والدین کنترلگر و دردسر عظیم فرزندان
نادیا احمدی
مرز میان کنترل و نظارت در نسبت میان والدین و فرزندان، میتواند به باریکی یک مو باشد. چه بسیار والدینی که بر کوچکترین رفتار و حرکات فرزند خودکنترل دقیق دارند. فرزندپروری و مسئله تربیت، فرآیندی سخت و در بعضیاوقات طاقتفرساست. هر والدی بنا به شرایط و عوامل متعددی از روش خاصی برای تربیت فرزندان خود بهره میبرد و چه بسیار والدینی که از کودکی تجربههای شکسته شدن حریم شخصی خود را به اسم نظارت داشتهاند و حالا نسبت به فرزندانشان، سعی دارند متفاوت عمل کنند یا شاید هم آینهای از والدین خود شدهاند.
در خاطره برخی از ما، خانواده یک مفهوم متناقضگونه است: ازنظر فرهنگی باور داریم تکیهگاه ما و محل آرامشمان است و از سویی ممکن است عمیقترین ضربههای روانیمان را از خانواده خورده باشیم. خانوادهای که بعضا تصور میکند تحتفشار گذاشتن و کنترلگری میتواند مسیر دلسوزانهای برای تغییر آینده فرزندان باشد.
بیتردید، والدین در چارچوب خانواده، بذرهای روانی و احساسی را در ما میکارند. این دانهها همراه ما رشد میکنند. در برخی از خانوادهها، این بذرها بذر عشق، احترام و استقلال هستند، اما نه در همه آنها. برخی دیگر، بذر ترس و ناتوانی میکارند. البته همه والدین در تربیت اشتباه میکنند. این طبیعی است، زیرا هیچ والد کاملی وجود ندارد. اما یک نکته واضح وجود دارد و آن اینکه بسیاری از اشتباهات، بهویژه تکرار رفتارهای بد با فرزندان و کنترلگری بیشازحد، منجر به ایجاد محیط سمی در خانه میشود که صدمات عاطفی شدیدی به فرزندان وارد میکند.
برخی فعالان حقوق کودک بر این باورند که درگذشته به دلیل فرهنگ استبدادی غالب در حوزه پرورش کودکان، اعمال خشونت و کنترلگری والدین بیشازحد بوده است و همچنان برخی والدین سعی دارند با کنترل گری از ابزار تنبیه یا تهدید برای نشان دادن نارضایتی خود استفاده کنند. وقتی کودک مطابق میلشان عمل نمیکند، با تنبیه کردن به او یادآوری میکنند که کارها باید به روش والدین انجام شود نه به روش دلخواه خودشان! کودکان تحت فرزندپروری مستبدانه اغلب شاهد رفتارهای پرخاشگرانه و کنترلکننده آشکار والدین خود هستند. درنتیجه بیشتر مستعد پرخاشگری فیزیکی نسبت به دیگران هستند و بهاحتمالزیاد قلدر یا قربانی قلدری میشوند.
مرز بین نظارت و کنترل
رواندرمانگران تفاوت میان نظارت و کنترل در رابطه والدین با فرزند را اینگونه شرح میدهند: «مرز بین نظارت و کنترل باریک است و ما به خاطر نگرانیها و عشقمان به فرزند خود، بهراحتی از نظارت به کنترل سُر میخوریم؛ یعنی بهجای آنکه فقط نظارت داشته باشیم و آینهای باشیم که فرزندمان خودش را در آن میبیند و رشد عاطفی او با بازخوردهایی که به او میدهیم پیشرفت کند و رشد اجتماعی او را تقویت کنیم، مرتب سعی میکنیم کنترلش کنیم. یعنی بازخوردهایی که به کودک میدهیم، مانع رشد عاطفی و اجتماعی او میشود.»
