فرمانده‌ای که عاشق زندگی بود

روزهای بعد از آغاز جنگ فردی فرماندهی‌قرارگاه خاتم الانبیاء را برعهده گرفت که کمتر شناخته‌شده بود در میان مردم اما در میان اهل فن به خوبی شناس بود فردی که بعد از سپهبد رشید فرماندهی جنگ را در دست گرفت. در ادامه با احسان شادمانی فرزند شهید سپهبد علی شادمانی به گفت‌وگو نشستیم.
این گفت‌وگو در دو بخش منتشر می‌شود که بخش اول را در ادامه می‌خوانید.
آقای شادمانی با این‌که خود شما مستندساز هستید اگر به شما بگویند که پرتره شهید علی شادمانی را بسازید کدام بخش از زندگی ایشان را می‌سازید؟
با شناختی که از ایشان دارم، می‌توان دو وجه مهم را در زندگی‌شان برجسته کرد: یکی بُعد خانوادگی و دیگری بُعد حرفه‌ای و کاری. به نظرم می‌توان دو اپیزود شاخص برای روایت از زندگی ایشان انتخاب کرد؛ یکی پرکاری و دیگری علاقه به زندگی.
اپیزود نخست، ناظر بر پرکاری و فعالیت گسترده‌ای است که ایشان در سطوح مختلف نظامی و اجرایی کشور داشتند؛ فعالیتی که از جنبه‌های مختلف می‌توان به آن پرداخت. واقعاجای تأمل دارد که انسانی در این سن و سال، با همان انرژی و نشاط دوران بهار ۱۳۵۸، زمانی که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست، همچنان در بالاترین سطوح نظامی کشور حضور فعال داشته باشد. این مسئله به‌تنهایی، موضوعی قابل‌توجه و ارزشمند برای پرداختن در یک روایت یا مستند است.
اما اپیزود دوم، جنبه‌ای است که شاید کمتر به آن پرداخته‌شده باشد؛ این‌که ایشان حقیقتا عاشق زندگی بود. تا روزی که جنگ آغاز شد و ما دیگر ایشان را ندیدیم، تمام آنچه از ایشان در ذهن داریم، زندگی‌دوستی بود. درعین‌حال، عاشق شهادت هم بود. همیشه منتظر آن لحظه بود. بسیاری از دوستان و همرزمان نزدیکش مانند شهید کاظمی، شهید شوشتری، شهید همدانی، شهید قهاری و دیگران به شهادت رسیده بودند، اما این داغ‌ها باعث نشده بود که کنج عزلت را برگزیند یا از صحنه کار و تلاش کنار برود.
واقعیت این است که ایشان تا آخرین لحظات عمر، در حال برنامه‌ریزی برای زندگی بود. حتی درست پیش از آغاز جنگ، در حال گفت‌وگو درباره برنامه‌ای مشترک بودیم که قرار بود هفته آینده اجرایش کنیم. همه این‌ها نشان می‌دهد که زندگی برایش معنای عمیقی داشت و آن را تعطیل نکرد، حتی وقتی در انتظار شهادت بود.
به باور من، این دو وجه کار و زندگی در کمتر کسی به‌طور هم‌زمان و متوازن دیده می‌شود. بسیاری از افراد زندگی را فدای کار می‌کنند و برخی دیگر، کار را قربانی زندگی. اما حاج آقا، هر دو را در کنار هم داشت. پرکار بود، مؤثر بود و درعین‌حال، عاشقانه زندگی می‌کرد. اگر به این دو بُعد با دقت و عمق پرداخته شود، می‌تواند تصویری کامل و انسانی از ایشان ارائه دهد.
اگر قرار باشد ساخت مستند شهید سپهبد علی شادمانی به من پیشنهاد شود، ترجیح می‌دهم مستندی درباره همان ۱۲ روز بسازم؛ ۱۲ روزی که طی آن، پس از شهادت شهید سپهبد غلامعلی رشید، فرمانده عالی‌جنگ و به‌نوعی سپهسالار میدان، پرچم فرماندهی جنگ به دست شهید علی شادمانی سپرده می‌شود.
