یکی از بحران‌های بی‌شمار غزه، جایی که کودکان آواره‌ بازی‌ای به نام «حمله هوایی» انجام می‌دهند، کمبود منابع سلامت روان است

غزه از نگاه یک روان‌درمانگر

 اولین باری که پسرم رفیک سه سال و نیمه از من پرسید «آیا امروز می‌میریم؟» در دسامبر ۲۰۲۳ بود؛ حدود دو ماه پس از آغاز جنگ در آن زمان، روی تخت بهبودی دراز کشیده بودیم و هنوز از لرزش انفجاری که سقف خانه‌مان در شهر غزه را روی سرمان فرود آورده بود، می‌لرزیدیم. تمام اعضای خانواده‌ام قبل از نجات، بیهوش و خونین روی زمین افتاده بودند. رفیک روی زمین حلقه زده بود، آنقدر نزدیک که می‌توانستم او را ببینم، اما آنقدر دور که نمی‌توانستم دستم را دراز کنم و او را بغل کنم. وقتی از زیر آوار بیرون کشیده شدیم، با خودم فکر کردم: این همان لحظه‌ای است که مغز یک کودک را برای همیشه تغییر می‌دهد. از آن زمان، شاهد این دگرگونی در پسرم بوده‌ام.  نور جراده، مدیر بخش سلامت روان در غزه، هر روز چنین تغییراتی را می‌بیند. او در چادرهای درمانی بدون عایق صوتی کار می‌کند؛ چادرهایی با تخت‌های تاشو که هرکدام مرزی بین یک آسیب روحی و آسیب دیگر هستند. بیماران پیاده می‌رسند—بعضی کیلومترها راه آمده‌اند، بسیاری توسط اعضای خانواده‌شان آورده شده‌اند که نمی‌دانستند چه‌کار دیگری می‌توانند بکنند. جراده می‌گوید: «بعضی اصلا حرف نمی‌زنند؛ خیره می‌شوند و گاهی هم فریاد می‌زنند. اما بیشترشان ساعت‌ها بی‌وقفه گریه می‌کنند.» کودکان از جراده می‌پرسند آیا می‌توانند به مدرسه برگردند، انگار که «عادی بودن» جایی در همان نزدیکی‌ها پنهان شده است.  
جراده از پسری چهارده‌ساله گفت که اوایل ۲۰۲۴ برای خرید از بازار از خانه بیرون رفته بود. در نبود او، یک حمله هوایی خانه‌شان را با خاک یکسان کرد و تقریبا همه اعضای خانواده‌اش را کشت، به جز برادر کوچک‌ترش. حالا این دو، کاملا تنها هستند. پسر بزرگتر به جراده گفته بود: «کاش با آن‌ها مرده بودم».  
قبل از جنگ، جراده در کلینیکی کار می‌کرد که اتاق درمان کوچکی داشت: قفسه‌هایی پر از اسباب‌بازی، یک فرش و کتاب‌های مصور. فضایی بود برای شنیدن دنیای درونی کودکانی که برای تحمل این‌همه درد، بیش‌ازحد کوچک بودند. حالا، مثل اخراس، او هم به وسایلی مثل اسباب‌بازی‌های نجات‌یافته و مداد رنگی‌ها متکی است تا بیماران کوچکش را آرام کند. «به آن‌ها می‌گویم گریه کردن اشکالی ندارد، اما این را آرام زمزمه می‌کنم چون نمی‌خواهم بغض خودم هم بشکند».
برای اخراس و جراده، چارچوب‌های سنتی درمان درجایی که از رنج بی‌پایان اشباع شده، دیگر کافی نیست. چند ماه قبل از جنگ، آن‌ها برای تکمیل یک دوره مشاهده‌ای با برنامه رهبری بازدیدکنندگان بین‌المللی (IVLP) به آمریکا سفر کرده بودند—یک ابتکار دولتی که متخصصان سراسر جهان را گرد هم می‌آورد تا همکاری و تبادل دانش را تقویت کند. آن‌ها در ژوئن ۲۰۲۳ به غزه بازگشتند، با ایده‌های جدید، اما خیلی زود با واقعیتی روبه‌رو شدند که همه آموخته‌هایشان را به چالش کشید.  
تنها چند روز پس از آغاز جنگ، زیرساخت‌های سلامت روان در غزه شروع به فروپاشی کرد. در ۵ نوامبر ۲۰۲۳، یک بیمارستان روان‌پزشکی در نوار غزه پس از گزارش‌هایی از آسیب دیدن در یک حمله، از کار افتاد. در همین حال، کلینیک‌های سلامت روان جامعه یا تعطیل شده‌اند یا به دلیل ناامنی یا کمبود نیرو جابه‌جا شده‌اند. در نتیجه، نزدیک به نیم میلیون نفر که با مشکلات سلامت روان دست‌وپنجه نرم می‌کنند، به مراقبت‌های ضروری دسترسی ندارند.  
