لزوم توجه به مسائل روانشناختی در درمان چاقی بررسی شد
نقش روان در تناسب اندام
«سیستم گرسنگی مانند سیستم تنفسی است. مغز دارای سازوکار ناآگاهانهای است که نفس کشیدن را تنظیم میکند. فرض کنید آن سیستم خاموش شود به طوری که ناچار شوید آگاهانه نفس کشیدن خود را کنترل کنید، یعنی ضربان و عمق آن را بر اساس عواملی مثل اکسیژن خون، سطح دیاکسید کربن، تحرک جسمانی و غیره تنظیم کنید. چه اتفاقی میافتد؟ در عرض
10 دقیقه خواهید مرد. حساب ضروریات از دستتان در میرود. ذهن آگاهِ عاقل در این موضوعات که مربوط به تنظیم محیط درونی است خوب کار نمیکند. بهتر است تا آنجا که امکان دارد این عمل را به سیستمهای مختص این کار واگذار کنید. آنچه میتوانید با ذهن آگاه خود انجام دهید این است که عوامل کلی را به کار اندازید. خود را در جایی قرار دهید که دستگاههای خودکار بدنتان بتوانند به درستی عمل کنند. کیسه پلاستیک بر سر خود نکشید. به همین قیاس، غذاهای پرکربوهیدرات و کمچرب نخورید. ساقه مغز را با شمردن هر یک کالری زیر ذرهبین کنترل نکنید. چه بسا وقتی ببینید که سیستم خودتنظیمکننده سلامتیتان چه خوب عمل میکند حیرت کنید.» برخلاف تصور، گوینده این عبارت یک کارشناس علوم تغذیه و یا یک پزشک نیست. او روانشناس است. ناهید اصغری، روانشناسی که از آغاز گمان میکرد کنترل وزن به روانشناسی مربوط است نه به فیزیولوژی!
او معتقد است، اگر وزن به کالری واردشده به بدن و کالری سوزاندهشده ربط داشت، همه ما همان وزنی را که میخواستیم داشتیم. هر کسی در این مورد خاطراتی دارد. همه ما اصل «کمتر بخور» را میدانیم. کم کردن وزن باید به آسانی انتخاب رنگ بلوز باشد. و با این همه، به دلیل نامشخصی این طور نیست، و بسیاری از شهروندان روزبهروز سنگینتر میشوند. بنابراین وقت آن رسیده است که مسئله را از دیدگاه دیگری بررسی کنیم.
این روانشناس به «ما» میگوید: «گرسنگی، هرچه میخواهد باشد، حالتِ ذهنیِ تحریکشدهای است. روانشناسان دستکم یک سده است که چنین حالاتی را بررسی کردهاند. همه ما قبل از شام احساس گرسنگی میکنیم و پس از ضیافتِ شام احساس سیری، اما آن لحظات در واقع ظاهر قضیه است. گرسنگی فرآیندی است که همیشه حضور دارد، همیشه در پسزمینه عمل میکند، و فقط گاهی به سطح آگاهی وارد میشود. یعنی بیشتر شبیه نوعی حالت یا حسوحال است. وقتی که به آهستگی ظاهر میشود یا بار دیگر آرام میگیرد، حتی هنگامی که در لایههای زیرین آگاهی [یعنی ناآگاهانه] است، تصمیمات ما را تغییر میدهد. اولویتهای ما و سرمایهگذاری عاطفی ما در اهداف بلندمدت را منحرف میکند. حتی ادراکات حسی ما را ــ اغلب به نحوی کاملاً ژرف ــ تغییر میدهد. سر شام مینشینید و میگویید: «چه همبرگر کوچکی! چرا آن را اینقدر کوچک درست میکنند؟ باید سه تای آن را بخورم تا ته دلم را بگیرد.» این حالت گرسنگی است که باعث میشود غذا کوچکتر به نظر رسد. اگر سیر باشید، درست همان همبرگر، بزرگ به نظر میرسد. پس این خود غذا نیست که کوچک و بزرگ است بلکه تصور شما از بدن خودتان است که تغییر میکند. وقتی حالت گرسنگی دست میدهد، کمی احساس لاغری میکنید، به نظرتان میرسد رژیم غذاییتان کارش را خوب انجام داده است و شما مستحقاید که دُمی به خمره بزنید و دلی از عزا درآورید. وقتی سیر میشوید، احساس میکنید توپِ توپاید و دیگر برای هیچ چیز جا ندارید.»
