چه مواردی سلامت روان را تهدید میکند؟
حقایقی درباره افسردگی
گروه اجتماعی
غم و شادی دو وضعیت متضاد خلق و خو هستند که هر کدام از ما به صورت روزمره انواع شدید و ضعیف آنها را تجربه میکنیم. برای مثال، با شنیدن خبری خوش و دیدن دوستان قدیمی احساس شادی را تجربه کرده و یا با از دست دادن دوستی نزدیک و یا شنیدن خبری ناگوار دچار احساس غم میشویم. تا اینجای کار همه چیز طبیعی است و این دو احساس و وضعیت خلق و خو نه تنها بخشی طبیعی از زندگی ما را تشکیل میدهند بلکه به پیشبرد آن نیز کمک میکنند. به عنوان مثال، احساس غم از دست دادن فردی نزدیک، منجر به تحریک واکنشهای فیزیولوژیک و دفاعی در بدن میشود که به ما کمک میکنند تا بتوانیم سختی ناشی از این فاجعه را تحمل کنیم.
اما این احساس غم در صورتی که بدون دلیل مشخص و موجهی ادامه یافته و تبدیل به وضعیتی شود که حالت اختلال یا بیماری به خود بگیرد، افسردگی نام خواهد گرفت که یکی از شایعترین بیماریهای روانی عصر حاضر است و جدا از ابعاد روانی دارای ابعاد جسمانی نیز هست. افسردگی بر طرز تفکر و رفتار انسان تأثیر گذاشته و منجر به ایجاد طیف وسیعی از مشکلات عاطفی و جسمانی میشود. اغلب متخصصان این بیماری را یک بیماری مزمن به حساب میآورند و اعتقاد دارند همانند سایر بیماریها از جمله دیابت و فشار خون نیازمند درمان است و باید این مقوله را جدی گرفت.
معمولا بیماریهای روانی پس از امراض قلب و عروق و تصادفات جادهای، بیشترین آمار را به خود اختصاص داده و اضطراب و افسردگی تقریباً دوسوم بیماریهای روانی را تشکیل میدهند.
با وجود اینکه درباره افسردگی بارها شنیدهایم، افکار عمومی ممکن است اطلاعات زیادی درباره ابعاد این بیماری نداشته باشد. از همین رو برخی مبتلایان به دنبال درمان نمیروند و همین مسئله افسردگی را به یکی از شایعترین بیماریها در سطح جهان تبدیل کرده است. در مورد اینکه چگونه افراد به دام افسردگی گرفتار میشوند، بررسیها و پژوهشهای متعددی صورت گرفته که در ادامه به برخی از این موارد اشاره خواهد شد.
نقش مهم سوابق خانوادگی و ژنتیک در ابتلا به افسردگی
بر اساس گزارش سازمان جهانی بهداشت، سوابق خانوادگی و ژنتیک نقش مهمی در این زمینه ایفا میکنند. اگرچه ابتلا به افسردگی در زنان حدود
۲۰ درصد و برای مردان حدود ۱۲ درصد است. با این حال، اگر فردی سابقه خانوادگی افسردگی بالینی داشته باشد، این احتمال افزایش مییابد. برای مثال اگر یک مرد مادر یا پدری داشته باشد که افسردگی دارد، آن ۱۲ درصد ممکن است به ۳۰ درصد افزایش یابد و اگر سابقه خانوادگی اختلال دوقطبی وجود داشته باشد، این احتمال حتی بیشتر میشود و به حدود ۵۰ تا ۶۰ درصد هم میرسد.
ژنها هم عامل مهم دیگری در افسردگی به شمار میروند. هرچند مشخص کردن اینکه دقیقا کدام ژنها بر خطر ابتلا به افسردگی تاثیر میگذارند و این کار را چگونه انجام میدهند، برای محققان چالشبرانگیز بوده است. دکتر وین دروتس، متخصص و معاون رئیس و رهبر حوزه بیماریهای اختلالات خلقی در شرکتهای دارویی جانسون اند جانسون به ایندیپندنت میگوید: «به نظر میرسد برخی جهشهای ژنتیکی آسیبپذیری در برابر افسردگی را افزایش میدهند، در حالی که برخی دیگر مقاومت را تقویت میکنند. احتمالا ترکیبی پیچیده از این جهشهای ژنتیکی همراه با عوامل محیطی است که تعیین میکند آیا یک فرد به این بیماری مبتلا خواهد شد یا نه.»
افسردگی در زنان شایعتر است
به گزارش ایندیپندنت خطر افسردگی برای پسران و دختران تقریبا یکسان است، اما پس از بلوغ، این خطر برای دختران تقریبا دو برابر پسران میشود.
به گفته کارشناسان، هنوز مشخص نیست که آیا این اختلاف دلیل هورمونی دارد یا خیر، با این حال به نظر میرسد پس از بلوغ، تغییرات بیولوژیکی دختران را بیشتر در معرض خطر افسردگی قرار میدهد؛ آنچه معمولا تا دوران یائسگی هم ادامه دارد. برخی زنان مبتلا به افسردگی قبل از شروع قاعدگی با بدترین دورههای افسردگی مواجه میشوند. زنان همچنین در معرض افسردگی در دوران بارداری و پس از آن هم قرار دارند؛ پدیدهای که آن را به نوسانهای استروژن و پروژسترون نسبت میدهند که بر عملکرد مغز تاثیر زیادی دارند.
علی ناظری، روانپزشک، از بیماری افسردگی به مثابه یکی از رایجترین اختلالات روانپزشکی نام برده و اعلام کرده که تعداد زنان مبتلا به افسردگی بیش از مردان است.