یک رواندرمانگر در مورد مصادیق نظارت و کنترل میگوید: «معمولا ما با خانوادههایی کار میکنیم که میبینیم، بچهها در سنینی هستند که میتوانند لباس خود را بپوشند و کفش به پا کنند، مسواک بزنند و غذا را خودشان بخورند، با والدینی مواجه میشویم که فکر میکنند پدر و مادر خوب کسی است که همه کار کودک را انجام بدهد. نمونه دیگر، امنیت کودک است؛ مثلا ما اگر لباس اتو میکنیم، باید مواظب بچه باشیم یا وقتی او را در وان حمام میگذاریم، حواسمان هست که خفه نشود. اینگونه نیست که اتو نکنیم و حمام نرویم که بچه خطری تهدیدش کند بلکه حواسمان به امنیت کودک است. در نمونهای دیگر، خانوادههایی اجازه نمیدهند فرزند کارهایش را انجام دهد؛ مثل روشن کردن تلویزیون برای خودش. یا بهجای بچه نظر میدهند یا تصمیم میگیرند. باید برای کودک برنامه را تنظیم کرد؛ مثلا ساعت خواب یا تفریح. درعینحال که هستیم و تصمیمگیری میکنیم، به کودک احساس انتخاب بدهیم؛ مثلا بگوییم میتوانیم هم صبح و هم شب به پارک برویم، کدام را انتخاب میکنی؟ از طرف دیگر، محیط خانه باید طوری باشد که کودک بتواند دوستانش را به خانه بیاورد. به این شکل، تصویری از دوستان کودکمان داریم و نیازی نیست وقتی میگوید با دوستم به پارک میروم، او را دنبال کنیم که آیا رفته است یا نه. فرزند باید احساس کندروی زندگی خودش، قدرت انتخاب و کنترل دارد.»
کنترلگری بیاندازه والدین، زمینه ورود فرزندان به اعتیاد
تحقیقات نشان میدهند که بسیاری از معتادان به شکل عام در محیطهایی بزرگشدهاند که بسیار خشک، دیکتاتوری و پادگانی بوده و فرزند هیچ تصمیمی برای خودش نگرفته است تا یاد بگیرد در بحران تصمیم بگیرد.
یک متخصص پزشکی خانواده و درمانگر اعتیاد میگوید: ایده آلگرایی و کنترلگری بیاندازه والدین، زمینه ورود فرزندان به اعتیاد را فراهم میکند. امید فردین بابیان اینکه کنترل وسواس گونه والدین یکی از مهمترین علتهای قطع ارتباط نوجوانان با پدر و مادر و گرایش به مصرف انواع مواد مخدر است، اظهار میکند: «در بسیاری از مراجعان درگیر اعتیاد، بهوضوح شاهد این هستیم که تلاشهای افراطی والدین برای تسلط بر فرزندان، نتیجه معکوس داده و فرزندان را از حضور در خانه و مواجهشدن با پدر و مادر فراری میدهد. سنگینی فضای حاکم بر این خانوادهها که بیشتر به محیط بازجویی شبیه است، نوجوانان را به گذراندن بیشتر زمان خود در خارج از خانه سوق میدهد و این نوجوانان که از همصحبتی با پدر و مادر، ابراز احساسات و امکان شنیده شدن محروم شده، پاسخ به نیازهای عاطفی خود را در بیرون از منزل و در بین دوستان جستجو میکند.»
این متخصص پزشکی خانواده و درمانگر اعتیاد تصریح میکند: «برخی نوجوانان، که به دلیل نداشتن ارتباط مؤثر و دوستانه با والدین، تعالیمی همچون قدرت نه گفتن، کنترل خشم، قدرت حل مسئله و دیگر مهارتهای زندگی را نیاموختهاند،بهسادگی تحت تأثیر رفتار گروههای هم سن خود، چه جنس مخالف چه جنس موافق قرار میگیرند. بسیاری از بیماران مراجعهکننده به ما برای رهایی از فشار روانی ناشی از کنترل وسواس گونه والدین، به سمت مصرف مادهای رفتهاند که بتواند لحظاتی آنها را از رنج حاصله رها کند؛ این رفتار میتواند با مصرف یک سیگار شروع شود و بهسوی مصرف انواع مواد مخدر، محرک، الکل و انواع داروها بدون تجویز پزشک بینجامد.»
قرار دادن کودک در بیابان عاطفی!