ناهید اصغری با بیان این جمله که حتی حافظه نیز قابل دستکاری است، عنوان میکند: «فرض کنید هر چیزی را که میخورید ثبت کنید. آیا این فهرست قابلاعتماد است؟ نه تنها در مورد اندازهی وعدههای غذایی خود قضاوت به شدت نادرستی میکنید بلکه در مورد تعداد اقلام آن هم اشتباه میکنید. بسته به حالت گرسنگی خود، ممکن است سه تکه نان را با ولع تمام بخورید و بعد از غذا فقط یکیاش را واقعاً به یاد بیاورید. لذا نتایج پژوهشها نشان میدهد بخش اعظم کالریهایی که به ما میرسد از میانوعدههایِ بین وعدههای اصلی غذاست که میخوریم. کنترل حالت گرسنگی سخت است، دقیقاً به این علت که ناآگاهانه عمل میکند. شاید به همین علت است که چاقی مسئلهای است که سخت درمان میشود. در واقع حالت گرسنگی را ساقهی مغز کنترل میکند. بخشی که از همه بیشتر مسئول تنظیم گرسنگی و دیگر حالات اصلی ناشی از تحریک است هیپوتالاموس نامیده میشود، و در پایین مغز قرار دارد. حسگرهای آن به معنای دقیق کلمه خون را مزه میکنند. سطوح چربی، پروتئین و قند خون را، علاوه بر فشار و دمای آن، تشخیص میدهند. هیپوتالاموس این دادهها را جمع میکند و آن را با علائم (سیگنالهای) حسی که از طریق سیستمهای دیگر در مغز منتشر میشود ــ پُری شکم، احساس و مزه و بوی غذا، منظرهی غذا، حتی وقت روز و شرایط دیگر محیطی ــ ترکیب میکند. با توجه به همه این دادهها، مدارهای عصبی بر اثر عادات غذایی ما تربیت میشوند. به این علت است که در مواقع خاصی از روز گرسنه میشویم ــ نه به علت خالی بودن معده، بلکه به سبب پردازشگر عصبی پیچیدهای که نیاز به تغذیه بیشتر را پیشبینی میکند. اگر یک وعدهی غذایی را حذف کنید، نخست شدیداً احساس گرسنگی میکنید اما سپس وقتی موقع آن وعده غذایی میگذرد احساس گرسنگی شما واقعاً کم میشود. همچنین به همین علت است که در پایان وعده غذایی سیر میشوید. باز هم، نه به سبب معده پرشده. اگر این تنها علامت شما باشد، آنگاه شما به شدت پرخوری کردهاید. همانطور که ممکن است دور از انتظار به نظر برسد، معمولاً وقفهای که نشانه سلامت است میان احساس پُری و پر شدن واقعی معده شما وجود دارد. پُری روانشناختی احساس کفایتی است که از محاسبه بسیار پیچیدهتری به دست میآید. در واقع هیپوتالاموس میگوید: «همین الان یک همبرگر خوردهای. من از تجربه گذشته در مورد همبرگر میدانم که تا دو ساعت دیگر سطح پروتئین و چربی خونت بالا خواهد رفت. بنابراین، با این پیشبینی، چراغ گرسنگیات را اکنون خاموش میکنم.» این سیستم یاد میگیرد، پیشبینی میکند، و تنظیم میکند. کارش را در پشت صحنه انجام میدهد. میتوانیم آگاهانه در کار آن مداخله کنیم اما معمولاً مؤثر نیست.»
