حاجقاسم سلیمانی در حالی خود را سرباز میدانست که سردار نهضت آزادیبخش این منطقه بود
دوران حاج قاسم
جواد شاملو
شاهکارهای بشریت در تاریخ هیچ گاه به تنهایی ظهور نمیکنند. مردان بزرگ در هر عرصه و رشتهای، معمولا در شبکهای از مردان بزرگ دیگر قرار دارند که در یک عصر و زمان بهخصوص برخاستهاند. از یک مثال بیربط شروع کنیم. وقتی تاریخ نقاشی را نگاه کنیم، اینگونه نیست که داوینچی در یک زمان باشد و رافائل در یک زمان و میکل آنژ در زمانی دیگر. همه با هم در دورانی واحد زیستهاند. وقتی تاریخ رمان را نگاه کنیم، تالستوی و داستایوسکی و ویکتور هوگو همعصرند. تاریخ سینما را که ببینیم، هیچکاک و جان فورد را معاصر مییابیم. تاریخ شعر فارسی را ببینیم، سعدی و حافظ در کنار یکدیگرند. تاریخ عرفان شیعه را که نگاه کنیم، آیتالله قاضی و کشمیری و نخودکی در یک فضا و زمان نفس کشیدهاند. دوباره تکرار کنیم: داریم در مورد شاهکارهای بشریت در هر عرصه سخن میگوییم؛ والا شیعه عارف نامی زیاد داشته که پیش یا پس از آقاسیدعلی قاضی زیستهاند و بیشک در آینده نیز خواهند زیست. سینما کارگردان نابغه زیاد داشته و خواهد داشت. شعر فارسی قلههایی غیر از سعدی و حافظ دارد که در قرون ماضی یا مستقبل این دو اسطوره زیستهاند. یا در تاریخ هنرهایی چون رمان و نقاشی؛ فیالمثل بوتیچلی پیش از داوینچی بوده و گارسیا مارکز، پس از داستایوسکی.اما در تاریخ هر رشته، صغیر و کبیر آن رشته معترفاند به عظمت افرادی که قلههایی دستنیافتنی را در آن رشته فتح کردهاند. قلههایی که به نام آنها خورده و کس دیگری نمیتواند بر آن پرچم بکوبد. پس از او دیگر همه در دامنهاند؛ مگر که از اساس، کوه جدیدی خلق شود و قله جدیدی و عرصه جدیدی. در آینده وقتی تاریخ مقاومت اسلامی در غرب آسیا را از دورتر بنگرند به عصری بر میخورند که چند مرد اسطوره هوشربا دارد و هر کدام از این مردان به تنهایی برای یک دوره بس بودند. اصلا قانون همین است؛ در دورههای طلایی هر رشته به نامهایی بر میخوریم که هر کدام به تنهایی میتوانند بار یک دوره را به دوش بکشند اما از قضا در کنار چهرههای درخشان دیگر قرار گرفتهاند، در یک زمان و خیلی وقتها حتی در یک مکان. در تاریخ مقاومت، این زمان طلایی تقریبا از آغاز دهه هفتاد شمسی است تا چند سال پس از پایان دهه نود؛ یعنی تا همین روزها. این دوره طلایی برای یک نوع از مقاومت بود؛ نه کلیت مفهوم مقاومت. میترسم صداقت و صراحت کلام، پایه و استحکام منطقی آن را خدشهدار کند. این فاز و مرحله از جریان مقاومت یک دوران طلایی داشت که اگر بخواهیم صادق باشیم، باید بپذیریم در سال 2024 به پایان رسید. جز با پذیرش این پایان، نمیتوان امیدوار بود. امیدواری با واقعیت پیوند عمیقی دارد. آدمیزاد وقتی واقعا امیدوار میشود که افقی جدید را پیش رو ببیند و وقتی افق جدید را میبیند که به پایان یک مرحله از تلاش معترف شود. پایان، الزاما هم به معنای شکست نیست؛ گاهی به معنای گذشتن از یک دوره زمانی و تغییر اقتضائات است.