برای من، جذاب‌ترین بخش این روایت، نحوه به‌دست‌گیری فرماندهی توسط حاج‌آقاست: این‌که این پرچم را چگونه در دست می‌گیرد، چه اقداماتی انجام می‌دهد، چه فرمان‌هایی صادر می‌کند، چه تدابیری اتخاذ می‌کندو چگونه با دیگر فرماندهان، همچون امیر سرلشکر موسوی، سردار موسوی (جانشین سردار حاجی‌زاده) و امیر حاتمی (فرمانده ارتش) وسرلشکرپاکپور تعامل و همکاری دارد. این‌که او چگونه صحنه جنگ را به عنوان فرمانده اصلی مدیریت می‌کند و چگونه ورق جنگ برمی‌گردد، برای من بسیار الهام‌بخش و مهم است.
با این حال، در کنار این روایت فرماندهی، علاقه‌مندم روایتی موازی از بطن زندگی مردم نیز در مستند گنجانده شود. چراکه وقتی از شهید سپهبد علی شادمانی سخن می‌گوییم، اگرچه این عنوان از نظر دنیایی واژه‌ای سنگین و باعظمت است، اما برای من، آن کودک 6‌ماهه‌ای که شهید شد، آن پرستاری که در بیمارستان خدمت کرد، آن نیروی امنیتی، نیروی انتظامی یا بسیجی که شبانه‌روز در حال پاسداری بود، همگی شایسته همین درجه و عنوان‌اند.
خانواده‌هایی که سه نفر، چهار نفر یا حتی ۱۲ شهید مانند خانواده شهید صابر تقدیم کردند، همگی در جایگاه شهید شادمانی ایستاده‌اند. در نگاه من، همه این شهدا، خانواده‌ها، ایثارگران و مردم مقاوم در همان جایگاه والای فرماندهی قرار دارند. به همین دلیل، علاقه‌مندم مستند روایتی دوسویه داشته باشد: یک‌سو فرمانده میدان و سوی دیگر مردم مقاوم و مظلوم؛ تا در کنار هم تصویری واقعی، جامع و انسانی از آن ۱۲ روز سرنوشت‌ساز خلق شود.
وقتی‌که می‌خواهیم رزومه شهید شادمانی را ببینیم فقط در حد معاون هماهنگ‌کننده قرارگاه خاتم پیدا می‌شود شهید در کجاها مشغول فعالیت بودند؟
ایشان از نخستین افرادی بودند که به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدند.
 سپاه استان همدان نیز از نخستین سپاه‌های استانی کشور بود که تشکیل شد و ایشان نقش مؤثری در شکل‌گیری و تثبیت آن داشتند.در جریان حرکت نیروهای مختلف برای مقابله با قائله پاوه، در کنار گروه‌هایی چون گروه شهید چمران، اصغر وصالی و دیگران، ایشان نیز گروهی از رزمندگان همدانی را فرماندهی کرده و به منطقه اعزام شدند.
پس‌ازآن، سلسله‌مراتب مسئولیت‌های ایشان به ترتیب زیر شکل گرفت:
 معاون آموزش سپاه همدان
 فرمانده محور سرپل ذهاب
جانشین تیپ ۳۲ انصارالحسین
 فرمانده سپاه پاوه
فرماندار شهر پاوه
 معاون عملیات قرارگاه رمضان
 فرمانده لشکر حجت
 فرمانده لشکر ۳۲ انصارالحسین
پس از پایان دفاع مقدس نیز مسئولیت‌های کلان‌تری را عهده‌دار شدند، از جمله:
 معاون عملیات نیروی زمینی سپاه
 فرمانده لشکر ۳ نیروی مخصوص حمزه
 فرمانده قرارگاه نجف
 فرمانده لشکر ۴ بعثت
 ریاست دانشگاه پیاده نیروی زمینی سپاه
 معاون عملیات ستاد کل نیروهای مسلح
معاون هماهنگ‌کننده قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء (از سال ۱۳۹۵)
 فرمانده قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء
و در نهایت، در جریان جنگ اخیر، پس از شهادت شهید رشید، به عنوان فرمانده قرارگاه خاتم‌الانبیاء منصوب شدند.
تمام عناوین و مسئولیت‌های ایشان، از جنس عملیات و رزم بوده است. این سمت‌ها تنها به افرادی داده می‌شود که حضور واقعی، مؤثر و میدانی در صحنه نبرد دارند و توانایی هدایت و فرماندهی نیروها را اثبات کرده باشند. نکته قابل تأمل آن است که هر سمت جدیدی که به ایشان واگذار می‌شد، نسبت به مسئولیت پیشین، هم از نظر سطح فرماندهی و هم از نظر ماهیت عملیاتی، ارتقایی چشمگیر داشت. این خود گواهی روشن بر پرکاری، شایستگی و پیشرفت مستمر ایشان بود.