رژیمها موجب مبارزه روانی و افزایش وزن میشود
او تاکید میکند: «وقتی در کار هیپوتالاموس مداخله میکنید ــ وقتی مشورت پزشکی با روانشناسی تضاد پیدا میکند ــ چه میشود؟ فرضاً شما تصمیم گرفتهاید که کالری مصرفی خود را کم کنید. یک روز غذا کمتر میخورید. نتیجه؟ حالت گرسنگی شما بیدار میشود و تا پنج روز بعد وعدههای بزرگتر و میانوعدههای بیشتری میخورید، و شاید فقط به طرزی مبهم متوجه باشید. افراد معمولاً داوریِشان دربارهی اینکه چقدر خوردهاند تا حدی از روی احساس سیریِشان پس از خوردن است. اما از آنجا که احساس پری یا سیری تا حدی روانشناختی است، اگر حالت گرسنگی شما تحریک شده باشد، چه بسا بیش از حد معمول بخورید، کمتر از معمول احساس سیری کنید، و از این رو به اشتباه تصور کنید که کالری کمی مصرف کردهاید. ممکن است احساس کنید که در حال پیشرفت هستید. بالاتر از همه، دائماً گوش به زنگاید. مسلماً گاهی از مسیر رژیم خود خارج میشوید اما دوباره خود را به مسیر برمیگردانید. احساس خوبی در مورد خود دارید تا وقتی که روی ترازو بروید و متوجه شوید که وزن شما تکان نخورده است. ممکن است روز اول کمی کم شود و سپس در دو روز بعد ناگهان بالا رود. حالت گرسنگی شما رقصکنان، در لایههای زیرین آگاهی [یعنی ناآگاهانه]، ادراکات و انتخابهای شما را دستکاری میکند. در اینجا من قوانین فیزیک را انکار نمیکنم. اگر کالری کمتری بخورید، وزنتان کم میشود. اما اگر به طور مشخص سعی کنید که کالری واردشده به بدنتان را کاهش دهید، به احتمال زیاد دقیقاً عکس آن عمل خواهید کرد. تقریباً هر کس که سعی میکند رژیم بگیرد به جنگ افزایش ناگهانی وزن میرود. رژیمها موجب مبارزهی روانیای میشوند که به افزایش وزن میانجامد.»
وی بیان میکند: «حال فرض کنیم شما ورزش کنید. اگر در باشگاه ورزشی مقداری کالری بسوزانید مسلماً مقداری از وزنتان کم میشود. اما آیا این فقط علم فیزیک و قوانین آن نیست که در اینجا حاکم است؟ جز آنکه، پس از تمرین کردن زیاد، چون خسته و از پا افتادهاید بقیهی روز را چنان میگذرانید که در عمل ممکن است در کل روزی که به باشگاه رفتهاید کالری کمتری بسوزانید تا در یک روز عادی. نه فقط همین، بلکه پس از یک تمرینِ زیاد احساس مقصر بودنتان برطرف میشود. سرمایه عاطفی شما در این قضیه کم میشود. آنگاه خودتان را به یک برش کیک شکلاتی مهمان میکنید. ممکن است سعی کنید درست عمل کنید و کیک نخورید اما ورزش آن حالت گرسنگی نامحسوس را که در لایههای زیرین آگاهی کمین کرده است به فعالیت بیشتری وامیدارد و آنگاه شما حتی دیگر نمیفهمید که چقدر پرخوری میکنید. وعدههای غذایی بزرگتر میشوند در حالی که به نظر میرسد کوچکتر میشوند. میانوعدههای اضافی دزدکی وارد میشوند. حال فرض کنیم سعی کردهاید که به تمام توصیههای رایج عمل کنید. برخی از آنها شاید حتی برای مدت کوتاهی مؤثر بودهاند تا وقتی که شما از مسیر کم کردن وزن بیرون افتادید و حتی بیش