌های مطبوعاتی ترتیب دهد و حتی کتاب‌های بیشتری بنویسد. بالأخره مقاومت ادبیات هم می‌خواهد و او هم در دانشگاه مطالعات عربی خوانده. در دانشگاه دیار خودش، غزه: بزرگ‌ترین زندان روباز جهان. بعد از چندین‌سال زندگی مقیود و محدود، چه کسی می‌توانست جلوی زندگی آزادانه یک مجاهد میانسال را بگیرد؟
اما او این راه را انتخاب نکرد. بعد از آزادی دوباره به غزه برگشت، دوباره به حماس و این بار سکان حماس را به‌دست گرفت. او این بار با یک رؤیا بازگشته بود. رؤیایی که شاید در شب‌های ساکت زندان در سر او شکل گرفته بود. در شب‌هایی که خصوصا برای یک چریک، بیش از اندازه یکنواخت و حوصله‌سر بر بود. وقتی دست و پای یک چریک را ببندی، خیالش به جست و خیز ادامه می‌دهد. این رؤیا بالأخره تعبیر شد و مرد آرزو به دل نماند. رؤیایش در یک شب شنبه تعبیر شد، سحرگاه هفتم اکتبر.  در آن روزها، ساختار امنیتی و حاکمه رژیم اشغالگر هم مشغول تحقق تدریجی یک رؤیا بود. رؤیای خاورمیانه جدید. غرب آسیایی در آن اسرائیل دیگر یک‌وصله ناجور نیست و با امنیتی اسرائیل‌محور، تبدیل به نقطه امنی برای اقتصاد آمریکا شده است. برای این نظم نوین منطقه‌ای پروژه‌های مختلفی در حال اجرا بود، اما دستگاه امنیتی رژیم از درون ذهن چریک‌های حماس خبر نداشت. نمی‌دانست در ذهن ضیف، هنیه و السنوار چه می‌گذرد. از سال ۲۰۲۱ و بحران در بیت‌المقدس که واکنش جهاد اسلامی و عملیات سیف القدس را در برداشت، درگیری میان اسرائیل و گروه‌های مقاومت شکل نگرفته بود. اما طوفان‌الأقصی به پا شد و دوباره تزلزل رژیم را یادآوری کرد و تمام تلاش‌های دیپلماتیک آن را متوقف ساخت.
رؤیای یحیی السنوار حالا دیگر محقق شده بود. او می‌خواست ثابت کند اسرائیل‌ نابودشدنی است؛ می‌خواست به گوش غاصب سیلی‌ای بزند که صدایش در تمام جهان بپیچد. ضربه‌ای بزند که برای رژیم دردی حقیقی داشته باشد. ضربه‌ای که فقط حاکی از تلاش مقاومت نباشد، بلکه مثمر بودن این تلاش را هم اثبات کند‌. او طعم این پیروزی را چشید. در حالی که اگر نچشیده بود و خیلی زودتر از این‌ها شهید شده بود هم چیزی را از دست نداده بود. شکست او چه بود؟ همان زندگی‌ای که انتخابش نکرد: زنده ماندن بدون اسلحه دست گرفتن، بدون ساعت‌ها به کالک عملیاتی خیره شدن، بدون جلسات سری، بدون در آغوش گرفتن همرزمان، بدون رجز خواندن برای دشمن. چنین زندگی‌ای برای اعضای گروه‌های مقاومت، خصوصا در غزه، مثل تحمل دائمی یک بغض است.
اگر طوفان‌الأقصی را با این نگاه نبینیم از درک آن عاجز می‌مانیم. در غزه ماندن و به آسودگی روزگار گذراندن، مثل این است که صورت زیر پای سرباز اشغالگر بگذاری و چیزی هم نگویی. آن وقت، حرکت علیه اشغالگر حتی اگر به مرگت بینجامد به‌ آن تن می‌دهی. بار دیگر مرور کنیم: مردی همچون السنوار کجا متولد شد؟ در یک اردوگاه پناهندگی؛ در خان‌یونس. چنین انسانی آرزو دارد در حال مبارزه بمیرد. عطش او به مبارزه، بیش از عطش او به پیروزی و رفاه پس از آن است. واقعیت آن است که رژیم صهیونی و پشتیبانان غربی‌اش با ثمره سیاست‌های خودشان می‌‌جنگند. معلوم است کودکی که در اردوگاه پناهندگی به دنیا بیاید و زندگی‌اش خواه‌ناخواه یک زندگی جنگی باشد، چریکی مصمم و خشمگین و آزموده از آب در می‌آید. رزمندگان مقاومت در مزرعه‌ای رشد کرده‌اند که خود رژیم اشغالگر آن را آبیاری کرده است. صائب می‌گوید «اشک کباب موجب طغیان آتش است». اگر غزه را شخم زدی، چگونه توقع داری که جوانه‌های خشم از قلوب ساکنان بی‌گناه آن نروید؟ الضیف و السنوار و هنیه ثمره طبیعی هفتاد سال وحشی‌گری و ظلم بدون منطق و بی‌دلیل‌اند. آن‌ها امروز خوشحال از کشتن کسانی هستند که ذهن‌شان را با خاطرات جنایاتشان پر کرده‌اند. وقتی مردمی سرشار از نفرت و عقده از ظلمی بی حد و حصر و زیستی محصور باشند، معلوم است خشم‌شان هم بی‌انتها می‌شود. خشم فلسطینی بی‌انتهاتر از نفت عربی و فشنگ غربی است.
غرب امروز از شهادت السنوار پایکوبی می‌کند. مگر السنوار که بود؟ او در سرزمین آبا و اجدادی‌اش به دنیا آمد، در همان سرزمین جنگید و در همان سرزمین‌ هم کشته شد. تنها کسانی که این مرد را از خاکش جدا کردند، خود رژیم بود که او را سال‌ها به زندان افکند. هرکس امروز از مرگ شهید یحیی السنوار خوشحال است، ذاتا و اساسا و مطلقا اشغالگر است. از شهادت کسی خوشحالید که خودتان در دانشگاه رزمی که در غزه برپا ساختید آموزشش دادید؟ فریاد تظلم السنوار پژواک عربده ظلم شما بود. فکر می‌کنید دشمنی را از سر راه برداشتید، در حالی که او سر راه شما نبود، شما بر سر راه او قرار گرفتید. این راه، راه شما نیست پس مقصدش هم از آن شما نیست! غرب قتل یحیی را به فرعون زمان تبریک گفت تا ثابت کند او همه دنیا را حریف بود. بایدن گفت مرگ السنوار به نفع دنیاست! عجب دنیای ظالمی و عجب مرد بزرگی! مردی که علیه ظلم یک جهان ایستاد. ما نیز به یحیی تبریک می‌گوییم. سال پیش به آرزوی اولش رسید و خفت آل‌صهیون را دید. امسال به آرزوی دومش رسید و از میان معرکه به آغوش خدا پرید.

 «یحیی» تا ابد حی
دریافت همه صفحات
دانلود این صفحه
آرشیو