والدین کنترلگر، حق انتخاب و آزادی عمل را از فرزند میگیرند. یک رواندرمانگر دراینباره میگوید: «قوانین در خانه و ضوابطی که فرزندان موظف به در نظر گرفتن آنها هستند، همیشه باید مناسب سن کودک باشند و با رشد کودک بازبینی شوند. در خانوادههای دیکتاتوری، زمان متوقفشده است. یادشان میرود که کودک در حال رشد است و برخی ضوابط مناسب سن و روحیه کودک نیستند و بازبینی نشدهاند؛ یعنی کودک خودش را در شرایطی میبیند که مناسب سن و روحیات و حتی جنسیت او نیست؛ یعنی چارچوبهایی که منطقی نیستند. موضوع دیگر تنبیه کودک است. والدینی هستند که سر هر مسئلهای، کودک را تنبیه میکنند. والدین میتوانند بپرسند که آیا فلان رفتارت درست بوده است؟ اکثرا بچهها میگویند درست نبوده. میتوان از کودک پرسید خب حالا چه تنبیهی مناسب تو است؟ کودک میتواند پاسخ دهد که نیم ساعت تلویزیون نمیبینم. این روش درست است. اما بعضی از والدین میگویند ما دیگر اجازه نمیدهیم تو تلویزیون ببینی، یا دیگر هیچوقت تو را به مهمانی نمیبریم. یعنی یک مجازات بدون زمان و نامتناهی که عملی هم نمیشود. بدترین تنبیه قهر کردن با فرزند و نادیده گرفتن و سکوت مقابل اوست. فرزند مدام میپرسد که از دستم ناراحتی و التماس میکند که مادر با او صحبت کند اما نادیده گرفته میشود. بسیاری از افراد بالغ بدترین لحظاتشان همین قهر کردن والدین است. یعنی کودک را در بیابان عاطفی قرار میدهند. این افراد در بزرگسالی میتوانند دچار اضطراب شوند اگر یک نفر پنج دقیقه پاسخ آنها را ندهد. میتوان به کودک گفت الان عصبانی هستم و10 دقیقه دیگر صحبت میکنیم. یا پنج دقیقه ساکت بنشین کنار من روی مبل و فرصت بده بعدا صحبت میکنیم. والدین کنترلگر فرزندشان را در حد یک کودک پایین میآورند و مدام در امور آنها دخالت میکنند. این دخالتها میتواند درباره پوشش و رنگ مو و نحوه کوتاه کردن مو و ناخنشان باشد و بعدها همین پدر و مادرها در زندگی زناشویی فرزندانشان هم دخالت میکنند.»
این رواندرمانگر در خصوص آسیبهای والد کنترلگر به فرزندان عنوان میکند: «اولازهمه عزتنفس آسیب میبیند چون والدین اجازه ندادهاند که کودکان مستقل عمل کنند. حتی برخی افراد در دهه سوم زندگیشان هنوز پدر یا مادرشان برای آنها تصمیم میگیرند. در مدل مدرنتر، بسیاری هستند که از مشاور انتظار دارند به آنها بگویند که چه باید بکنند. خیلی اوقات هم این افراد به اتوریته عادت میکنند. درواقع این افراد نمیتوانند در سلسلهمراتب کاری هم وارد گفتوگو شوند. مشکل دیگر این است که حدومرزها را نمیشناسند. یا زیادی نزدیک میشوند و نمیدانند چه چیزی را به دنیای بیرون منتقل کنند یا حدومرزهای دیگران را رعایت نمیکنند. مثل افرادی که تلفن یکدیگر را در رابطه زناشویی کنترل میکنند و حریم خصوصی دیگری را نقض میکنند. این افراد در روابط عاطفی هم همین میشوند؛ چون آزاردیدهاند بدون آنکه بخواهند آزارگر میشوند. این آدمها معمولا سیستم تنظیمی ندارند، مثلا متوجه نمیشوند که الان با این میزان درآمد نباید فلان مقدار خرید کرد، میزان سیگار کشیدن و غذا خوردنشان را نمیتوانند تنظیم کنند. این افراد با سیستم مالی و خوراک خود بهعنوان نمونه مشکلدارند و توانایی تنظیم خود را ندارند. افرادی هستند که ازدواج کردند و هنوز با مادرشان تماس میگیرند و میپرسند برای برخورد با فلان مشکل چه باید کرد.»