از قبل بر وزنتان اضافه شد. پس از مدتی به نیروی اراده خود شک میکنید. اگر وزن به کنترل کالری مربوط میشود، پس مسئله شما ضعف شخصیت است. این عیب و ضعف خود شماست. این پیامی است که در فرهنگ ما از همه سو مخابره میشود. اما مفهوم نیروی اراده در روانشناسی چون کفر ابلیس مردود است. کنترل شناختی بسیار بیشتر از مفهوم عامیانه نیروی اراده از حیث تواناییاش نامحسوس، پیچیده و محدود است. این مفهوم برای سلامت ذهنی اشتباه و مضر است. اصلاً نیروی اراده چیست؟ آزمودن پاداشهای بلندمدت در مقابل پاداشهای کوتاهمدت، و شما دیر یا زود دوباره پرخوری را از سر میگیرید. هر زمان که پرخوری را از سر میگیرید، آسیبی به خود میزنید که بیشتر از آسیبی است که برای خنثی کردن آن دوباره به کم خوری و رژیم رو میآورید. و حتی هنگامی که فکر میکنید با استواری در مسیر درست رژیمتان هستید، بیشترِ پیچیدگیهای روانی در لایههای زیرین آگاهی مشغول به کارند و بنابراین احتمالاً نخواهید توانست بفهمید که چقدر از تلاشهای خود را بیاثر میکنید.»
مشکل همهگیری چاقی مسئله کالری یا نیروی اراده نیست
او میگوید: «بیشتر پزشکان، مربیها، و متخصصان مراقبتهای بهداشتی فکر میکنند وزن عبارت از کالری وارد شده به بدن در مقابل کالری سوزانده شده است. کمتر بخور، بیشتر ورزش کن. مکاتب مختلف فکری بر این فرضاند که همه کالریها یکساناند، یا اینکه کالری ناشی از چربی مخصوصاً بد است، یا اینکه از کالری ناشی از کربوهیدراتها باید به طور خاص اجتناب کرد. همهی این رویکردها به نحوه هضم و به کار گرفتن کالریها در بدن توجه میکنند. درحالی که مشکل همهگیری چاقی مسئله کالری یا نیروی اراده نیست. تصور من این بود که مشکل ما با چاقی مشکل مسمومیت دستگاه کنترل طبیعی ماست. ما دارای دستگاهی هستیم که پیچیده است و کاملاً تنظیم و میزان شده است. در طول میلیونها سال تحول یافته تا کارش را به خوبی انجام دهد. باید در پشت صحنه بدون هیچ تلاش آگاهانهای کار کند، اما برای بیش از دو سوم مردم ما کار نمیکند، چون طبق بررسیهای من، سه عادت بد منظماً گرسنگی ما را تقویت میکند. عادت نخست؛ رژیم بسیار پرکربوهیدرات، عادت دوم، غذای کمچرب و عادت سوم، تله کالری شماری است. طبیعتا رژیم بسیار پرکربوهیدرات و مصرف آن در وعده ناهار به عادت هر روزه ما تبدیل شده است. میانوعده بعدازظهر هم یک نوشیدنی شیرین و بیسکویت و کیک است. یا یک شکلات پرانرژی. وعده شام نیز هرچه باشد به همراه سیبزمینی، پاستا، برنج یا نان است. خیال میکنیم با خوردن سوشی سالمخواری کردهایم اما بیشتر سوشی هم برنج است. از طرفی نمیتوانیم از درون یک سوپرمارکت عبور کنیم بدون اینکه کربوهیدراتها از همه طرف به ما یورش نبرند. برخی از مردم درباره کربوهیدراتهای پیچیده در مقابل شکر تصفیهشده حرف میزنند. حرفشان صحیح است اما اگر شکر تصفیهشده را هم کنار بگذاریم، هنوز در غذای خود مقدار حیرتآوری از کربوهیدرات داریم.»
