ساخته ابراهیم امینی یکی از خوشایدهترین فیلمهای فجر چهلوسوم است
«چشمبادومی»؛ روایت داغ یک دغدغه
جواد شاملو
«چشمبادومی» از لحاظ ایده و دغدغه عالی است و از نظر پرداخت معمولی. فیلم داستان دختر نوجوانی است که به یکی از خوانندگان کیپاپ عشقی سودایی دارد. برای آنکه همهچیز پیچیدهتر شود، جونگ هیون در اینستاگرام این طرفدار دلباخته خود را به کره جنوبی دعوت میکند. مائده طرفدار جونگ هیون، یک عاشق به تمام معناست؛ با همه مختصات یک عاشق. مائده مادر کنترلگر و متصلبی دارد که ساره بیات نقش او را بازی میکند. مواجهه غیرتخصصی و سختگیرانه او با وضعیت روحی پیچیده مائده، موجب دچار شدن او به اختلال روانی تجزیه هویت میشود. او گمان میکند خودش جونگ هیون است. پدر و مادر مائده زار و زندگی خود را به حراج میگذارند تا او را به کره ببرند؛ بلکه با دیدن جونگ هیون حالیاش شود که او کس دیگری است؛ او مائده است. عدل در همان فرودگاه امام خمینی اما خبر خودکشی بت کیپاپ منتشر میشود. اوضاع وخیمتر میشود، حالا جونگ هیون ایرانی باید ثابت کند نمرده. او در نهایت از اختلال خود آزاد میشود؛ بهنحوی که علمی یا غیرعلمی بودن را به متخصصان میسپاریم. مائده با نقشآفرینی پدر بزرگش که روزی او هم عالم خود را با سلبریتیهای زمان خود داشت، در مجلس ختم جونگ هیون که در تهران (!) برگزار شد شرکت میکند و آنجا با همسن و سالان، همعلاقهها و شاید هممرضهای خودش مواجه میشود.
چشمبادومی بهتر میبود اگر فقط به توصیف اکتفا میکرد و در پی توضیح چرایی و نسخهپیچی بر نمیآمد. علاقه افراطی به کیپاپ و خصوصا خوانندهها یا همان آیدلهای کیپاپ، یک ناهنجاری پرسشبرانگیز در میان قشری از دختران و پسران نسل زد و دههشتادی ایرانی و حتی غیرایرانی است. اشکالی هم ندارد که فیلم برای افزایش بار دراماتیک خود، پدیدهای منحصر بهفرد، یعنی یک جنون کامل حاصل از عشقی مجنونوار را روایت کند. بالاخره نشان دادن اوج یک پدیده هرچند هم که نادر باشد بیانگر گستره خفیفتر آن پدیده است. گرایش به فرهنگ و موسیقی کره اینقدری فراگیر است که در میانش برخی موارد عجیب و غریب هم پیدا میشود.
اما اولا نباید در مواجهه با چنین موجهایی به نسخههای سادهانگارانه روی آورد. «کافیست نوجوانها را بفهمیم». نه؛ کافی نیست. «کافیست آنها را همانگونه که هستند بپذیریم.» نه؛ کافی نیست. «کافیست درک متقابل داشته باشیم و بپذیریم ما هم در زمان جوانی علایقی شبیه آنها داشتهایم». نه؛ کافی نیست. اینها همه خوب و لازماند؛ اما حواسمان باشد هالیو یا موج کرهای، مثل خیلی از برنامههای فرهنگی دیگر که برای تقویت هژمون کشورهای توسعهیافته شرقی یا غربی طراحی شدهاند، هدفشان فتح جهان است و ما با این نسخههای ساده نمیتوانیم نوجوانها را از رؤیای عمیق و شیرینشان بیدار کنیم و آنها در جریان زندگی بیندازیم. همچنین نمیتوان گفت آسیبهای روانی این بچهها صرفا بر ذمه والدین آنهاست. انسان مختار است و نباید تحت هیچ شرایطی بر این اصل خدشه وارد شود. خود آنها هم مقصرند، طراحان موجهای امپریالیسم فرهنگی که مستقیماً قلب و روح نوجوانان جهان را هدف میگیرند هم مقصرند. همچنین نگاه تصنعی و اگزجزه به نسل زد، بیشتر به شکاف نسلی میان آنها و نسلهای پیشین دامن خواهد زد. نکتهای که دغدغهمندان و تصویرگران این نسل در قالب آثار هنری باید بدان توجه کنند.