بر اساس روایت همرزمان و نزدیکان، ایشان در هر جایگاهی که حضور پیدا می‌کرد، منشأ تحول و اثرگذاری بود. بسیاری از یگان‌ها، قرارگاه‌ها و معاونت‌هایی که در آن فعالیت داشتند، امروزه با نام ایشان شناخته می‌شوند. ازجمله می‌توان به لشکر حجت و تیپ ۳۲ انصارالحسین همدان اشاره کرد که از بنیان‌گذاران آن‌ها بودند.
هر جا که سردار شادمانی حضور داشت، آنجا به مرکزی برای کار، تلاش، تحول و ابتکار تبدیل می‌شد. بی‌تردید، واژه «منشأ اثر» را به‌حق می‌توان بر کارنامه ایشان اطلاق کرد.
در روزهای جنگ چطوری از شهادت پدرتان مطلع شدید؟
در آن لحظه‌ای که ما مردم عادی که طبیعتااطلاعاتمان به‌اندازه نیروهای نظامی نیست متوجه شدیم فرماندهان ارشد نظامی کشور ترور شده‌اند، کشور در میانه یک صحنه تمام‌عیار جنگی قرار داشت. اسرائیل با تصور این‌که می‌تواند در عرض چهار روز به اهداف خود برسد، حمله را آغاز کرده بود. ادعای روز اولشان همین بود. اما این هدف محقق نشد.
تصور آن‌ها این بود که با حذف فرماندهان ارشد، ایران برای مدتی با خلأ فرماندهی مواجه می‌شود. تا زمانی که نیروهای تازه تعیین شوند، ساعات حساس و حیاتی از دست می‌رود و آن‌ها می‌توانند مرحله بعدی سناریوی خود را پیاده کنند؛ سپس با فعال‌سازی ضدانقلاب در خیابان‌ها، ناآرامی و اغتشاش ایجاد کرده و درنهایت، مسیر تغییر رژیم را هموار کنند. اما آنچه در عمل رخ داد، خلاف محاسبات دشمن بود.
از زمانی که جنگ آغاز شد، ما دیگر حاج‌آقا را ندیدیم. چند ساعت پیش از آغاز رسمی درگیری‌ها، تماس‌مان قطع شده بود و تا روز شهادت، خبری از ایشان نداشتیم. ظهر روز جمعه، ۲۳ خرداد، رهبر معظم انقلاب اسلامی، فرماندهی قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء(ص) را به ایشان واگذار کردند. همان‌جا بود که برای اولین‌بار متوجه شدیم پدرم به این سمت حساس منصوب‌شده‌اند و مسئولیت هدایت میدانی جنگ را به عهده گرفته‌اند. تمامی یگان‌ها و نیروهای مسلح، با طراحی، برنامه‌ریزی و فرماندهی این قرارگاه، مشغول مقابله با دشمن بودند.بر اساس شواهد و گزارش‌هایی که بعدامنتشر شد ازجمله یکی از گزارش‌های رسانه‌های رژیم صهیونیستی علی شادمانی به عنوان فرمانده قرارگاه خاتم و نزدیک‌ترین فرد به رهبر انقلاب معرفی شد؛ کسی که توانسته بود در همان ساعات اولیه، فرماندهی نیروهای مسلح را احیا کرده، سازماندهی کند و نخستین پاسخ کوبنده جمهوری اسلامی ایران به حمله دشمن را طراحی و اجرا نماید؛ پاسخی که واقعاورق جنگ را برگرداند.
برای ما، تا همین‌جای کار، همه چیز افتخارآمیز بود: این‌که پدرمان در چنین جایگاه و مسئولیتی قرار دارد و در کنار سایر فرماندهان بزرگ، از امنیت کشور دفاع می‌کند و به دشمن متجاوز، سیلی می‌زند. با این حال، در دل‌مان نگرانی هم وجود داشت؛ زیرا از همان ابتدا این احتمال را می‌دادیم که دشمن به‌دنبال حذف فرمانده جنگ است. سابقه سوءقصدهای قبلی نیز این نگرانی را تقویت می‌کرد. 
در یکی از عملیات‌ها، مقر ایشان مورد هدف قرار گرفت که خوشبختانه آسیبی به ایشان نرسید. اما سرانجام، در روزهای جنگ در محل دیگری دچار جراحت شدند و درنهایت به شهادت رسیدند.