کنترل افراطی فرزند به دلیل کمالگرایی والدین
«این سبک فرزند پروری آسیب جدی را برای رشد طبیعی کودک به همراه دارد چراکه والدین کنترلگر در جریان رشد کودک سعی دارند به بهترین نحو فرزند خود را بزرگ کنند و بهنوعی در فرزند پروری کمالگرایی دارند. آنها از اینکه فرزندشان دچار خطا شود، میترسند و سعی میکنند در تمام امور فرزندشان کنترل افراطی داشته باشند. در تمام موقعیتها بهجای فرزندشان تصمیم میگیرند و استقلال او را نادیده میگیرند.» این را آرزو سادات ملک نیا، در قامت یک روانشناس تربیتی به ایرنا میگوید و نقطه مقابل سبک فرزند پروری کنترلکننده را سبک فرزند پروری مقتدرانه دانسته و عنوان میکند: «در این سبک والد با فرزند خود در مورد مسائل به گفتوگو میپردازد و بهنوعی بر سر امور تربیتی با یکدیگر به توافق میرسند؛ هرچند این توافق در موارد بحرانی و خط قرمزهای تربیتی خانواده جایگاهی ندارد. بهعنوانمثال، اینکه فرزند ما در چه ساعتی از شبانهروز باید در خانه باشد و حق بیرون ماندن بعد از تاریکی هوا را ندارد موضوعی نیست که بتوان در مورد آن به توافق رسید بلکه قوانینی است که از طرف والدین اعلام و برای فرزندان لازم الاجرا است.»
به گفته ملک نیا، والدین جهت رشد بهینه تمام ابعاد فرزندشان که بدون شک تأثیرگذار در بزرگسالی او نیز است، باید سبک فرزندپروری مقتدرانه داشته و در مراحل زندگی او صرفا نظارت داشته باشند؛ به این صورت که والدین بعد از اعلام توافقات و قوانین فیمابین خود و فرزندشان صرفا نظارت بر روند رشد او داشته و در مواقع عدول فرزندشان از چارچوبهای تعیینشده وارد عمل شوند. بهطور خلاصه میتوان گفت زمانی که والدین کنترل افراطی در امور فرزندشان داشته باشند، والد کنترلگر محسوب میشوند اما اگر این کنترل در حد بهینه و با در نظر گرفتن استقلال فرزند باشد، نظارت والد مطرح است. سطح عملکردی و معیارهای والدین در این شیوه بهقدری سختگیرانه و غیرقابلدسترس است که اغلب باعث شکستهای متوالی در فرزندشان خواهد شد. بعد از شکست، سرزنش و تحقیر از سوی والدین آغازشده و در تمام ابعاد زندگی فرزند نظر اول و آخر متعلق به والدین است.
ملک نیا با اشاره به تأثیر کنترل گری بر روی کودکان و نوجوانان میگوید «در کنترل گری آنچه نادیده گرفته میشود نیازهای عاطفی و روانی کودکان و نوجوانان است: «کنترل گری والدین منجر به احساس گناه، شرم و ناامیدی در کودکان و نوجوانان میشود و هر یک از این احساسات منفی توانایی انجام هرگونه عملی را در آنها کاهش خواهد داد و بهنوعی درماندگی آموختهشده را در آنها ایجاد مینماید. والدین کنترلگر جای فرزندان خود تصمیم میگیرند و برنامهریزی میکنند و ما شاهد ثبتنام کودکان و نوجوانان در ردههای متعدد علمی، تفریحی و موسیقی در تابستان هستیم درحالیکه خود آنها هیچ رغبتی برای حضور در این کلاسهای آموزشی ندارند.» به اعتقاد این روانشناس تربیتی، نظارت بر رفتار کودک با نوجوان متفاوت است: «آنچه مسلم است کودک نظارت بیشتری را میطلبد چون در ابتدایِ شکلگیریِ رفتار اجتماعی است و والدین باید او را از پیامدهای رفتارش مطلع نمایند اما نظارت بر رفتار نوجوان به دلیل استقلالطلبی در نوجوانی باید با روش توافق و اقناعسازی صورت گیرد. برای تسهیل رشد نوجوان لازم است به او حس استقلالطلبی داده شود و نظارت کمتری بر کارهای او صورت گیرد. باید به فرزندان آزادی عمل داد اما مقرراتی را برای آنان تعیین کرد تا ازنظر اجتماعی، رفتارهای قابل قبولی انجام داده و شخصیت مطلوب خود را شکل دهند.»