ناظری با اشاره به این نکته که در حال حاضر بیماری افسردگی به یکی از مهمترین معضلات جوامع پیشرفته و در حال توسعه تبدیل شده است، عنوان کرده: «طبق آخرین آمار جهانی، ابتلا به بیماری افسردگی در هر ۱۰۰ هزار نفر از جمعیت مردان، بیش از ۳۵۰۰ ابتلا و در جمعیت زنان، نزدیک به ۵۰۰۰ مورد است. این آمار در کشور ما ارقام بیشتری را نشان میدهد، به طوری که تعداد مبتلایان در زنان دو برابر مردان است
محمداسماعیل ریاحی، صاحب نظر در حوزه سلامت روان نیز بر این باور است که میزان ابتلا به افسردگی در زنان بیشتر از مردان است. او در این زمینه توضیح میدهد: «برای قشربندی مبتلایان به افسردگی این الگو وجود دارد که زنها در مقایسه با مردها با احتمال بیشتری برای ابتلا مواجه هستند. افراد بیکار نسبت به افراد شاغل، افراد مطلقه نسبت به افراد مجرد، شهرنشینان نسبت به افراد روستایی، افراد بیسواد نسبت به افراد دانشگاهی و درنهایت افرادی که وضعیت اقتصادی و اجتماعی پایینی دارند نسبت به افرادی که وضعیت بهتر و بالاتری دارند، با احتمال بالایی برای ابتلا به بیماریهای روانی روبهرو هستند. قاعدتاً سیاستگذاران میتوانند بر اساس این الگو برای سیاستگذاری در زمینه پیشگیری و درمان اقدام کنند.»
پدیده افسردگی فارغالتحصیلی
میگویند اشتغال یکی از عواملی است که سبب بهبود سلامت روان میشود. امنیت شغلی، احساس داشتن کنترل بر کار، و داشتن حمایت اجتماعی از عوامل ارتقای سلامت روانی افراد هستند. اشتغال پایدار، درآمد مطمئن و کافی و سرمایه اجتماعی پیشبینیکنندههای سلامت رواناند. در نقطه مقابل، نااطمینانی و بیثباتی اقتصاد، و مشکلات و محرومیتهای اجتماعی مهمترین ریسک مولفههای موثر بر سلامت روان برشمرده شدهاند.
ریاحی در ادامه در پاسخ به اینکه شغل چه ویژگیهایی دارد که افراد با نداشتن آن افسرده میشوند، عنوان میکند: «یکی از عوامل مهم هویتساز، شغل است. یعنی شغل عامل اصلی تعیینکننده هویت اجتماعی افراد است. به بیان سادهتر، ما خودمان را با شغلمان تعریف میکنیم؛ به همین سبب، از دست دادن شغل یا بیکار بودن به این معناست که فرد، سرچشمه اصلی هویت خود را که برپایه این اشتغال بنا شده، از دست داده و در مخاطره میبیند. از این رو، از دست دادن شغل میتواند، عواقب مهمی برای فرد در پی داشته باشد. جالب است که مبنای طبقه اجتماعی افراد در کشورهای اروپایی، تقسیمبندیهای شغلی است. برای مثال در انگلستان پنج رده شغلی وجود دارد و این سلسلهمراتب از افراد حرفهای یا متخصص آغاز شده و به رده پنجم که کارگران یدی غیرماهر آن راتشکیل میدهند، میرسد. به طبقه شغلی نخست، عنوان «طبقه بالای بالا» اطلاق میشود و رده پنجم هم «طبقه پایین پایین» نام دارد. در اینجا، نوع شغل کلید قرارگرفتن در طبقات اجتماعی است و طبقه اجتماعی میتواند موجب دستیابی به برخی از امتیازات اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی شود. با وجود چنین جایگاهی که برای شغل درنظرگرفته شده، بیکاری میتواند مشکلات بسیاری را برای فرد ایجاد کند. بیکاری در جهان به یک بحران تبدیل شده و شوربختانه این مسئله در ایران بیشتر، طیف تحصیلکردگان دانشگاهی را دربر گرفته است. متاسفانه میتوان پیشبینی کرد که معضل بیکاری با ورود موج فارغالتحصیلان سالهای آینده به بازار کار، وضعیت نامناسبتری را ایجاد کند. برپایه این برآوردها، اکنون مبحثی تحت عنوان افسردگی فارغالتحصیلی نیز مطرح است. تصور کنید خانوادهای چند سال، از فرزند خود حمایت کرده و برای او هزینه میکند تا درس بخواند و در آینده شغل مناسبی احراز کند. زمانی که این انتظار محقق نمیشود خب فشار بسیاری بر این فرزند تحمیل میشود. بنابراین روی این حوزه، مطالعاتی در حال انجام است و به نظر میرسد، این مطالعات برای کشور ما ضروری باشد. بیکاری علاوه بر اثری که بر میزان دسترسی فرد به منابع میگذارد، اثرات روانی و اجتماعی هم در پی دارد. وقتی افراد بیکار میشوند، اغلب دچار برخی تغییرات روانشناختی نیز میشوند؛ به این معنا که عزت نفس خود را از دست میدهند و نسبت به آینده دچار اضطراب میشوند. این تغییرات میتواند آنها را به سمت گوشهگیری، انزوا و افسردگی سوق بدهد. به لحاظ اجتماعی نیز، فرد بیکار، دچار بیهویتی است؛ یعنی معضل فقدان نقش پیدا میکند. تماسهای اجتماعی خود را که از طریق شغل برقرار میکرده از دست میدهد و احساس انزوای اجتماعی هم خواهد کرد. مسئله اساسی این است که بسیاری از این تغییرات، لزوماً به خود فرد بیکار محدود نمیماند و اگر او خانوادهای داشته باشد، بهطور حتم دامنگیر آنها هم میشود. در عین حال، نکته قابل تامل، آن است که میزان شیوع افسردگی در میان مردان بیکار بیش از زنان بیکار است؛ شاید یکی از دلایل شکلگیری این پدیده، نوع نگرش به نقش مردان در جامعه است؛ به ویژه در کشور ما که جامعه و هم عرف اجتماعی، مرد را نانآور خانواده تعریف کرده است؛ بنابراین، اگر افراد نتوانند شغلی داشته باشند، قاعدتاً قادر نیستند که ازدواج کنند، تشکیل خانواده بدهند، مسکنی را تهیه کنند و بهطور کلی هویت آنها شکل نخواهد گرفت. زنان، حداقل این فشار را کمتر احساس میکنند. بهطور کلی، ارتباط میان بیکاری، افزایش مرگومیر، بیماریهای قلبی-عروقی، بیماریهای روانی، خودکشی و جرائم مختلف به اثبات رسیده است.»