سازمان‌های بشردوستانه سعی کرده‌اند این شکاف را پر کنند، اما ابعاد بحران غیرقابل‌تحمل است. تا پایان ۲۰۲۴، حدود هشتصد هزار نفر در غزه و کرانه باختری نوعی از حمایت روانی یا روان‌اجتماعی دریافت کرده‌اند. این کمک‌ها شامل فضاهای دوستدار کودک و فعالیت‌های گروهی یونیسف تا مداخلات اضطراری روان‌اجتماعی سازمان‌های غیردولتی مثل «انجمن کمک به پناهندگان خاور نزدیک آمریکا» (ANEER) بوده است—که برای بیش از هزار کودک آواره در پناهگاه‌ها و اردوگاه‌ها برنامه‌های ساختاریافته ترتیب داده است. اما این حمایت‌ها عمدتا کوتاه‌مدت و ابتدایی هستند—برای تثبیت روانی طراحی شده‌اند، نه بهبود بلندمدت. در شرایط آوارگی گسترده و ضربه‌های روحی طولانی، هنوز نیاز مبرمی به مراقبت مستمر و فشرده وجود دارد. «آژانس امداد و کار سازمان ملل (UNRWA)» در آگوست ۲۰۲۴ گزارش داد که از حدود ۱/۳ میلیون آواره در غزه، تنها ده هزار نفر مشاوره دریافت کرده‌اند و حدود هفت هزار نفر تحت درمان تخصصی، ازجمله برای اختلالات روانی، قرار گرفته‌اند.  
جراده از مادری پنج‌فرزنده گفت که قبل از جنگ افسردگی خفیفی داشت. سپس آوارگی، مرگ عزیزان، از دست دادن خانه و گرسنگی در چادرها آمد. او به فکر خودکشی افتاد. جراده یک برنامه مراقبتی از صفر ساخت: درمان شناختی-رفتاری، تمرینات تنفسی، داروهای ضدافسردگی، تنظیم هیجانی و روال‌های عملی برای بقا. جراده می‌گوید: «این کاری است که جنگ می‌کند؛ بیماری قابل مدیریت را به یک وضعیت اضطراری تهدیدکننده زندگی تبدیل می‌کند.»
اروا السکافی، روانشناس کودک، مربی پزشکی، درمانگر، معلم و مادر، قبل از جنگ در یک کلینیک خصوصی در غزه کار می‌کرد—کودکان را از زخم‌های عاطفی عبور می‌داد، به درمانگران آموزش می‌داد که چگونه امنیت روانی ایجاد کنند و کارگاه‌هایی درباره بهبودی از ضربه روحی برگزار می‌کرد. او گفت: «کارگاه من تبدیل به سردخانه شد». او در هفته‌های اول حملات، خود را در چادرهای سازمان ملل، راهروهای مدارس و پناهگاه‌ها یافت، آن هم در حال درمان قطع‌عضوشدگان و کودکانی که از زیر آوار نجات یافته بودند درحالی‌که خواهر و برادرها و والدینشان هنوز زیر آن بودند. خانواده خودش نیز سه بار آواره شد: از شهر غزه به دیر البلح، سپس رفح، و بعد الزوایدا.  
سکافی یکی از معدود روانپزشکانی است که در یک مرکز کوچک هنوز پابرجا کار می‌کند. او و غدیر الشرفه، روانشناس بالینی متخصص در درمان شناختی-رفتاری متمرکز بر ضربه روحی و درمان روایی، بخشی از تیم در حال کوچک شدن سازمانی به نام HEAL Palestineهستند. شرفه در اردوگاه‌ها و پناهگاه‌ها ضربه‌های روحی را ردیابی می‌کند و از شمار نوجوانانی که به دلیل افکار خودکشی درمان کرده، دیگر خبر ندارد. تخته‌ clipboard او سنگین شده است. می‌گوید: «گاهی احساس می‌کنم فقط دارم درد خودم را تماشا می‌کنم که از درونم عبور می‌کند، درحالی‌که سکوت کرده‌ام، اما درمان، در بهترین حالت، تبدیل به‌جایی برای نفس کشیدن می‌شود—برای آن‌ها و گاهی برای خودم.»  
در یک جلسه، شرفه با گروهی از دختران آواره ملاقات کرد. آن‌ها توپخانه، اعضای قطع‌شده بدن و آتش را دیده بودند. مثل آینه‌های هم وارد اتاق شدند: با همان حالت بدن و نگاه خالی. وقتی از آن‌ها خواست رنگی برای احساساتشان انتخاب کنند، بیشترشان سیاه یا بنفش تیره را برداشتند. آن کودکان تانک‌ها، مادران و خون کشیدند...  