«چشمبادومی» از لحاظ ایده و دغدغه عالی است و از نظر پرداخت معمولی. فیلم داستان دختر نوجوانی است که به یکی از خوانندگان کیپاپ عشقی سودایی دارد. برای آنکه همهچیز پیچیدهتر شود، جونگ هیون در اینستاگرام این طرفدار دلباخته خود را به کره جنوبی دعوت میکند. مائده طرفدار جونگ هیون، یک عاشق به تمام معناست؛ با همه مختصات یک عاشق. مائده مادر کنترلگر و متصلبی دارد که ساره بیات نقش او را بازی میکند. مواجهه غیرتخصصی و سختگیرانه او با وضعیت روحی پیچیده مائده، موجب دچار شدن او به اختلال روانی تجزیه هویت میشود. او گمان میکند خودش جونگ هیون است. پدر و مادر مائده زار و زندگی خود را به حراج میگذارند تا او را به کره ببرند؛ بلکه با دیدن جونگ هیون حالیاش شود که او کس دیگری است؛ او مائده است. عدل در همان فرودگاه امام خمینی اما خبر خودکشی بت کیپاپ منتشر میشود. اوضاع وخیمتر میشود، حالا جونگ هیون ایرانی باید ثابت کند نمرده. او در نهایت از اختلال خود آزاد میشود؛ بهنحوی که علمی یا غیرعلمی بودن را به متخصصان میسپاریم. مائده با نقشآفرینی پدر بزرگش که روزی او هم عالم خود را با سلبریتیهای زمان خود داشت، در مجلس ختم جونگ هیون که در تهران (!) برگزار شد شرکت میکند و آنجا با همسن و سالان، همعلاقهها و شاید هممرضهای خودش مواجه میشود.
چشمبادومی بهتر میبود اگر فقط به توصیف اکتفا میکرد و در پی توضیح چرایی و نسخهپیچی بر نمیآمد. علاقه افراطی به کیپاپ و خصوصا خوانندهها یا همان آیدلهای کیپاپ، یک ناهنجاری پرسشبرانگیز در میان قشری از دختران و پسران نسل زد و دههشتادی ایرانی و حتی غیرایرانی است. اشکالی هم ندارد که فیلم برای افزایش بار دراماتیک خود، پدیدهای منحصر بهفرد، یعنی یک جنون کامل حاصل از عشقی مجنونوار را روایت کند. بالاخره نشان دادن اوج یک پدیده هرچند هم که نادر باشد بیانگر گستره خفیفتر آن پدیده است. گرایش به فرهنگ و موسیقی کره اینقدری فراگیر است که در میانش برخی موارد عجیب و غریب هم پیدا میشود.
اما اولا نباید در مواجهه با چنین موجهایی به نسخههای سادهانگارانه روی آورد. «کافیست نوجوانها را بفهمیم». نه؛ کافی نیست. «کافیست آنها را همانگونه که هستند بپذیریم.» نه؛ کافی نیست. «کافیست درک متقابل داشته باشیم و بپذیریم ما هم در زمان جوانی علایقی شبیه آنها داشتهایم». نه؛ کافی نیست. اینها همه خوب و لازماند؛ اما حواسمان باشد هالیو یا موج کرهای، مثل خیلی از برنامههای فرهنگی دیگر که برای تقویت هژمون کشورهای توسعهیافته شرقی یا غربی طراحی شدهاند، هدفشان فتح جهان است و ما با این نسخههای ساده نمیتوانیم نوجوانها را از رؤیای عمیق و شیرینشان بیدار کنیم و آنها در جریان زندگی بیندازیم. همچنین نمیتوان گفت آسیبهای روانی این بچهها صرفا بر ذمه والدین آنهاست. انسان مختار است و نباید تحت هیچ شرایطی بر این اصل خدشه وارد شود. خود آنها هم مقصرند، طراحان موجهای امپریالیسم فرهنگی که مستقیماً قلب و روح نوجوانان جهان را هدف میگیرند هم مقصرند. همچنین نگاه تصنعی و اگزجزه به نسل زد، بیشتر به شکاف نسلی میان آنها و نسلهای پیشین دامن خواهد زد. نکتهای که دغدغهمندان و تصویرگران این نسل در قالب آثار هنری باید بدان توجه کنند.