به روایت این صاحب نظر، «شغل، تعیینکننده میزان درآمد و پاداشهای اقتصادی افراد است. کسانی که شغل بهتری داشته باشند، قاعدتاً درآمد بالاتر و قدرت خرید بالاتری دارند. وقتی قدرت خرید بالاست، آنها توانایی بیشتری برای کسب منابع، امکانات و تسهیلاتی خواهند داشت که برای سلامتیشان مفید است؛ امکاناتی نظیر تغذیه و مسکن مناسب، خدمات بهداشتی-درمانی و مواردی از این دست. لذا رابطه مستقیمی میان منابع مادی و سلامت روان افراد وجود دارد که این منابع مادی بهطور طبیعی از شغل نشات میگیرد و مربوط به شغل میشود.»
نقش عوامل اجتماعی و فرهنگی در توزیع بیماری افسردگی
ریاحی در خاتمه یادآوری میکند که «اقشار مختلف اجتماعی به شکل یکسان دچار این بیماری روانی (افسردگی) نمیشوند و نقش عوامل اجتماعی و فرهنگی در توزیع این بیماری بسیار حائز اهمیت است. بیماریها و اختلالات روانی، میتواند حداقل متاثر از سه دسته از عوامل زیستی، عوامل روانی-عاطفی و عوامل اجتماعی و فرهنگی باشد. ما در حوزه جامعهشناسی و جامعهشناسی سلامت با پذیرفتن اینکه، ممکن است، عوامل یک بیماری زیستی، روانی هم باشد، تاکیدمان روی عوامل اجتماعی و فرهنگی است. بر این اساس، چنین انگارهای در میان طیفی از جامعهشناسان و رفتارشناسان وجود دارد که پدیدههای اجتماعی در جامعه بهطور اتفاقی بهوجود نمیآیند یا توزیع نمیشوند؛ به عبارت دیگر، پراکندگی آنها از یک الگوی اجتماعی پیروی میکند. برای مثال، ما چنین میپنداریم شانس طلاق افراد متاهل با یکدیگر برابر نیست. در مورد بیمار شدن هم همین طور است؛ یعنی شانس افراد برای بیمار شدن به یک اندازه نیست و بر اساس عوامل اجتماعی این احتمال کم یا زیاد میشود. در مورد سلامت روان نیز برخی مولفهها تعیینکننده است؛ به عنوان مثال، متغیرهایی مانند جنسیت در ابتلا به بیماریهای روانی دخیل است؛ از اینرو اگر شما در گروه اجتماعیای به اسم گروه زنان عضویت داشته باشید، طبیعتاً احتمال خطر برای شما بیشتر است. در عین حال، نژاد، قومیت، طبقه اجتماعی، پایگاه اجتماعی، وضعیت تاهل و وضعیت طبقه مذهبی بهعنوان متغیرهای اجتماعی تعیینکننده به شمار میروند.»
ایجاد تغییرات فیزیکی در مغز با افسردگی شدید
صرف نظر از موارد پیش گفته، باید از منظر علمی نیز این بیماری را مورد بررسی قرار داد. مطابق مطالعاتی که ایندیپندنت به آن استناد کرده، در افرادی که علائم افسردگی را گزارش کردهاند، کیفیت و حجم ماده سفید که نورونها را به هم متصل میکند و اطلاعات را انتقال میدهد، کاهش یافته است. همچنین، مشخص شده که برخی بیماران مبتلا به افسردگی در مقایسه با افرادی که هرگز دوره افسردگی را تجربه نکردهاند، هیپوکامپوســ منطقهای از مغز که در یادگیری و حافظه نقش عمدهای ایفا میکندــ کوچکتری دارند. البته با درمان مناسب، میتوان برخی از تغییرات مغزی را برطرف کرد و به حالت قبل از بیماری بازگرداند.
افسردگی خطر ابتلا به بیماریهای دیگر را افزایش میدهد
از سوی دیگر ذکر این نکته نیز حائز اهمیت است که افسردگی درماننشده با دیگر بیماریها از جمله مشکلات قلبیعروقی ارتباط دارد. بنا بر گزارشها، افراد مبتلا به افسردگی دو تا سه برابر بیشتر از افراد سالم در معرض ابتلا به بیماریهای قلبیعروقی قرار دارند و در صورت ابتلا به بیماریهای قلبی، خطر مرگ سریعتر در آنها بیشتر میشود.