همنشینی زمانی و تقریبا مکانی مردانی چون حاجقاسم سلیمانی، سیدحسن نصرالله، ابومهدی المهندس، سیدهاشم صفیالدین، یحیی السنوار، عماد مغنیه و عبدالملک بدرالدین و در نهایت، زعیم مقاومت یعنی رهبر انقلاب از جنس همنشینی اسطورههایی است که ظهورشان خبر از آغاز یک دوره طلایی و تکرارنشدنی میدهد و رفتنشان خبر از پایان یک دوره. جای تعارف نیست. ما میگوییم مقاومت قائم به ایدهها، افکار، مکاتب و سازمانهاست و نه قائم به افراد. این سخن کاملا متین است؛ اما فراموش نکنیم تمام این امکانات سختافزاری و نرمافزاری به پدید آمدن اسطورهها و عصارهها میانجامد و آن افراد ثمره این زیرساختهایند. اگر میگوییم مقاومت زنده است؛ یعنی مقاومت باز هم سر از خاک بر میکند و قلههای جدیدی افراشته میشوند. سلیمانیهای جدیدی میآیند و نصراللههای جدیدی. اما نه اینکه نصرالله و سلیمانی قابل تکرار باشند؛ نه این دوره از زمان قابل تکرار است و نه نصرالله و سلیمانی. مقاومت جدیدی شکل میگیرد و شخصیتهای خودش را رو میکند؛ قانون این است. شهادت سیدحسن نصرالله بیشک به دورهای در تاریخ لبنان پایان داد و دورهای دیگر را آغاز کرد. آری، ما معتقدیم این پایان به معنای پایان مقاومت نیست.گواه این سخن خود شهادت حاجقاسم است و اساسا عظمت حاجقاسم اینجا معلوم میشود که با شهادت او، آخرین فصل از کتاب فعلی مقاومت آغاز شد و برگهای پایانی این کتاب، یکی از دیگری خونینتر بودند. پلتفرم و سکوی مقاومت پس از این باید متحول گردد. آنچه حیرتانگیز است این است که قاسم سلیمانی، مرد کرمانیای که مدرسه و دانشگاهش در اصل جبهههای جنگ هشتساله بود، محور و شیرازه گروهی بود که دوره طلایی محور فعلی مقاومت را شکل میداد. این عجیب است؛ چون ما در این گروه کسی چون سیدحسن نصرالله را داریم. یک سید عالم و یک رهبر معنوی و دینی؛ نه فقط یک فرمانده نظامی. اما همین شخص میگوید اگر ملکالموت مرا مخیر میساخت بین جان خودم و جان حاجقاسم، من جان حاجقاسم را انتخاب میکردم و خودم را به ملکالموت تسلیم میساختم. آری؛ این سخن احساسی است؛ اما در کلام بزرگان سخن احساسی نیز شایان تعمق است؛ چراکه اصلا بزرگی برخاسته از وحدت عقل و احساس است! ما در قرنهاست در کف آن «بنفسی أنت یا أخی» که سیدالشهدا علیهالسلام به برادر خود قمر بنیهاشم علیهالسلام فرمود ماندهایم و نمیتوانیم بگوییم که نعوذا بالله این فرمایش اباعبدالله صرفا احساسی بوده و نیازی به موشکافی آن نداریم. بنیامین نتانیاهو در بیان علت شهادت سیدحسن نصرالله، گفت او داشت جای سلیمانی را در منطقه میگرفت. این جمله از دهان دشمن یاوهگو هم جای تأمل دارد! یعنی دشمن جانی معتقد است شهید نصرالله، داشت جانشین شهید سلیمانی میشد؛ در چه؟ در محوریت و مرکزیت و قوامبخشی و انسجامبخشی به محور مقاومت. این جایگاه کسی است که خود را سرباز میدانست نه سردار. در حالی حاضر نبود به عنوان فرمانده سپاه قدس، کسوت و مشی فرماندهی به خود بگیرد که حتی از جایگاه خود بسی فراتر بود. عنوان جامعی نیست فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران برای سلیمانی! او فرمانده سپاه قدس بود به معنای واقعی کلمه! یعنی دایره مسئولیت سازمان تحت مدیریت و فرماندهی خویش را تا آنجا گسترش داد که شرق و غرب منطقه در ید اختیارش باشد. خود را محدود به سازمانش نکرد؛ تمام جهان را محل کار خودش دید. این عظمت برخاسته از چه امکاناتی بود؟ کدام دانشگاه نظامی یا مثلا خانواده تحصیلکرده در همین عرصه او را به چنین جایگاهی رسانده بود؟ جایگاهی که باعث شد شهادت او، پیشدرآمد شهادت نصرالله و هنیه و سنوار و دیگران باشد. نبودن او، سرنوشت یک کشور را دگرگون کرد؛ کشوری دیگر را! حاج قاسم پایان دورانی بود که نامش دوران حاجقاسم بود. پایان دورانی که نویدبخش آغاز دورانهای دیگر و پایان دوران ظلم و ظلمت است.