شرفه به من گفت: «ضربه روحی همگام شده بود، چیزی نیست که بتوانند پشت سر بگذارند درحالی‌که هنوز در آن زندگی می‌کنند، اما می‌توانیم سعی کنیم آن را تنظیم کنیم.» وقتی با من صحبت می‌کرد، صدایش آرام و تقریبا آهسته بود. «در جنگ، سکوت صادقانه است. حضور من، نگاهم، صدای آرامم—گاهی تمام درمان فقط همین است.» اغلب، جلسات با یک حمله نزدیک قطع می‌شود. اتاق می‌لرزد، درباز می‌شود و او و بیمارانش فرار می‌کنند. اما حتی آن موقع هم، شرفه سعی می‌کند چیزی به بیمارانش بدهد. یک جمله. یک تماس. مثلا: «ادامه می‌دهیم، شما را رها نمی‌کنیم».  
هم سکافی و هم شرفه دلایل کافی برای کنار کشیدن دارند. اما این کار را نمی‌کنند. به هم تکیه می‌کنند. به دعا. به نگاه‌هایی که بین همکارانی رد و بدل می‌شود که برای مکالمه‌های کامل خیلی خسته‌اند. سکافی گفت به هم یادآوری می‌کنند که ادامه دهند، حتی وقتی بدن‌هایشان می‌خواهد تسلیم شود.  
من ماه‌ها از روی زمین درباره این جنگ گزارش دادم، درحالی‌که خودم درگیر آن بودم، درباره نابودی و گرسنگی نوشتم. درباره مرگ دیگران نوشتم درحالی‌که مطمئن نبودم خودم شب را زنده بمانم. در ۷ آوریل ۲۰۲۴ غزه را ترک کردم، و گرچه دیگر نگران امنیت فوری خودم نیستم، هرلحظه از برای عزیزانی که آنجا مانده‌اند می‌ترسم. جراده می‌گوید: «در قلب نابودی همدیگر را نگه می‌داریم، گاهی فقط به اندازه‌ای که بتوانیم ساعت بعد را زنده بمانیم.» من هم همین کار را یاد گرفته‌ام، هم در غزه و هم از دور.  
نه هیچ راهنمای روانشناسی‌ای برای چنین شرایط آخرالزمانی‌ای وجود ندارد و نه هیچ تشخیصی که آن را قابل‌تحمل کند. واژگانی از فروپاشی وجود دارد که فقط باتجربه کردنش یاد می‌گیری. با حلقه غم شروع می‌شود: عزاداری برای بستگان، سپس همسایه‌ها، سپس همکاران، سپس کودکانی که هرگز نامشان را ندانستیم. دوستانم را از دست دادم، بعد خانواده‌ام، بعد محله‌ام، بعد همکارانی که گرسنگی و گزارش‌ها را با آن‌ها تقسیم کردم—روزنامه‌نگارانی که هنوز درحالی‌که آسمان فرو می‌ریزد گزارش می‌دهند. عزاداری بی‌پایان می‌چرخد.  
سپس سرگیجه می‌آید: چرا من نه؟ چرا من با فرزند زنده‌ام از زیر آوار کشیده شدم درحالی‌که آن مرد هر پنج فرزندش را از دست داد؟ این سؤالات مثل گرد در گلو می‌نشینند. بعد ترس می‌آید، بی‌شکل و بی‌زمان، نه با انفجار بعدی، بلکه با کوبیده شدن یک در، فرود سخت یک پرنده، سرفه‌ای که مثل شلیک تفنگ طنین می‌اندازد. بدنم مثل آن روز، زیر آن سقف، قبل از اینکه بدانم نجات پیدا می‌کنیم، جمع می‌شود. تجربه «جداانگاری» شروع می‌شود. متخصصان سلامت روانی که با آن‌ها صحبت کردم، در میان بیمارانشان کودکانی را توصیف کردند که دیگر حتی جا نمی‌خورند، نوپایانی که به نامشان پاسخ نمی‌دهند، دیگرانی که کلا گریه را متوقف کرده‌اند—نجات‌یافتگانی که هنوز راه می‌روند اما دیگر حاضر نیستند. سپس خستگی درمانگر می‌آید، یک فرسودگی نامرئی. شرفه به من گفت گاهی درد خودش را می‌بیند که از زبان دیگری حرف می‌زند.  
اخراس ساده گفت: «مردم می‌گویند دیگر چیزی احساس نمی‌کنند. نمی‌توانند گریه کنند. نمی‌توانند دوست بدارند.» هیچ‌کس درباره بهبودی حرف نمی‌زند، حتی آن‌هایی که نجات پیدا کرده‌اند. ذهن فقط سعی دارد در بدن بماند. بعضی صبح‌ها بیدار می‌شوم و نفسم را جستجو می‌کنم، نیمه‌آگاه انتظار دارم پیدایش نکنم. اما می‌کنم—و همین، فعلا، باید کافی باشد.  
ترجمه‌شده از رسانه نیویورکر
(Treating Gaza’s Collective Trauma)
 غزه از نگاه یک روان‌درمانگر
دریافت همه صفحات
دانلود این صفحه
آرشیو