درباره دلایل این ارتباط نظرهای متفاوتی وجود دارد. از جمله اینکه افسردگی میتواند تعادل در سیستم عصبی خودمختار را از بین ببرد که باعث اختلال در تپش قلب و افزایش خطر مرگومیر شود. التهاب مزمن مرتبط با افسردگی هم ممکن است آسیبپذیری در برابر بیماری شریان کرونری را افزایش دهد.
پیشتر ایرج خسرونیا، رئیس جامعه متخصصان داخلی نیز وجود بسیاری از بیماریهای جسمی را نشأتگرفته از بیماریهای روانی دانسته بود: «در مطبها شاهد هستیم که شمار زیادی از بیماران که از مشکلات جسمانی مانند ناراحتیهای گوارشی یا قلبی گلایه میکنند، هیچ مشکل جسمیای ندارند. پس از بررسیها و آزمایشهای پزشکی مشخص میشود که مشکل این افراد روانی است و باید تحت درمانهای روانپزشکی قرار گیرند.»
مطابق تاکیدات روان درمانگران، بسیاری از مردم عوامل افسردگی را میدانند اما علائم آن را نمیدانند به همین علت هر روز افراد زیادی در کنار ما با بیماری افسردگی رفت و آمد میکنند بدون اینکه ما و حتی خود آنها مطلع باشند.
معمولا وقتی به اصطلاح «افسردگی» اشاره میشود؛ منظور افسردگی بالینی است که با نام اختلال افسردگی عمده یا ماژور نیز شناخته میشود و با بیحوصلگی همیشگی همراه است که بر کیفیت زندگی اثر میگذارد، اما در واقع، این بیماری اشکال مختلفی دارد و یک پدیده واحد نیست. بنابراین در واقع باید از اصطلاح «افسردگیها» استفاده کنیم.
به گزارش ایندیپندنت، دورههای افسردگی عمده میتواند در جریان انواع دیگر افسردگیها رخ دهند، از جمله افسردگی بارداری، اختلال دوقطبی، اختلال عاطفی فصلی، افسردگی روانپریشانه، اختلال ملال پیش از قاعدگی و موارد دیگر...
هر نوع افسردگی دلایل و روشهای درمانی متفاوتی دارد. به عنوان مثال، اختلال عاطفی فصلی که به دلیل تغییرات فصل رخ میدهد، ممکن است با نور درمانی، رواندرمانی، دارو یا ویتامین دی درمان شود، در حالی که متخصصان برای اختلال دوقطبی که با دورههای افسردگی و شیدایی مشخص میشود، داروهای متعادلکننده خلقوخو و رواندرمانی را توصیه میکنند.
برخی اشکال افسردگی چالشهای منحصربهفردی ایجاد میکنند
اما درمان افسردگی ماژور بسیار دشوار است و برخی از مبتلایان به مقوله درمان مقاوم هستند.
معمولا احساس غم، اندوه و تنهایی ممکن است به دلایل مختلفی و در گذار روزهای سخت زندگی برای هر کسی ایجاد شود. با این حال اغلب ما، امور روزمره زندگی خود را پیش میبریم و پس از گذشت مدت زمانی، موفق به عبور از این حالت میشویم. اما این اتفاق در مورد برخی از انسانها رخ نمیدهد. احساس غم و اندوه بیشتر شده، بر شرایط کار، زندگی و خواب و بیداری اثر منفی گذاشته و روز به روز وضعیتی وخیمتر پیدا میکند. در چنین حالتی حتی ممکن است تغییرات زیادی در وضعیت تغذیه و سلامت عمومی بدن نیز حاصل شود. این وضعیتی است که به عنوان افسردگی ماژور نامیده شده و یکی از علتهای اصلی خودکشی و آسیب به خود در سرتاسر دنیا است.
افسردگی ماژور را باید با دیدی فراتر و جدیتر از بالا و پایینشدنهای معمولی خلق و خو نگاه کرد. این اختلال بر اساس وجود مجموعهای از علائم متنوع در یک بازه زمانی مشخص مانند اضطراب، بیتفاوتی یا احساس ناامیدی تشخیص داده میشود. از آنجا که این علائم میتوانند ترکیبهای متفاوتی داشته باشند، افراد ممکن است افسردگی ماژور را به شکلهای مختلفی تجربه کنند و واکنش آنها به داروها نیز متفاوت باشد. همین متغیرها درمان برخی از انواع افسردگی ماژور را دشوار میکنند.
البته برخی از افراد مبتلا به افسردگی ماژور، به افسردگی مقاوم به درمان دچارند. هرکسی میتواند به افسردگی مقاوم به درمان مبتلا شود، اما زنان، سالمندان، افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی و کسانی که افسردگی شدید (با علائم زیاد و حاد) دارند، بیشتر در معرض خطر مقاومت درمانی قرار دارند. برخی بیماریها مانند مشکل تیروئید، درد مزمن، سوءمصرف مواد، اختلالات خوردن و مشکلات خواب نیز میتوانند احتمال ابتلا به افسردگی مقاوم به درمان را افزایش دهند.
واقعیت این است که علائم بیماری افسردگی بسیار رایج بوده و آنچنان عجیب و غریب نیستند. ضمن اینکه به دلیل عمومی بودن ممکن است در بسیاری از موارد نادیده گرفته شده و پیگیری نشوند. دانستن این موارد به ما کمک میکند که نه تنها در مورد خودمان بلکه در مورد اطرافیان خود نیز دقیق شده و فرد یا اطرافیان نزدیکمان را از خطر پیش رو آگاه کرده و برای ورود به مراحل درمان به وی کمک کنیم. فراموش نکنیم تشخیص به موقع بیماری افسردگی، میتواند منجر به درمان آن شده و جان انسانی را از مرگ نجات دهد.