خوردن چربی گرسنگی را کاهش میدهد
این روانشناس میگوید: «گروهی از کارشناسان علوم تغذیه معتقدند اگر به اندازه کافی کربوهیدرات را حذف کنید، بدنتان به جای مصرف قند به سمت استفاده از کتونها (محصول فرعی شکستن اسیدهای چرب در بدن) به عنوان ملکول اصلی انتقالدهنده انرژی در خونتان میرود. بدن با مصرف کتونها شروع به استفاده از ذخیره چربیاش میکند. به علاوه، با کم کردن قند خون، انسولین شما، یعنی هورمون اصلی که به رسوب چربی در بدن کمک میکند، کاهش مییابد. کربوهیدراتِ کمتر، نتیجه چربیِ کمتر. این نظریه مطلوب به نظر میرسد و چه بسا تا اندازهای هم معتبر باشد اما تأثیرش بر چاقی بحثانگیز است. اخیراً گویا در یک رساله کاملاً و به طور قطع رد شده است. بیایید دو گروه از افراد را درنظر بگیرید. یک گروه که غذاهای کمکربوهیدرات مصرف میکنند و گروه دیگر که غذاهای کمچرب میخورند. هر دو گروه به شدت مجبور میشوند که مقدار کالری یکسانی بخورند. نتیجه؟ گروه کمکربوهیدرات وزن بیشتری از دست نمیدهند. در واقع، گروه کمچرب وزن بیشتری کم میکنند. افرادی که کربوهیدرات کم مصرف میکنند ممکن است انسولینشان کاهش یافته باشد اما واقعاً به از دست دادن جادویی وزنشان منتهی نخواهد شد. با توجه به همه این تضادها، چه میتوان درباره رویکرد کمکربوهیدرات گفت؟ نظریه و آزمونها ممکن است تا آنجا که پیش میروند درست باشند، اما مهمترین نکته را در نظر نمیگیرند. آنها به جای تأکید بر حالت گرسنگیِ ناشی از تحریک شدن، بر چگونگی مصرف کالریها در بدن تأکید میکنند. اکنون به خوبی معلوم شده است که رژیم پرکربوهیدرات گرسنگی را افزایش میدهد. رژیم کمکربوهیدرات آن محرک را از میان برمیدارد. با توجه به همه اینها با هم، شواهد حاکی از آن است که رژیم کمکربوهیدرات به سبب تأثیرش بر استفاده از انرژیِ شما باعث کم شدن وزنتان نمیشود. بلکه به سبب کمتر خوردن، وزنتان کم میشود. یا (شاید به نحو دقیقتر)، رژیم بسیار پرکربوهیدرات سازوکار گرسنگی را تحریک میکند و غذا خوردن شما را از کنترل خارج میکند.»