خبر شهادت بلافاصله از سوی رسانه‌ها و مراجع رسمی اعلام شد، اما مادرم از این ماجرا بی‌اطلاع بودند و هر یک از اعضای خانواده نیز در نقطه‌ای جداگانه قرار داشتند. بنابراین تصمیم گرفته شد که من شخصابه ایشان خبر بدهم.
البته این برای اولین بار نبود و مادر می‌گفت که در این ‌سال‌ها چندین بار لباس سیاه به تن کردم و عزاداری اما بعد متوجه شدیم که پدرم شهید نشده بود.
وسط روز بود که به محل استقرار مادرم رفتم. به محض این‌که مرا دیدند، گفتند: «تو هیچ‌وقت این موقع روز اینجا نمی‌اومدی. این چند روز هم که جنگ شروع شده، ندیدمت. چیزی شده؟»
گفتم: «نه، فقط دلم برات تنگ شده بود. اومدم ببینمت»
پرسیدند: «از بابات خبر داری؟»
گفتم: «نه، ولی احتمالا در صحنه جنگه دیگه.»
گفتند: «نگرانم...»
گفتم: «خب، این نگرانی امروز و دیروز نیست. همیشه تو صحنه بوده و همیشه هم احتمال اتفاق هست.»
مادرم تأملی کردند و گفتند: «تو اومدی بگی پدرت شهید شده؟»
پرسیدم: «چرا اینو می‌گی؟»
پاسخ دادند: «چند روز پیش خواب دیدم که ایشون شهید می‌شه... الان هم هیچ دلیلی نداشتی که این موقع روز بیای اینجا. فقط اومدی بگی که رفته...»
سکوت کردم و فقط نگاهش کردم. گفتم: «آره... شهید شده.»
در آن لحظه من گریه کردم، اما مادرم گریه نکرد. فقط با چشمانی اشک‌بار و صدایی محکم گفتند: «همسر بعضی از فرماندهان، کنارشان شهید شدند. من چرا کنار علی نبودم؟»
و این، برای مادرم، یک حسرت واقعی بود؛ چرا که در تمام این سال‌ها، در زمان دفاع مقدس و مأموریت‌های متعدد، در کنار پدرم حضور داشتند و همواره همراهش بودند. اما این بار، لحظه شهادت، از او دور بودند.
گفتید که مادرتان در همه اتفاقات کنارشان بودند خاطره‌ای دارید؟
در طول تمامی این سال‌ها، به‌ویژه در دوران دفاع مقدس، خانواده همواره در کنار حاج‌آقا بودند؛ ازجمله در پاوه و دیگر مناطق عملیاتی. حضور خانواده در مناطق جنگی، نه‌تنها از روی اجبار یا ضرورت نبود، بلکه انتخابی آگاهانه و همراه با درک عمیق از شرایط جنگ بود. مادرم همواره همراه پدر بودند؛ از ارومیه گرفته تا همدان، از تهران تا پاوه.
بین سال‌های ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۵، حاج‌آقا فرماندهی سپاه پاوه را بر عهده داشتند. پس از شهادت شهید طباطبایی‌نژاد، ایشان به‌عنوان فرمانده سپاه کاوه منصوب شدند. پیش از ایشان، فرماندهی سپاه پاوه در اختیار فرماندهان بزرگی چون شهید ناصر کاظمی و شهید محمدابراهیم همت بود. شرایط آن مقطع بسیار خاص و پیچیده بود؛ دشمن صرفایک گروه مشخص نبود. در آن منطقه، نیروهای سپاه باید هم‌زمان با گروهک‌های منافقین، حزب دموکرات کردستان، کومله و ارتش بعث عراق مقابله می‌کردند. جنگ در آنجا، جنگی چند‌وجهی بود.
ساختار شهری پاوه نیز بر حساسیت اوضاع می‌افزود. خانه‌ها به‌صورت پلکانی روی دامنه کوه ساخته‌شده‌اند و مقر سپاه نیز در دل همین بافت شهری قرار داشت. در یکی از عملیات‌ها، زمانی که حاج‌آقا قصد داشتند به ارتفاعات اطراف بروند تا عملیات تک یا پاتکی را علیه دشمن انجام دهند، به همسرشان می‌گویند:
«هر اتفاقی افتاد، خانه را ترک نکنید. چراغ خانه فرمانده سپاه باید روشن بماند. وقتی چراغ این خانه روشن باشد، مردم متوجه می‌شوند که شهر هنوز امن است و آن را ترک نخواهند کرد.»