غم و شادی دو وضعیت متضاد خلق و خو هستند که هر کدام از ما به صورت روزمره انواع شدید و ضعیف آنها را تجربه میکنیم. برای مثال، با شنیدن خبری خوش و دیدن دوستان قدیمی احساس شادی را تجربه کرده و یا با از دست دادن دوستی نزدیک و یا شنیدن خبری ناگوار دچار احساس غم میشویم. تا اینجای کار همه چیز طبیعی است و این دو احساس و وضعیت خلق و خو نه تنها بخشی طبیعی از زندگی ما را تشکیل میدهند بلکه به پیشبرد آن نیز کمک میکنند. به عنوان مثال، احساس غم از دست دادن فردی نزدیک، منجر به تحریک واکنشهای فیزیولوژیک و دفاعی در بدن میشود که به ما کمک میکنند تا بتوانیم سختی ناشی از این فاجعه را تحمل کنیم.
اما این احساس غم در صورتی که بدون دلیل مشخص و موجهی ادامه یافته و تبدیل به وضعیتی شود که حالت اختلال یا بیماری به خود بگیرد، افسردگی نام خواهد گرفت که یکی از شایعترین بیماریهای روانی عصر حاضر است و جدا از ابعاد روانی دارای ابعاد جسمانی نیز هست. افسردگی بر طرز تفکر و رفتار انسان تأثیر گذاشته و منجر به ایجاد طیف وسیعی از مشکلات عاطفی و جسمانی میشود. اغلب متخصصان این بیماری را یک بیماری مزمن به حساب میآورند و اعتقاد دارند همانند سایر بیماریها از جمله دیابت و فشار خون نیازمند درمان است و باید این مقوله را جدی گرفت.
معمولا بیماریهای روانی پس از امراض قلب و عروق و تصادفات جادهای، بیشترین آمار را به خود اختصاص داده و اضطراب و افسردگی تقریباً دوسوم بیماریهای روانی را تشکیل میدهند.
با وجود اینکه درباره افسردگی بارها شنیدهایم، افکار عمومی ممکن است اطلاعات زیادی درباره ابعاد این بیماری نداشته باشد. از همین رو برخی مبتلایان به دنبال درمان نمیروند و همین مسئله افسردگی را به یکی از شایعترین بیماریها در سطح جهان تبدیل کرده است. در مورد اینکه چگونه افراد به دام افسردگی گرفتار میشوند، بررسیها و پژوهشهای متعددی صورت گرفته که در ادامه به برخی از این موارد اشاره خواهد شد.
نقش مهم سوابق خانوادگی و ژنتیک در ابتلا به افسردگی
بر اساس گزارش سازمان جهانی بهداشت، سوابق خانوادگی و ژنتیک نقش مهمی در این زمینه ایفا میکنند. اگرچه ابتلا به افسردگی در زنان حدود
۲۰ درصد و برای مردان حدود ۱۲ درصد است. با این حال، اگر فردی سابقه خانوادگی افسردگی بالینی داشته باشد، این احتمال افزایش مییابد. برای مثال اگر یک مرد مادر یا پدری داشته باشد که افسردگی دارد، آن ۱۲ درصد ممکن است به ۳۰ درصد افزایش یابد و اگر سابقه خانوادگی اختلال دوقطبی وجود داشته باشد، این احتمال حتی بیشتر میشود و به حدود ۵۰ تا ۶۰ درصد هم میرسد.
ژنها هم عامل مهم دیگری در افسردگی به شمار میروند. هرچند مشخص کردن اینکه دقیقا کدام ژنها بر خطر ابتلا به افسردگی تاثیر میگذارند و این کار را چگونه انجام میدهند، برای محققان چالشبرانگیز بوده است. دکتر وین دروتس، متخصص و معاون رئیس و رهبر حوزه بیماریهای اختلالات خلقی در شرکتهای دارویی جانسون اند جانسون به ایندیپندنت میگوید: «به نظر میرسد برخی جهشهای ژنتیکی آسیبپذیری در برابر افسردگی را افزایش میدهند، در حالی که برخی دیگر مقاومت را تقویت میکنند. احتمالا ترکیبی پیچیده از این جهشهای ژنتیکی همراه با عوامل محیطی است که تعیین میکند آیا یک فرد به این بیماری مبتلا خواهد شد یا نه.»
افسردگی در زنان شایعتر است
به گزارش ایندیپندنت خطر افسردگی برای پسران و دختران تقریبا یکسان است، اما پس از بلوغ، این خطر برای دختران تقریبا دو برابر پسران میشود.
به گفته کارشناسان، هنوز مشخص نیست که آیا این اختلاف دلیل هورمونی دارد یا خیر، با این حال به نظر میرسد پس از بلوغ، تغییرات بیولوژیکی دختران را بیشتر در معرض خطر افسردگی قرار میدهد؛ آنچه معمولا تا دوران یائسگی هم ادامه دارد. برخی زنان مبتلا به افسردگی قبل از شروع قاعدگی با بدترین دورههای افسردگی مواجه میشوند. زنان همچنین در معرض افسردگی در دوران بارداری و پس از آن هم قرار دارند؛ پدیدهای که آن را به نوسانهای استروژن و پروژسترون نسبت میدهند که بر عملکرد مغز تاثیر زیادی دارند.
علی ناظری، روانپزشک، از بیماری افسردگی به مثابه یکی از رایجترین اختلالات روانپزشکی نام برده و اعلام کرده که تعداد زنان مبتلا به افسردگی بیش از مردان است.
ناظری با اشاره به این نکته که در حال حاضر بیماری افسردگی به یکی از مهمترین معضلات جوامع پیشرفته و در حال توسعه تبدیل شده است، عنوان کرده: «طبق آخرین آمار جهانی، ابتلا به بیماری افسردگی در هر ۱۰۰ هزار نفر از جمعیت مردان، بیش از ۳۵۰۰ ابتلا و در جمعیت زنان، نزدیک به ۵۰۰۰ مورد است. این آمار در کشور ما ارقام بیشتری را نشان میدهد، به طوری که تعداد مبتلایان در زنان دو برابر مردان است
محمداسماعیل ریاحی، صاحب نظر در حوزه سلامت روان نیز بر این باور است که میزان ابتلا به افسردگی در زنان بیشتر از مردان است. او در این زمینه توضیح میدهد: «برای قشربندی مبتلایان به افسردگی این الگو وجود دارد که زنها در مقایسه با مردها با احتمال بیشتری برای ابتلا مواجه هستند. افراد بیکار نسبت به افراد شاغل، افراد مطلقه نسبت به افراد مجرد، شهرنشینان نسبت به افراد روستایی، افراد بیسواد نسبت به افراد دانشگاهی و درنهایت افرادی که وضعیت اقتصادی و اجتماعی پایینی دارند نسبت به افرادی که وضعیت بهتر و بالاتری دارند، با احتمال بالایی برای ابتلا به بیماریهای روانی روبهرو هستند. قاعدتاً سیاستگذاران میتوانند بر اساس این الگو برای سیاستگذاری در زمینه پیشگیری و درمان اقدام کنند.»
پدیده افسردگی فارغالتحصیلی
میگویند اشتغال یکی از عواملی است که سبب بهبود سلامت روان میشود. امنیت شغلی، احساس داشتن کنترل بر کار، و داشتن حمایت اجتماعی از عوامل ارتقای سلامت روانی افراد هستند. اشتغال پایدار، درآمد مطمئن و کافی و سرمایه اجتماعی پیشبینیکنندههای سلامت رواناند. در نقطه مقابل، نااطمینانی و بیثباتی اقتصاد، و مشکلات و محرومیتهای اجتماعی مهمترین ریسک مولفههای موثر بر سلامت روان برشمرده شدهاند.
ریاحی در ادامه در پاسخ به اینکه شغل چه ویژگیهایی دارد که افراد با نداشتن آن افسرده میشوند، عنوان میکند: «یکی از عوامل مهم هویتساز، شغل است. یعنی شغل عامل اصلی تعیینکننده هویت اجتماعی افراد است. به بیان سادهتر، ما خودمان را با شغلمان تعریف میکنیم؛ به همین سبب، از دست دادن شغل یا بیکار بودن به این معناست که فرد، سرچشمه اصلی هویت خود را که برپایه این اشتغال بنا شده، از دست داده و در مخاطره میبیند. از این رو، از دست دادن شغل میتواند، عواقب مهمی برای فرد در پی داشته باشد. جالب است که مبنای طبقه اجتماعی افراد در کشورهای اروپایی، تقسیمبندیهای شغلی است. برای مثال در انگلستان پنج رده شغلی وجود دارد و این سلسلهمراتب از افراد حرفهای یا متخصص آغاز شده و به رده پنجم که کارگران یدی غیرماهر آن راتشکیل میدهند، میرسد. به طبقه شغلی نخست، عنوان «طبقه بالای بالا» اطلاق میشود و رده پنجم هم «طبقه پایین پایین» نام دارد. در اینجا، نوع شغل کلید قرارگرفتن در طبقات اجتماعی است و طبقه اجتماعی میتواند موجب دستیابی به برخی از امتیازات اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی شود. با وجود چنین جایگاهی که برای شغل درنظرگرفته شده، بیکاری میتواند مشکلات بسیاری را برای فرد ایجاد کند. بیکاری در جهان به یک بحران تبدیل شده و شوربختانه این مسئله در ایران بیشتر، طیف تحصیلکردگان دانشگاهی را دربر گرفته است. متاسفانه میتوان پیشبینی کرد که معضل بیکاری با ورود موج فارغالتحصیلان سالهای آینده به بازار کار، وضعیت نامناسبتری را ایجاد کند. برپایه این برآوردها، اکنون مبحثی تحت عنوان افسردگی فارغالتحصیلی نیز مطرح است. تصور کنید خانوادهای چند سال، از فرزند خود حمایت کرده و برای او هزینه میکند تا درس بخواند و در آینده شغل مناسبی احراز کند. زمانی که این انتظار محقق نمیشود خب فشار بسیاری بر این فرزند تحمیل میشود. بنابراین روی این حوزه، مطالعاتی در حال انجام است و به نظر میرسد، این مطالعات برای کشور ما ضروری باشد. بیکاری علاوه بر اثری که بر میزان دسترسی فرد به منابع میگذارد، اثرات روانی و اجتماعی هم در پی دارد. وقتی افراد بیکار میشوند، اغلب دچار برخی تغییرات روانشناختی نیز میشوند؛ به این معنا که عزت نفس خود را از دست میدهند و نسبت به آینده دچار اضطراب میشوند. این تغییرات میتواند آنها را به سمت گوشهگیری، انزوا و افسردگی سوق بدهد. به لحاظ اجتماعی نیز، فرد بیکار، دچار بیهویتی است؛ یعنی معضل فقدان نقش پیدا میکند. تماسهای اجتماعی خود را که از طریق شغل برقرار میکرده از دست میدهد و احساس انزوای اجتماعی هم خواهد کرد. مسئله اساسی این است که بسیاری از این تغییرات، لزوماً به خود فرد بیکار محدود نمیماند و اگر او خانوادهای داشته باشد، بهطور حتم دامنگیر آنها هم میشود. در عین حال، نکته قابل تامل، آن است که میزان شیوع افسردگی در میان مردان بیکار بیش از زنان بیکار است؛ شاید یکی از دلایل شکلگیری این پدیده، نوع نگرش به نقش مردان در جامعه است؛ به ویژه در کشور ما که جامعه و هم عرف اجتماعی، مرد را نانآور خانواده تعریف کرده است؛ بنابراین، اگر افراد نتوانند شغلی داشته باشند، قاعدتاً قادر نیستند که ازدواج کنند، تشکیل خانواده بدهند، مسکنی را تهیه کنند و بهطور کلی هویت آنها شکل نخواهد گرفت. زنان، حداقل این فشار را کمتر احساس میکنند. بهطور کلی، ارتباط میان بیکاری، افزایش مرگومیر، بیماریهای قلبی-عروقی، بیماریهای روانی، خودکشی و جرائم مختلف به اثبات رسیده است.»