مرز میان کنترل و نظارت در نسبت میان والدین و فرزندان، میتواند به باریکی یک مو باشد. چه بسیار والدینی که بر کوچکترین رفتار و حرکات فرزند خودکنترل دقیق دارند. فرزندپروری و مسئله تربیت، فرآیندی سخت و در بعضیاوقات طاقتفرساست. هر والدی بنا به شرایط و عوامل متعددی از روش خاصی برای تربیت فرزندان خود بهره میبرد و چه بسیار والدینی که از کودکی تجربههای شکسته شدن حریم شخصی خود را به اسم نظارت داشتهاند و حالا نسبت به فرزندانشان، سعی دارند متفاوت عمل کنند یا شاید هم آینهای از والدین خود شدهاند.
در خاطره برخی از ما، خانواده یک مفهوم متناقضگونه است: ازنظر فرهنگی باور داریم تکیهگاه ما و محل آرامشمان است و از سویی ممکن است عمیقترین ضربههای روانیمان را از خانواده خورده باشیم. خانوادهای که بعضا تصور میکند تحتفشار گذاشتن و کنترلگری میتواند مسیر دلسوزانهای برای تغییر آینده فرزندان باشد.
بیتردید، والدین در چارچوب خانواده، بذرهای روانی و احساسی را در ما میکارند. این دانهها همراه ما رشد میکنند. در برخی از خانوادهها، این بذرها بذر عشق، احترام و استقلال هستند، اما نه در همه آنها. برخی دیگر، بذر ترس و ناتوانی میکارند. البته همه والدین در تربیت اشتباه میکنند. این طبیعی است، زیرا هیچ والد کاملی وجود ندارد. اما یک نکته واضح وجود دارد و آن اینکه بسیاری از اشتباهات، بهویژه تکرار رفتارهای بد با فرزندان و کنترلگری بیشازحد، منجر به ایجاد محیط سمی در خانه میشود که صدمات عاطفی شدیدی به فرزندان وارد میکند.
برخی فعالان حقوق کودک بر این باورند که درگذشته به دلیل فرهنگ استبدادی غالب در حوزه پرورش کودکان، اعمال خشونت و کنترلگری والدین بیشازحد بوده است و همچنان برخی والدین سعی دارند با کنترل گری از ابزار تنبیه یا تهدید برای نشان دادن نارضایتی خود استفاده کنند. وقتی کودک مطابق میلشان عمل نمیکند، با تنبیه کردن به او یادآوری میکنند که کارها باید به روش والدین انجام شود نه به روش دلخواه خودشان! کودکان تحت فرزندپروری مستبدانه اغلب شاهد رفتارهای پرخاشگرانه و کنترلکننده آشکار والدین خود هستند. درنتیجه بیشتر مستعد پرخاشگری فیزیکی نسبت به دیگران هستند و بهاحتمالزیاد قلدر یا قربانی قلدری میشوند.
مرز بین نظارت و کنترل
رواندرمانگران تفاوت میان نظارت و کنترل در رابطه والدین با فرزند را اینگونه شرح میدهند: «مرز بین نظارت و کنترل باریک است و ما به خاطر نگرانیها و عشقمان به فرزند خود، بهراحتی از نظارت به کنترل سُر میخوریم؛ یعنی بهجای آنکه فقط نظارت داشته باشیم و آینهای باشیم که فرزندمان خودش را در آن میبیند و رشد عاطفی او با بازخوردهایی که به او میدهیم پیشرفت کند و رشد اجتماعی او را تقویت کنیم، مرتب سعی میکنیم کنترلش کنیم. یعنی بازخوردهایی که به کودک میدهیم، مانع رشد عاطفی و اجتماعی او میشود.»