شاهکارهای بشریت در تاریخ هیچ گاه به تنهایی ظهور نمیکنند. مردان بزرگ در هر عرصه و رشتهای، معمولا در شبکهای از مردان بزرگ دیگر قرار دارند که در یک عصر و زمان بهخصوص برخاستهاند. از یک مثال بیربط شروع کنیم. وقتی تاریخ نقاشی را نگاه کنیم، اینگونه نیست که داوینچی در یک زمان باشد و رافائل در یک زمان و میکل آنژ در زمانی دیگر. همه با هم در دورانی واحد زیستهاند. وقتی تاریخ رمان را نگاه کنیم، تالستوی و داستایوسکی و ویکتور هوگو همعصرند. تاریخ سینما را که ببینیم، هیچکاک و جان فورد را معاصر مییابیم. تاریخ شعر فارسی را ببینیم، سعدی و حافظ در کنار یکدیگرند. تاریخ عرفان شیعه را که نگاه کنیم، آیتالله قاضی و کشمیری و نخودکی در یک فضا و زمان نفس کشیدهاند. دوباره تکرار کنیم: داریم در مورد شاهکارهای بشریت در هر عرصه سخن میگوییم؛ والا شیعه عارف نامی زیاد داشته که پیش یا پس از آقاسیدعلی قاضی زیستهاند و بیشک در آینده نیز خواهند زیست. سینما کارگردان نابغه زیاد داشته و خواهد داشت. شعر فارسی قلههایی غیر از سعدی و حافظ دارد که در قرون ماضی یا مستقبل این دو اسطوره زیستهاند. یا در تاریخ هنرهایی چون رمان و نقاشی؛ فیالمثل بوتیچلی پیش از داوینچی بوده و گارسیا مارکز، پس از داستایوسکی.اما در تاریخ هر رشته، صغیر و کبیر آن رشته معترفاند به عظمت افرادی که قلههایی دستنیافتنی را در آن رشته فتح کردهاند. قلههایی که به نام آنها خورده و کس دیگری نمیتواند بر آن پرچم بکوبد. پس از او دیگر همه در دامنهاند؛ مگر که از اساس، کوه جدیدی خلق شود و قله جدیدی و عرصه جدیدی. در آینده وقتی تاریخ مقاومت اسلامی در غرب آسیا را از دورتر بنگرند به عصری بر میخورند که چند مرد اسطوره هوشربا دارد و هر کدام از این مردان به تنهایی برای یک دوره بس بودند. اصلا قانون همین است؛ در دورههای طلایی هر رشته به نامهایی بر میخوریم که هر کدام به تنهایی میتوانند بار یک دوره را به دوش بکشند اما از قضا در کنار چهرههای درخشان دیگر قرار گرفتهاند، در یک زمان و خیلی وقتها حتی در یک مکان. در تاریخ مقاومت، این زمان طلایی تقریبا از آغاز دهه هفتاد شمسی است تا چند سال پس از پایان دهه نود؛ یعنی تا همین روزها. این دوره طلایی برای یک نوع از مقاومت بود؛ نه کلیت مفهوم مقاومت. میترسم صداقت و صراحت کلام، پایه و استحکام منطقی آن را خدشهدار کند. این فاز و مرحله از جریان مقاومت یک دوران طلایی داشت که اگر بخواهیم صادق باشیم، باید بپذیریم در سال 2024 به پایان رسید. جز با پذیرش این پایان، نمیتوان امیدوار بود. امیدواری با واقعیت پیوند عمیقی دارد. آدمیزاد وقتی واقعا امیدوار میشود که افقی جدید را پیش رو ببیند و وقتی افق جدید را میبیند که به پایان یک مرحله از تلاش معترف شود. پایان، الزاما هم به معنای شکست نیست؛ گاهی به معنای گذشتن از یک دوره زمانی و تغییر اقتضائات است.