به روایت این صاحب نظر، «شغل، تعیینکننده میزان درآمد و پاداشهای اقتصادی افراد است. کسانی که شغل بهتری داشته باشند، قاعدتاً درآمد بالاتر و قدرت خرید بالاتری دارند. وقتی قدرت خرید بالاست، آنها توانایی بیشتری برای کسب منابع، امکانات و تسهیلاتی خواهند داشت که برای سلامتیشان مفید است؛ امکاناتی نظیر تغذیه و مسکن مناسب، خدمات بهداشتی-درمانی و مواردی از این دست. لذا رابطه مستقیمی میان منابع مادی و سلامت روان افراد وجود دارد که این منابع مادی بهطور طبیعی از شغل نشات میگیرد و مربوط به شغل میشود.»
نقش عوامل اجتماعی و فرهنگی در توزیع بیماری افسردگی
ریاحی در خاتمه یادآوری میکند که «اقشار مختلف اجتماعی به شکل یکسان دچار این بیماری روانی (افسردگی) نمیشوند و نقش عوامل اجتماعی و فرهنگی در توزیع این بیماری بسیار حائز اهمیت است. بیماریها و اختلالات روانی، میتواند حداقل متاثر از سه دسته از عوامل زیستی، عوامل روانی-عاطفی و عوامل اجتماعی و فرهنگی باشد. ما در حوزه جامعهشناسی و جامعهشناسی سلامت با پذیرفتن اینکه، ممکن است، عوامل یک بیماری زیستی، روانی هم باشد، تاکیدمان روی عوامل اجتماعی و فرهنگی است. بر این اساس، چنین انگارهای در میان طیفی از جامعهشناسان و رفتارشناسان وجود دارد که پدیدههای اجتماعی در جامعه بهطور اتفاقی بهوجود نمیآیند یا توزیع نمیشوند؛ به عبارت دیگر، پراکندگی آنها از یک الگوی اجتماعی پیروی میکند. برای مثال، ما چنین میپنداریم شانس طلاق افراد متاهل با یکدیگر برابر نیست. در مورد بیمار شدن هم همین طور است؛ یعنی شانس افراد برای بیمار شدن به یک اندازه نیست و بر اساس عوامل اجتماعی این احتمال کم یا زیاد میشود. در مورد سلامت روان نیز برخی مولفهها تعیینکننده است؛ به عنوان مثال، متغیرهایی مانند جنسیت در ابتلا به بیماریهای روانی دخیل است؛ از اینرو اگر شما در گروه اجتماعیای به اسم گروه زنان عضویت داشته باشید، طبیعتاً احتمال خطر برای شما بیشتر است. در عین حال، نژاد، قومیت، طبقه اجتماعی، پایگاه اجتماعی، وضعیت تاهل و وضعیت طبقه مذهبی بهعنوان متغیرهای اجتماعی تعیینکننده به شمار میروند.»
ایجاد تغییرات فیزیکی در مغز با افسردگی شدید
صرف نظر از موارد پیش گفته، باید از منظر علمی نیز این بیماری را مورد بررسی قرار داد. مطابق مطالعاتی که ایندیپندنت به آن استناد کرده، در افرادی که علائم افسردگی را گزارش کردهاند، کیفیت و حجم ماده سفید که نورونها را به هم متصل میکند و اطلاعات را انتقال میدهد، کاهش یافته است. همچنین، مشخص شده که برخی بیماران مبتلا به افسردگی در مقایسه با افرادی که هرگز دوره افسردگی را تجربه نکردهاند، هیپوکامپوســ منطقهای از مغز که در یادگیری و حافظه نقش عمدهای ایفا میکندــ کوچکتری دارند. البته با درمان مناسب، میتوان برخی از تغییرات مغزی را برطرف کرد و به حالت قبل از بیماری بازگرداند.
افسردگی خطر ابتلا به بیماریهای دیگر را افزایش میدهد
از سوی دیگر ذکر این نکته نیز حائز اهمیت است که افسردگی درماننشده با دیگر بیماریها از جمله مشکلات قلبیعروقی ارتباط دارد. بنا بر گزارشها، افراد مبتلا به افسردگی دو تا سه برابر بیشتر از افراد سالم در معرض ابتلا به بیماریهای قلبیعروقی قرار دارند و در صورت ابتلا به بیماریهای قلبی، خطر مرگ سریعتر در آنها بیشتر میشود.
درباره دلایل این ارتباط نظرهای متفاوتی وجود دارد. از جمله اینکه افسردگی میتواند تعادل در سیستم عصبی خودمختار را از بین ببرد که باعث اختلال در تپش قلب و افزایش خطر مرگومیر شود. التهاب مزمن مرتبط با افسردگی هم ممکن است آسیبپذیری در برابر بیماری شریان کرونری را افزایش دهد.