مادرم، همراه با ما فرزندان، در خانه ماند. من و سه تن از برادرانم آن زمان کودک بودیم و همراه ایشان در خانه حضور داشتیم. درگیری‌ها بسیار شدید شده بود و بخشی از مردم شهر، خانه‌های خود را ترک کرده و به حاشیه شهر پناه برده بودند. بعدازظهر همان روز، تعدادی از نیروهای سپاه به خانه ما مراجعه کردند. وقتی دیدند خانواده فرمانده هنوز در خانه هستند، با تعجب پرسیدند:
«شما چرا هنوز اینجایید؟ باید این محل را تخلیه می‌کردید!»
مادرم پاسخ دادند: «ما طبق گفته حاج‌آقا عمل می‌کنیم. ایشان فرموده‌اند که خانه را ترک نکنیم.»
پس‌ازآن، حادثه‌ای برای مادرم پیش آمد و با رسیدن پدر، ایشان به همدان منتقل شدند. اما این تنها نمونه‌ای از حضور خانواده در شرایط سخت و حساس بود. موارد مشابه دیگری هم وجود داشت؛ ازجمله زمانی که در ارومیه مستقر بودیم، در دوره‌ای که تحرکات ضدانقلاب بسیار زیاد شده بود، یا حتی در تهران، که محل سکونتمان چندین بار هدف تهدید و اقدامات تروریستی از سوی منافقین قرار گرفت. یا در همدان، در اوایل جنگ تحمیلی، که اعضای گروهک منافقین قصد داشتند دریکی از صبح‌ها به منزل ما مراجعه کرده و به حاج‌آقا سوءقصد کنند.
در تمام این موقعیت‌ها، مادرم در کنار پدرم بودند و نه‌فقط نظاره‌گر، بلکه همراه و شریک واقعی روزهای تلخ و شیرین جبهه و جنگ. از همین رو،
 پس از شهادت حاج‌آقا، همواره این حسرت در دل‌شان باقی بود.
در بالاتر گفتید که چندین بار خبر شهادت وی را شنیده بودید و برایش عزاداری هم کردید خاطره‌ای دارید در این خصوص؟
در حدود سال ۱۳۸۹ یا ۱۳۹۰، حاج‌آقا برای سرکشی به یکی از مناطق عملیاتی با هلیکوپتر اعزام‌شده بودند. در آن سفر، هلیکوپتر دچار سانحه‌ای شد که در ابتدا هیچ‌کس از وقوع آن اطلاعی نداشت. تنها نشانه‌ای که ما دریافت کردیم، پیامکی بود که از شماره پدرم ارسال‌شده بود و در آن حاج‌آقا نوشته بودند:
«سلام، به خانواده بگو نگران نباشند، حالم خوب است و اتفاقی نیفتاده.»
وقتی این پیامک را دیدم، پرسیدم چرا چنین پیامی ارسال شده است و آیا اتفاقی رخ داده؟ پس از کسب اطلاع از منابع مختلف، متوجه شدیم که در یکی از بازدیدها، هلیکوپتر یا در حال برخاستن بود یا در حال فرود، که به یک سمت منحرف شده است. خوشبختانه آسیب‌ها جزئی بود و اتفاق خاصی رخ نداد.
این پیامک که از شماره پدرم ارسال‌شده بود، تا حد زیادی آرامش خاطر برای ما به ارمغان آورد؛ چراکه تا بیش از ۲۴ ساعت از محل دقیق حضور حاج‌آقا و وضعیت سلامتی ایشان بی‌اطلاع بودیم. در نهایت مطمئن شدیم که ایشان در یکی از شهرهای مرزی بوده‌اند و سلامت کامل دارند. این مدت، برای خانواده بسیار دشوار و پراضطراب گذشت، تا این‌که بالاخره توانستیم با ایشان تماس برقرار کنیم و از سلامت‌شان اطمینان حاصل کنیم.