یک رواندرمانگر در مورد مصادیق نظارت و کنترل میگوید: «معمولا ما با خانوادههایی کار میکنیم که میبینیم، بچهها در سنینی هستند که میتوانند لباس خود را بپوشند و کفش به پا کنند، مسواک بزنند و غذا را خودشان بخورند، با والدینی مواجه میشویم که فکر میکنند پدر و مادر خوب کسی است که همه کار کودک را انجام بدهد. نمونه دیگر، امنیت کودک است؛ مثلا ما اگر لباس اتو میکنیم، باید مواظب بچه باشیم یا وقتی او را در وان حمام میگذاریم، حواسمان هست که خفه نشود. اینگونه نیست که اتو نکنیم و حمام نرویم که بچه خطری تهدیدش کند بلکه حواسمان به امنیت کودک است. در نمونهای دیگر، خانوادههایی اجازه نمیدهند فرزند کارهایش را انجام دهد؛ مثل روشن کردن تلویزیون برای خودش. یا بهجای بچه نظر میدهند یا تصمیم میگیرند. باید برای کودک برنامه را تنظیم کرد؛ مثلا ساعت خواب یا تفریح. درعینحال که هستیم و تصمیمگیری میکنیم، به کودک احساس انتخاب بدهیم؛ مثلا بگوییم میتوانیم هم صبح و هم شب به پارک برویم، کدام را انتخاب میکنی؟ از طرف دیگر، محیط خانه باید طوری باشد که کودک بتواند دوستانش را به خانه بیاورد. به این شکل، تصویری از دوستان کودکمان داریم و نیازی نیست وقتی میگوید با دوستم به پارک میروم، او را دنبال کنیم که آیا رفته است یا نه. فرزند باید احساس کندروی زندگی خودش، قدرت انتخاب و کنترل دارد.»
کنترلگری بیاندازه والدین، زمینه ورود فرزندان به اعتیاد
تحقیقات نشان میدهند که بسیاری از معتادان به شکل عام در محیطهایی بزرگشدهاند که بسیار خشک، دیکتاتوری و پادگانی بوده و فرزند هیچ تصمیمی برای خودش نگرفته است تا یاد بگیرد در بحران تصمیم بگیرد.
یک متخصص پزشکی خانواده و درمانگر اعتیاد میگوید: ایده آلگرایی و کنترلگری بیاندازه والدین، زمینه ورود فرزندان به اعتیاد را فراهم میکند. امید فردین بابیان اینکه کنترل وسواس گونه والدین یکی از مهمترین علتهای قطع ارتباط نوجوانان با پدر و مادر و گرایش به مصرف انواع مواد مخدر است، اظهار میکند: «در بسیاری از مراجعان درگیر اعتیاد، بهوضوح شاهد این هستیم که تلاشهای افراطی والدین برای تسلط بر فرزندان، نتیجه معکوس داده و فرزندان را از حضور در خانه و مواجهشدن با پدر و مادر فراری میدهد. سنگینی فضای حاکم بر این خانوادهها که بیشتر به محیط بازجویی شبیه است، نوجوانان را به گذراندن بیشتر زمان خود در خارج از خانه سوق میدهد و این نوجوانان که از همصحبتی با پدر و مادر، ابراز احساسات و امکان شنیده شدن محروم شده، پاسخ به نیازهای عاطفی خود را در بیرون از منزل و در بین دوستان جستجو میکند.»
این متخصص پزشکی خانواده و درمانگر اعتیاد تصریح میکند: «برخی نوجوانان، که به دلیل نداشتن ارتباط مؤثر و دوستانه با والدین، تعالیمی همچون قدرت نه گفتن، کنترل خشم، قدرت حل مسئله و دیگر مهارتهای زندگی را نیاموختهاند،بهسادگی تحت تأثیر رفتار گروههای هم سن خود، چه جنس مخالف چه جنس موافق قرار میگیرند. بسیاری از بیماران مراجعهکننده به ما برای رهایی از فشار روانی ناشی از کنترل وسواس گونه والدین، به سمت مصرف مادهای رفتهاند که بتواند لحظاتی آنها را از رنج حاصله رها کند؛ این رفتار میتواند با مصرف یک سیگار شروع شود و بهسوی مصرف انواع مواد مخدر، محرک، الکل و انواع داروها بدون تجویز پزشک بینجامد.»
قرار دادن کودک در بیابان عاطفی!