اصغری تصریح میکند: «از آنجا که حالت گرسنگی اغلب در لایههای زیرین آگاهی عمل میکند، توصیفی غلط از نتیجه آسان است. اما در نهایت، اگر رژیم بسیار پرکربوهیدرات را تا پایانش دنبال کنید، نمیتوانید به تأثیر آن بر اشتهای خود بیتوجه بمانید. افراد بیاندازه چاق به نقطهای میرسند که همیشه گرسنهاند، و هیچگاه سیر نمیشوند. آنها میتوانند به اندازه 6 نفر غذا بخورند تا احساس وحشت کنند از اینکه شکمشان کشیده شده و نزدیک است دو تکه شود، اما مغز هنوز راضی نشده است. مُدِ غذاهای کمچرب نیز به همین نحو عمل میکند. من در دورهای بزرگ شدم که آگهیهای تبلیغاتی در تلویزیون به ما درباره خطرات چربی هشدار میدادند. ممکن است دادههای کم و ناقص و شتابزدگی برای رسیدن به نتیجه، جامعه پزشکی را به آن توصیه هدایت کرده باشد. کره نخورید. تخممرغ نخورید. شیر پرچرب مصرف نکنید. پوست مرغ را بکنید. ماست کمچرب مصرف کنید (که باز هم لبریز از شکر است). اما همانطور که مطالعات متعدد ثابت کردهاند خوردن چربی گرسنگی را کاهش میدهد. اگر آن را حذف کنید حالت گرسنگی تشدید میشود. این رابطهای ساده نیست، و اثرش تدریجی است. به یاد داشته باشید، هیپوتالاموس شما دادههای پیچیدهای میگیرد و ربطها را در طول زمان یاد میگیرد. چند ماه آن را با رژیمی که عاری از چربی است تربیت کنید، این باعث میشود که حس گرسنگیتان افزایش یابد. اما موذیانهترین حمله به سازوکار گرسنگی ممکن است رژیم سختی باشد که تله محاسبه کالری غذاهاست. هر چه بیشتر سعی کنید که سازوکار خودکار کنترل گرسنگی خود را جزء جزء زیر ذرهبین قرار دهید، پویایی آن را بیشتر به هم زدهاید. صبحانه را حذف کنید، کالری وعده ناهار را کم کنید، شام جزئی بخورید، مدام به کالری مصرفی خود توجه کنید، و به این ترتیب شما به ببر گرسنگی خود سیخونک زدهاید. تمام کاری که میکنید این است که خود را در سیکل معیوب تلاش برای اِعمال نیروی اراده و شکست قرار میدهید. این هنگامی است که وارد مارپیچ نزولی میشوید. هر سه این حالات ــ کربوهیدرات زیاد، چربی کم، و محاسبه کالری ــ به نحو فزایندهای در کارهای علمی بر رژیمهای غذایی مشهودند، و همچنین در مشاهدات خودِ من در مورد خودم معلوم شدند. جای شگفتی است که حتی تغییری جزئی در یک وعده غذایی در یک روز اثر چشمگیری بر حالت گرسنگی من داشت.»
وزن شما تا حد زیادی به روانتان مربوط است
این روانشناس در بخش دیگری از سخنانش با استناد بر تجارب خودش در حوزه کاهش وزن میگوید: «شخصا فرمول سادهای را به کار گرفتم. نخست، مصرف کربوهیدراتم را تقریباً ۹۰ درصد کاهش دادم و با این کار اصلاً به رژیم کمکربوهیدرات نرسیدم. من میخواستم از غذاهای بسیار پرکربوهیدرات که اغلب ما بیشتر مواقع میخوریم اجتناب کنم. دوم، کمی چربی بیشتر مصرف کردم. سوم، میتوانستم هر چقدر میخواستم در یک وعده غذایی بخورم. این گفته آخر از همه سختتر بود. وقتی میخواهید وزن کم کنید، سخت است که ذهن خود را در مورد مفهوم بیشتر خوردن تغییر دهید. به طور ساده باید به تمایل یا تحول روانشناختی عجیب و غریبی اعتماد میکردم: اگر سعی کنم کمتر بخورم، در نهایت بیشتر خواهم خورد. میتوانم فهرستی از غذاها ارائه بدهم ــ ماهی آزاد، کره بادامزمینی، گوشت دنده گوسفندی، سیب، گوجهفرنگی، مرغ با پوست، پنیر، تخممرغ و از این قبیل ــ اما در واقع تلقی من از این رژیم غذایی واضحتر از این جزئیات است. این رژیم ربطی به توصیههای سلامتی رایج نداشت. به اینکه چگونه این غذاهای خاص از حیث شیمیایی بر بدن من اثر میگذارند هم مربوط نبود. من به این فکر نمیکنم که شریانها یا کبد یا انسولینم چگونه واکنش نشان میدهد. این رویکرد برای این طراحی شده که با سازوکار کنترل گرسنگی ناآگاهانه من حرف بزند، و آن را به کمتر خوردن تشویق کند. و توانست حدود یک کیلوگرم در هفته از وزنم کم کند، و سرانجام مرا به وزن متعادلتر و راحتتری برساند. بعد از بیست سال ازدیاد وزن، در عرض فقط چند ماه حدود 22 کیلوی اضافه، از آن کم شد. خوبی این روش آن بود که تلاشی لازم نبود. منظورم از تلاش آن مفهوم مبهم نیروی اراده و اهداف بلندمدت در برابر پاداشهای کوتاهمدت است. وقتی حالت گرسنگی دست میدهد، مبارزه شخصی دردناک است. همهچیز را درباره این مبارزه و عجیب و غریب بودن آن میدانم، این مبارزه وسوسهانگیز است. چه بسا سهمگین باشد، و چه بسا زیانبخش، اما سبب میشود احساس کنید که دارید کاری انجام میدهید. جامعه ما تحتتأثیر کار سخت قرار میگیرد. تصور ما این است که پیشرفت، کاری طاقتفرساست، و آدمهایی که خود را با زور به سر حد سوپرمن شدن میرسانند تحسین میکنیم. فکر میکنم این دام روانشناختی دیگری است. بنابراین در رژیمِ غذاییِ هرچهخواستی بخور، رژیمی که پر از غذاهای کم و بیش چرب است، هیچ سختکوشیای در بین نیست. من فقط عقب نشستم و تماشا کردم تا ساقهی مغز کار خودش را بکند.»
وی خاطرنشان میکند: «تصور نمیکنم که این فقط تجربه من باشد. دیگران هم رژیم مشابهی را امتحان کردهاند، هر چند شاید به دلایل دیگر. هدف من دفاع از یک رژیم خاص کم کردن وزن نیست. پیام من این است: وزن شما تا حد زیادی به روانتان مربوط است، به حالت گرسنگی. چاقی یک مسئله اجتماعی فلجکننده است، اما پژوهشها تقریباً بدون استثنا از این مسئله غفلت کردهاند و این به زیان ما بوده است. این موضوع را فراخوانی به حساب آورید برای علم و عالمان، تا به روانشناسیِ حالت گرسنگی بیشتر توجه کنند. به نوعی، سیستم گرسنگی مانند سیستم تنفسی است. مغز دارای سازوکار ناآگاهانهای است که نفس کشیدن را تنظیم میکند. فرض کنید آن سیستم خاموش شود به طوری که ناچار شوید آگاهانه نفس کشیدن خود را کنترل کنید، یعنی ضربان و عمق آن را بر اساس عواملی مثل اکسیژن خون، سطح دیاکسید کربن، تحرک جسمانی، و غیره تنظیم کنید. چه اتفاقی میافتد؟ در عرض 10 دقیقه خواهید مرد. حساب ضروریات از دستتان در میرود. ذهن آگاهِ عاقل در این موضوعات که مربوط به تنظیم محیط درونی است خوب کار نمیکند. بهتر است تا آنجا که امکان دارد این عمل را به سیستمهای مختص این کار واگذار کنید. آنچه میتوانید با ذهن آگاه خود انجام دهید این است که عوامل کلی را به کار اندازید. خود را در جایی قرار دهید که دستگاههای خودکار بدنتان بتوانند به درستی عمل کنند. کیسه پلاستیک بر سر خود نکشید. به همین قیاس، غذاهای پرکربوهیدرات و کمچرب نخورید. ساقه مغز را با شمردن هر یک کالری زیر ذرهبین کنترل نکنید. چه بسا وقتی ببینید که سیستم خودتنظیمکننده سلامتیتان چه خوب عمل میکند حیرت کنید.»