پیشتر ایرج خسرونیا، رئیس جامعه متخصصان داخلی نیز وجود بسیاری از بیماریهای جسمی را نشأتگرفته از بیماریهای روانی دانسته بود: «در مطبها شاهد هستیم که شمار زیادی از بیماران که از مشکلات جسمانی مانند ناراحتیهای گوارشی یا قلبی گلایه میکنند، هیچ مشکل جسمیای ندارند. پس از بررسیها و آزمایشهای پزشکی مشخص میشود که مشکل این افراد روانی است و باید تحت درمانهای روانپزشکی قرار گیرند.»
مطابق تاکیدات روان درمانگران، بسیاری از مردم عوامل افسردگی را میدانند اما علائم آن را نمیدانند به همین علت هر روز افراد زیادی در کنار ما با بیماری افسردگی رفت و آمد میکنند بدون اینکه ما و حتی خود آنها مطلع باشند.
معمولا وقتی به اصطلاح «افسردگی» اشاره میشود؛ منظور افسردگی بالینی است که با نام اختلال افسردگی عمده یا ماژور نیز شناخته میشود و با بیحوصلگی همیشگی همراه است که بر کیفیت زندگی اثر میگذارد، اما در واقع، این بیماری اشکال مختلفی دارد و یک پدیده واحد نیست. بنابراین در واقع باید از اصطلاح «افسردگیها» استفاده کنیم.
به گزارش ایندیپندنت، دورههای افسردگی عمده میتواند در جریان انواع دیگر افسردگیها رخ دهند، از جمله افسردگی بارداری، اختلال دوقطبی، اختلال عاطفی فصلی، افسردگی روانپریشانه، اختلال ملال پیش از قاعدگی و موارد دیگر...
هر نوع افسردگی دلایل و روشهای درمانی متفاوتی دارد. به عنوان مثال، اختلال عاطفی فصلی که به دلیل تغییرات فصل رخ میدهد، ممکن است با نور درمانی، رواندرمانی، دارو یا ویتامین دی درمان شود، در حالی که متخصصان برای اختلال دوقطبی که با دورههای افسردگی و شیدایی مشخص میشود، داروهای متعادلکننده خلقوخو و رواندرمانی را توصیه میکنند.
برخی اشکال افسردگی چالشهای منحصربهفردی ایجاد میکنند
اما درمان افسردگی ماژور بسیار دشوار است و برخی از مبتلایان به مقوله درمان مقاوم هستند.
معمولا احساس غم، اندوه و تنهایی ممکن است به دلایل مختلفی و در گذار روزهای سخت زندگی برای هر کسی ایجاد شود. با این حال اغلب ما، امور روزمره زندگی خود را پیش میبریم و پس از گذشت مدت زمانی، موفق به عبور از این حالت میشویم. اما این اتفاق در مورد برخی از انسانها رخ نمیدهد. احساس غم و اندوه بیشتر شده، بر شرایط کار، زندگی و خواب و بیداری اثر منفی گذاشته و روز به روز وضعیتی وخیمتر پیدا میکند. در چنین حالتی حتی ممکن است تغییرات زیادی در وضعیت تغذیه و سلامت عمومی بدن نیز حاصل شود. این وضعیتی است که به عنوان افسردگی ماژور نامیده شده و یکی از علتهای اصلی خودکشی و آسیب به خود در سرتاسر دنیا است.
افسردگی ماژور را باید با دیدی فراتر و جدیتر از بالا و پایینشدنهای معمولی خلق و خو نگاه کرد. این اختلال بر اساس وجود مجموعهای از علائم متنوع در یک بازه زمانی مشخص مانند اضطراب، بیتفاوتی یا احساس ناامیدی تشخیص داده میشود. از آنجا که این علائم میتوانند ترکیبهای متفاوتی داشته باشند، افراد ممکن است افسردگی ماژور را به شکلهای مختلفی تجربه کنند و واکنش آنها به داروها نیز متفاوت باشد. همین متغیرها درمان برخی از انواع افسردگی ماژور را دشوار میکنند.
البته برخی از افراد مبتلا به افسردگی ماژور، به افسردگی مقاوم به درمان دچارند. هرکسی میتواند به افسردگی مقاوم به درمان مبتلا شود، اما زنان، سالمندان، افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی و کسانی که افسردگی شدید (با علائم زیاد و حاد) دارند، بیشتر در معرض خطر مقاومت درمانی قرار دارند. برخی بیماریها مانند مشکل تیروئید، درد مزمن، سوءمصرف مواد، اختلالات خوردن و مشکلات خواب نیز میتوانند احتمال ابتلا به افسردگی مقاوم به درمان را افزایش دهند.
واقعیت این است که علائم بیماری افسردگی بسیار رایج بوده و آنچنان عجیب و غریب نیستند. ضمن اینکه به دلیل عمومی بودن ممکن است در بسیاری از موارد نادیده گرفته شده و پیگیری نشوند. دانستن این موارد به ما کمک میکند که نه تنها در مورد خودمان بلکه در مورد اطرافیان خود نیز دقیق شده و فرد یا اطرافیان نزدیکمان را از خطر پیش رو آگاه کرده و برای ورود به مراحل درمان به وی کمک کنیم. فراموش نکنیم تشخیص به موقع بیماری افسردگی، میتواند منجر به درمان آن شده و جان انسانی را از مرگ نجات دهد.

تیتر خبرها
تیترهای روزنامه