همنشینی زمانی و تقریبا مکانی مردانی چون حاجقاسم سلیمانی، سیدحسن نصرالله، ابومهدی المهندس، سیدهاشم صفیالدین، یحیی السنوار، عماد مغنیه و عبدالملک بدرالدین و در نهایت، زعیم مقاومت یعنی رهبر انقلاب از جنس همنشینی اسطورههایی است که ظهورشان خبر از آغاز یک دوره طلایی و تکرارنشدنی میدهد و رفتنشان خبر از پایان یک دوره. جای تعارف نیست. ما میگوییم مقاومت قائم به ایدهها، افکار، مکاتب و سازمانهاست و نه قائم به افراد. این سخن کاملا متین است؛ اما فراموش نکنیم تمام این امکانات سختافزاری و نرمافزاری به پدید آمدن اسطورهها و عصارهها میانجامد و آن افراد ثمره این زیرساختهایند. اگر میگوییم مقاومت زنده است؛ یعنی مقاومت باز هم سر از خاک بر میکند و قلههای جدیدی افراشته میشوند. سلیمانیهای جدیدی میآیند و نصراللههای جدیدی. اما نه اینکه نصرالله و سلیمانی قابل تکرار باشند؛ نه این دوره از زمان قابل تکرار است و نه نصرالله و سلیمانی. مقاومت جدیدی شکل میگیرد و شخصیتهای خودش را رو میکند؛ قانون این است. شهادت سیدحسن نصرالله بیشک به دورهای در تاریخ لبنان پایان داد و دورهای دیگر را آغاز کرد. آری، ما معتقدیم این پایان به معنای پایان مقاومت نیست.گواه این سخن خود شهادت حاجقاسم است و اساسا عظمت حاجقاسم اینجا معلوم میشود که با شهادت او، آخرین فصل از کتاب فعلی مقاومت آغاز شد و برگهای پایانی این کتاب، یکی از دیگری خونینتر بودند. پلتفرم و سکوی مقاومت پس از این باید متحول گردد. آنچه حیرتانگیز است این است که قاسم سلیمانی، مرد کرمانیای که مدرسه و دانشگاهش در اصل جبهههای جنگ هشتساله بود، محور و شیرازه گروهی بود که دوره طلایی محور فعلی مقاومت را شکل میداد. این عجیب است؛ چون ما در این گروه کسی چون سیدحسن نصرالله را داریم. یک سید عالم و یک رهبر معنوی و دینی؛ نه فقط یک فرمانده نظامی. اما همین شخص میگوید اگر ملکالموت مرا مخیر میساخت بین جان خودم و جان حاجقاسم، من جان حاجقاسم را انتخاب میکردم و خودم را به ملکالموت تسلیم میساختم. آری؛ این سخن احساسی است؛ اما در کلام بزرگان سخن احساسی نیز شایان تعمق است؛ چراکه اصلا بزرگی برخاسته از وحدت عقل و احساس است! ما در قرنهاست در کف آن «بنفسی أنت یا أخی» که سیدالشهدا علیهالسلام به برادر خود قمر بنیهاشم علیهالسلام فرمود ماندهایم و نمیتوانیم بگوییم که نعوذا بالله این فرمایش اباعبدالله صرفا احساسی بوده و نیازی به موشکافی آن نداریم. بنیامین نتانیاهو در بیان علت شهادت سیدحسن نصرالله، گفت او داشت جای سلیمانی را در منطقه میگرفت. این جمله از دهان دشمن یاوهگو هم جای تأمل دارد! یعنی دشمن جانی معتقد است شهید نصرالله، داشت جانشین شهید سلیمانی میشد؛ در چه؟ در محوریت و مرکزیت و قوامبخشی و انسجامبخشی به محور مقاومت. این جایگاه کسی است که خود را سرباز میدانست نه سردار. در حالی حاضر نبود به عنوان فرمانده سپاه قدس، کسوت و مشی فرماندهی به خود بگیرد که حتی از جایگاه خود بسی فراتر بود. عنوان جامعی نیست فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران برای سلیمانی! او فرمانده سپاه قدس بود به معنای واقعی کلمه! یعنی دایره مسئولیت سازمان تحت مدیریت و فرماندهی خویش را تا آنجا گسترش داد که شرق و غرب منطقه در ید اختیارش باشد. خود را محدود به سازمانش نکرد؛ تمام جهان را محل کار خودش دید. این عظمت برخاسته از چه امکاناتی بود؟ کدام دانشگاه نظامی یا مثلا خانواده تحصیلکرده در همین عرصه او را به چنین جایگاهی رسانده بود؟ جایگاهی که باعث شد شهادت او، پیشدرآمد شهادت نصرالله و هنیه و سنوار و دیگران باشد. نبودن او، سرنوشت یک کشور را دگرگون کرد؛ کشوری دیگر را! حاج قاسم پایان دورانی بود که نامش دوران حاجقاسم بود. پایان دورانی که نویدبخش آغاز دورانهای دیگر و پایان دوران ظلم و ظلمت است.