چرا زبان فارسی در محیط‌های استارتاپی سلاخی می‌شود؟

مهاجرت زبانی!

جواد شاملو 
نه. قضیه فقط محدود به این نیست که برخی از ما دوست داریم با به‌کار بردن فراوان واژگان یا اصطلاحات انگلیسی، به‌روز بودن، تبحر در رشته مورد تحصیل یا فعالیت، حرفه‌ای بودن در محیط کسب و کار و از این قبیل را به نمایش بگذاریم. قضیه فقط هم این نیست که ما در برخی مواقع، معادل‌های مناسبی برای واژه‌های انگلیسی پیدا نمی‌کنیم و گاهی به درستی فکر می‌کنیم فلان واژه انگلیسی نه ترجمه‌ای دارد و نه اصلا ترجمه‌پذیر است. این استفاده بی‌حد و حصر و غیرلازم از کلمات انگلیسی که گاهی در بیان برخی افراد درصد کاملا بیشتری از واژگان فارسی دارد، تنها محدود به این موارد نیست. داستان کمی ریشه‌ای‌تر و کمی تلخ‌تر از این‌هاست. مهاجرت فیزیکی برای خیلی از افراد شدنی نیست و یا اینکه ارجحیتی ندارد. یعنی برخی به هر دلیلی نمی‌خواهند یا نمی‌توانند از ایران بروند. این افراد اگر دلیل مهاجرتشان صرفا مسائل شغلی یا تحصیلی یا درمانی نباشد و به‌نحوی تحت تأثیر جاذبه فرهنگی و هویتی غرب باشند، مهاجرت فرهنگی می‌کنند؛ آن‌ها مقصد را به مبدأ می‌آورند. آن‌ها در ایران زندگی می‌کنند، اما پلی‌لیست اسپاتیفای‌شان، مصرف فیلم و سریال‌‌های نتفلیکسی یا اچ‌بی‌اویی یا آمازونی‌شان، پست‌های لینکدین‌شان، مهمانی‌های دوستانه‌شان، «روتین» صبحگاهی‌شان، باشگاه شبانه‌شان، نوع کافه‌هایی که می‌روند و مسلکشان در کافه، راه رفتن و نگاه کردن و لباس پوشیدن و همه‌چیزشان، به‌نحو ظریف و خوش‌سلیقه‌ای ایران‌زدایی شده است. آن‌ها اتفاقا ادایی نمی‌نمایند؛ چون واقعا هم در بسیاری موارد ادایی نیستند. بلکه هویت دیگری را دوست دارند. آن‌ها از بودن به شیوه یک دختر یا پسر یا مرد یا زنی که در جهان توسعه‌یافته زندگی می‌کند و با هیکلی جذاب، ذهنی خلاق، روابطی آزاد، روحیاتی سرخوش و کمی الکی‌شاد، افسردگی‌هایی عمیق، اهدافی روشن و معین و کامیابی‌های کاری و درسی بزرگ و کوچک به سمت موفقیت، بی‌امان می‌دود، لذت بیشتری می‌برند تا از ایرانی بودن، یا ایرانی بودنی که آن‌ها در ذهن دارند. به بیان ساده‌تر، قضیه غرب‌دوستی و غرب‌زدگی است و لذت از هویتی دیگر؛ نه صرفا ادا درآوردن و خودنمایی کردن. اینکه می‌بینیم در محیط‌های غربی‌تر، مثلا همین استارتاپ‌ها زبان فارسی رسما سلاخی می‌شود، کمی هم مربوط به این است که افراد نمی‌خواهند موقعیت جغرافیایی‌شان مانعی بر سر رسیدن به هویتی که دوستش دارند بشود؛ هویتی که در اصل به آن تعلق دارند. طبیعی است که آن‌ها به همان زبانی صحبت می‌کنند که آبشخور اصلی زندگی‌شان است، همان زبانی که بخش عمده‌ای از مصرف هنری و فکری و علمی‌شان را تشکیل می‌دهد. زبان فارسی یک مزاحم است برای کسی که می‌تواند و می‌خواهد نقش یک شهروند ممالک توسعه‌یافته را بازی کند. شهروندی که دوست ندارد صرفا به لحاظ جغرافیایی یا محیطی در آن‌ور آب زندگی و فعالیت کند؛ بلکه دوست دارد آنجایی باشد. 
این دلزدگی از هویت بومی و علاقه به هویتی دیگر، تا حدودی ریشه در زیبایی‌شناسی فرد دارد. زیبایی را کجا می‌یابی؟ هویتت هم آنجایی می‌شود. نمی‌توانیم طعم ادبیات فارسی، معماری و هنر ایرانی، حکمت و معرفت بومی و رسوم عالمانه و مفید خودمان را به قشر تحصیل‌کرده و استارتاپی و مدرن‌تر جامعه نچشانیم و آن‌وقت چماق بالای سرش بگیریم و گلایه کنیم از اینکه چرا زبان مادری‌ات به هیچ‌جایت نیست و چرا انگار مجبوری که قاطی انگلیسی حرف زدنت چهارتا کلمه فارسی هم بگنجانی. این قشر انگار طعم ایرانی بودن را نچشیده‌اند؛ نه آنقدر مذهبی بوده‌اند که از آبشخور هویتی قدرتمند شیعی سیر شوند و نه آنقدر اهل هنر ایرانی که از ایرانی بودن‌شان لذت ببرند و هویت خود را به هیچ هویت دیگری، هر چقدر هم جذاب، نفروشند. راهکار مقابله با ضعف هویت ملی برخی از نوجوانان، جوانان و میانسالان طبقه متوسط شهرنشین ایرانی، این نسل‌های تکنولوژی، شهروندان اینستاگرام، طرفداران پاپ یا موسیقی آگوستیک غربی و شیفتگان موفقیت به سبک استیو جابز و مارک زاکربرگ قرار دادن آن‌ها در معرض ادبیات و هنر و حکمت شکل‌یافته و فرم‌مند و زیبای ایرانی است که به احسن‌وجه با معرفت مقدس اسلامی مزج شده است.
 مهاجرت زبانی!