والدین کنترلگر، حق انتخاب و آزادی عمل را از فرزند میگیرند. یک رواندرمانگر دراینباره میگوید: «قوانین در خانه و ضوابطی که فرزندان موظف به در نظر گرفتن آنها هستند، همیشه باید مناسب سن کودک باشند و با رشد کودک بازبینی شوند. در خانوادههای دیکتاتوری، زمان متوقفشده است. یادشان میرود که کودک در حال رشد است و برخی ضوابط مناسب سن و روحیه کودک نیستند و بازبینی نشدهاند؛ یعنی کودک خودش را در شرایطی میبیند که مناسب سن و روحیات و حتی جنسیت او نیست؛ یعنی چارچوبهایی که منطقی نیستند. موضوع دیگر تنبیه کودک است. والدینی هستند که سر هر مسئلهای، کودک را تنبیه میکنند. والدین میتوانند بپرسند که آیا فلان رفتارت درست بوده است؟ اکثرا بچهها میگویند درست نبوده. میتوان از کودک پرسید خب حالا چه تنبیهی مناسب تو است؟ کودک میتواند پاسخ دهد که نیم ساعت تلویزیون نمیبینم. این روش درست است. اما بعضی از والدین میگویند ما دیگر اجازه نمیدهیم تو تلویزیون ببینی، یا دیگر هیچوقت تو را به مهمانی نمیبریم. یعنی یک مجازات بدون زمان و نامتناهی که عملی هم نمیشود. بدترین تنبیه قهر کردن با فرزند و نادیده گرفتن و سکوت مقابل اوست. فرزند مدام میپرسد که از دستم ناراحتی و التماس میکند که مادر با او صحبت کند اما نادیده گرفته میشود. بسیاری از افراد بالغ بدترین لحظاتشان همین قهر کردن والدین است. یعنی کودک را در بیابان عاطفی قرار میدهند. این افراد در بزرگسالی میتوانند دچار اضطراب شوند اگر یک نفر پنج دقیقه پاسخ آنها را ندهد. میتوان به کودک گفت الان عصبانی هستم و10 دقیقه دیگر صحبت میکنیم. یا پنج دقیقه ساکت بنشین کنار من روی مبل و فرصت بده بعدا صحبت میکنیم. والدین کنترلگر فرزندشان را در حد یک کودک پایین میآورند و مدام در امور آنها دخالت میکنند. این دخالتها میتواند درباره پوشش و رنگ مو و نحوه کوتاه کردن مو و ناخنشان باشد و بعدها همین پدر و مادرها در زندگی زناشویی فرزندانشان هم دخالت میکنند.»
این رواندرمانگر در خصوص آسیبهای والد کنترلگر به فرزندان عنوان میکند: «اولازهمه عزتنفس آسیب میبیند چون والدین اجازه ندادهاند که کودکان مستقل عمل کنند. حتی برخی افراد در دهه سوم زندگیشان هنوز پدر یا مادرشان برای آنها تصمیم میگیرند. در مدل مدرنتر، بسیاری هستند که از مشاور انتظار دارند به آنها بگویند که چه باید بکنند. خیلی اوقات هم این افراد به اتوریته عادت میکنند. درواقع این افراد نمیتوانند در سلسلهمراتب کاری هم وارد گفتوگو شوند. مشکل دیگر این است که حدومرزها را نمیشناسند. یا زیادی نزدیک میشوند و نمیدانند چه چیزی را به دنیای بیرون منتقل کنند یا حدومرزهای دیگران را رعایت نمیکنند. مثل افرادی که تلفن یکدیگر را در رابطه زناشویی کنترل میکنند و حریم خصوصی دیگری را نقض میکنند. این افراد در روابط عاطفی هم همین میشوند؛ چون آزاردیدهاند بدون آنکه بخواهند آزارگر میشوند. این آدمها معمولا سیستم تنظیمی ندارند، مثلا متوجه نمیشوند که الان با این میزان درآمد نباید فلان مقدار خرید کرد، میزان سیگار کشیدن و غذا خوردنشان را نمیتوانند تنظیم کنند. این افراد با سیستم مالی و خوراک خود بهعنوان نمونه مشکلدارند و توانایی تنظیم خود را ندارند. افرادی هستند که ازدواج کردند و هنوز با مادرشان تماس میگیرند و میپرسند برای برخورد با فلان مشکل چه باید کرد.»