چه ویژگی از آقای شادمانی برایت جذاب بوده است که بخواهید در مستندی که قرار شد بسازید پررنگ نشانش خواهید داد؟
پس از حضور برخی از فرماندهان و سران قوا نیز همین نکته به ما تأیید شد؛ آن‌ها به پرکاری فزاینده و روحیه استثنایی حاج‌آقا اشاره داشتند. به عنوان مثال، شهید امیر سرتیپ قرای لو در خواب که با حاج‌آقا ارتباط نزدیکی داشت، گفته بود: «ما صبح تا شب با هم بودیم، اما اکنون حاج‌آقا ۲۴ ساعت با ماست.» حاج‌آقا در سال‌های پایانی عمرش وارد هفتادسالگی می‌شد، درحالی‌که بسیاری از افراد در این سن از سلامت کامل برخوردار نیستند و نمی‌توانند چنین صحنه‌هایی را مدیریت کنند. اما ایشان همیشه ورزش می‌کرد، بدن آماده‌ای داشت و فعالیت‌هایش از همه جلوتر بود.
صبح‌ها حدود ساعت ۵:۳۰ سر کار حاضر می‌شد و کمتر پیش می‌آمد قبل از ساعت ۷ یا ۸ شب به خانه بازگردد. وقتی به خانه می‌رسید، بخشی از قرآن را تلاوت می‌کرد یا نوه‌هایش را به پارک می‌برد و شب‌ها پس از دیدن اخبار ساعت ۹، استراحت می‌کرد. حاج‌آقا هیچ‌گاه بی‌دلیل تا نیمه شب بیدار نمی‌ماند، اما همیشه نماز جعفر طیار و نماز شب را می‌خواند، سپس استراحت کوتاهی داشت و پس از آن نماز صبح را اقامه می‌کرد و سپس به فعالیت‌های روزانه خود می‌پرداخت.
ویژگی بارز دیگر ایشان، اخلاق و خلق‌وخوی خاص و خودسازی مستمری بود که انجام داده بود. همچنین، ملاحظات کاری و حس مسئولیت‌شناسی باعث می‌شد بسیاری از افراد، حتی در میان نیروهای مسلح، دقیقا ندانند که ایشان چه مسئولیت‌ها و فعالیت‌هایی دارد. اگرچه بین نیروهای مسلح نام‌آشنا بود، اما در میان مردم عادی کمتر شناخته شده بود.
روز اعلام خبر شهادت حاج‌آقا، بنری در جلوی منزلشان نصب شد و چهره ایشان برای عموم شناخته شد. همسایه‌ها واکنش‌های جالبی داشتند؛ یکی گفت: «ایشان همیشه کتاب به دست داشت، فکر می‌کردم استاد دانشگاه است.» یکی از جوانان محل گفت: «ایشان شبیه همان آقایی بود که بعضی اوقات نان می‌خرید.» یکی دیگر از همسایه‌ها با تعجب گفت: «حاج‌آقا اینجا مورد سوءقصد قرارگرفته‌اند؟» درحالی‌که ایشان در جای دیگری بودند. این موارد نشان می‌دهد که حاج‌آقا با وجود داشتن سمت‌های حساس و هدف سوءقصد قرار گرفتن، همیشه علاقه‌مند بود در متن مردم زندگی کند، ساده‌زیست و متواضع بود و هیچ‌گاه به دنبال مطرح‌شدن در رسانه‌ها نبود و همواره در سایه فعالیت می‌کرد.
برای ما و خانواده، شنیدن این واکنش‌های همسایگان، نشان‌دهنده عمق محبوبیت و حضور حقیقی ایشان در میان مردم بود.
آقای شادمانی اهل کتاب خواندن بودند؟
حاج‌آقا به مطالعه کتاب‌های معرفتی و معنوی بسیار علاقه‌مند بودند و بخش قابل توجهی از وقت خود را به خواندن آثاری درباره زندگی 
پس از مرگ اختصاص می‌دادند. همچنین، کتاب‌های مرتبط با زندگی و سخنان امام امیرالمؤمنین (ع) بخش مهمی از مطالعات ایشان را تشکیل می‌داد.ازآنجاکه حاج‌آقا محل مراجعه و رجوع بسیاری از نویسندگان دفاع مقدس بودند، اغلب کتاب‌هایی به ایشان هدیه می‌شد یا پیش از چاپ، نسخه‌ای از کتاب‌ها برای دریافت نظر و نقد ایشان ارسال می‌گردید.
ایشان همواره دو نوع کتاب را به‌طور مداوم همراه داشتند: کتاب‌های معنوی و کتاب‌هایی که به مسائل فرماندهان شهید یا تاریخ جنگ مرتبط بود و نظرات و تحلیل‌های خود را در این حوزه‌ها ارائه می‌دادند.
فرمانده‌ای که عاشق زندگی بود
دریافت همه صفحات
دانلود این صفحه
آرشیو