کنترل افراطی فرزند به دلیل کمالگرایی والدین
«این سبک فرزند پروری آسیب جدی را برای رشد طبیعی کودک به همراه دارد چراکه والدین کنترلگر در جریان رشد کودک سعی دارند به بهترین نحو فرزند خود را بزرگ کنند و بهنوعی در فرزند پروری کمالگرایی دارند. آنها از اینکه فرزندشان دچار خطا شود، میترسند و سعی میکنند در تمام امور فرزندشان کنترل افراطی داشته باشند. در تمام موقعیتها بهجای فرزندشان تصمیم میگیرند و استقلال او را نادیده میگیرند.» این را آرزو سادات ملک نیا، در قامت یک روانشناس تربیتی به ایرنا میگوید و نقطه مقابل سبک فرزند پروری کنترلکننده را سبک فرزند پروری مقتدرانه دانسته و عنوان میکند: «در این سبک والد با فرزند خود در مورد مسائل به گفتوگو میپردازد و بهنوعی بر سر امور تربیتی با یکدیگر به توافق میرسند؛ هرچند این توافق در موارد بحرانی و خط قرمزهای تربیتی خانواده جایگاهی ندارد. بهعنوانمثال، اینکه فرزند ما در چه ساعتی از شبانهروز باید در خانه باشد و حق بیرون ماندن بعد از تاریکی هوا را ندارد موضوعی نیست که بتوان در مورد آن به توافق رسید بلکه قوانینی است که از طرف والدین اعلام و برای فرزندان لازم الاجرا است.»
به گفته ملک نیا، والدین جهت رشد بهینه تمام ابعاد فرزندشان که بدون شک تأثیرگذار در بزرگسالی او نیز است، باید سبک فرزندپروری مقتدرانه داشته و در مراحل زندگی او صرفا نظارت داشته باشند؛ به این صورت که والدین بعد از اعلام توافقات و قوانین فیمابین خود و فرزندشان صرفا نظارت بر روند رشد او داشته و در مواقع عدول فرزندشان از چارچوبهای تعیینشده وارد عمل شوند. بهطور خلاصه میتوان گفت زمانی که والدین کنترل افراطی در امور فرزندشان داشته باشند، والد کنترلگر محسوب میشوند اما اگر این کنترل در حد بهینه و با در نظر گرفتن استقلال فرزند باشد، نظارت والد مطرح است. سطح عملکردی و معیارهای والدین در این شیوه بهقدری سختگیرانه و غیرقابلدسترس است که اغلب باعث شکستهای متوالی در فرزندشان خواهد شد. بعد از شکست، سرزنش و تحقیر از سوی والدین آغازشده و در تمام ابعاد زندگی فرزند نظر اول و آخر متعلق به والدین است.
ملک نیا با اشاره به تأثیر کنترل گری بر روی کودکان و نوجوانان میگوید «در کنترل گری آنچه نادیده گرفته میشود نیازهای عاطفی و روانی کودکان و نوجوانان است: «کنترل گری والدین منجر به احساس گناه، شرم و ناامیدی در کودکان و نوجوانان میشود و هر یک از این احساسات منفی توانایی انجام هرگونه عملی را در آنها کاهش خواهد داد و بهنوعی درماندگی آموختهشده را در آنها ایجاد مینماید. والدین کنترلگر جای فرزندان خود تصمیم میگیرند و برنامهریزی میکنند و ما شاهد ثبتنام کودکان و نوجوانان در ردههای متعدد علمی، تفریحی و موسیقی در تابستان هستیم درحالیکه خود آنها هیچ رغبتی برای حضور در این کلاسهای آموزشی ندارند.» به اعتقاد این روانشناس تربیتی، نظارت بر رفتار کودک با نوجوان متفاوت است: «آنچه مسلم است کودک نظارت بیشتری را میطلبد چون در ابتدایِ شکلگیریِ رفتار اجتماعی است و والدین باید او را از پیامدهای رفتارش مطلع نمایند اما نظارت بر رفتار نوجوان به دلیل استقلالطلبی در نوجوانی باید با روش توافق و اقناعسازی صورت گیرد. برای تسهیل رشد نوجوان لازم است به او حس استقلالطلبی داده شود و نظارت کمتری بر کارهای او صورت گیرد. باید به فرزندان آزادی عمل داد اما مقرراتی را برای آنان تعیین کرد تا ازنظر اجتماعی، رفتارهای قابل قبولی انجام داده و شخصیت مطلوب خود را شکل دهند.»