10 دقیقه خواهید مرد. حساب ضروریات از دستتان در میرود. ذهن آگاهِ عاقل در این موضوعات که مربوط به تنظیم محیط درونی است خوب کار نمیکند. بهتر است تا آنجا که امکان دارد این عمل را به سیستمهای مختص این کار واگذار کنید. آنچه میتوانید با ذهن آگاه خود انجام دهید این است که عوامل کلی را به کار اندازید. خود را در جایی قرار دهید که دستگاههای خودکار بدنتان بتوانند به درستی عمل کنند. کیسه پلاستیک بر سر خود نکشید. به همین قیاس، غذاهای پرکربوهیدرات و کمچرب نخورید. ساقه مغز را با شمردن هر یک کالری زیر ذرهبین کنترل نکنید. چه بسا وقتی ببینید که سیستم خودتنظیمکننده سلامتیتان چه خوب عمل میکند حیرت کنید.» برخلاف تصور، گوینده این عبارت یک کارشناس علوم تغذیه و یا یک پزشک نیست. او روانشناس است. ناهید اصغری، روانشناسی که از آغاز گمان میکرد کنترل وزن به روانشناسی مربوط است نه به فیزیولوژی!
او معتقد است، اگر وزن به کالری واردشده به بدن و کالری سوزاندهشده ربط داشت، همه ما همان وزنی را که میخواستیم داشتیم. هر کسی در این مورد خاطراتی دارد. همه ما اصل «کمتر بخور» را میدانیم. کم کردن وزن باید به آسانی انتخاب رنگ بلوز باشد. و با این همه، به دلیل نامشخصی این طور نیست، و بسیاری از شهروندان روزبهروز سنگینتر میشوند. بنابراین وقت آن رسیده است که مسئله را از دیدگاه دیگری بررسی کنیم.
این روانشناس به «ما» میگوید: «گرسنگی، هرچه میخواهد باشد، حالتِ ذهنیِ تحریکشدهای است. روانشناسان دستکم یک سده است که چنین حالاتی را بررسی کردهاند. همه ما قبل از شام احساس گرسنگی میکنیم و پس از ضیافتِ شام احساس سیری، اما آن لحظات در واقع ظاهر قضیه است. گرسنگی فرآیندی است که همیشه حضور دارد، همیشه در پسزمینه عمل میکند، و فقط گاهی به سطح آگاهی وارد میشود. یعنی بیشتر شبیه نوعی حالت یا حسوحال است. وقتی که به آهستگی ظاهر میشود یا بار دیگر آرام میگیرد، حتی هنگامی که در لایههای زیرین آگاهی [یعنی ناآگاهانه] است، تصمیمات ما را تغییر میدهد. اولویتهای ما و سرمایهگذاری عاطفی ما در اهداف بلندمدت را منحرف میکند. حتی ادراکات حسی ما را ــ اغلب به نحوی کاملاً ژرف ــ تغییر میدهد. سر شام مینشینید و میگویید: «چه همبرگر کوچکی! چرا آن را اینقدر کوچک درست میکنند؟ باید سه تای آن را بخورم تا ته دلم را بگیرد.» این حالت گرسنگی است که باعث میشود غذا کوچکتر به نظر رسد. اگر سیر باشید، درست همان همبرگر، بزرگ به نظر میرسد. پس این خود غذا نیست که کوچک و بزرگ است بلکه تصور شما از بدن خودتان است که تغییر میکند. وقتی حالت گرسنگی دست میدهد، کمی احساس لاغری میکنید، به نظرتان میرسد رژیم غذاییتان کارش را خوب انجام داده است و شما مستحقاید که دُمی به خمره بزنید و دلی از عزا درآورید. وقتی سیر میشوید، احساس میکنید توپِ توپاید و دیگر برای هیچ چیز جا ندارید.»
ناهید اصغری با بیان این جمله که حتی حافظه نیز قابل دستکاری است، عنوان میکند: «فرض کنید هر چیزی را که میخورید ثبت کنید. آیا این فهرست قابلاعتماد است؟ نه تنها در مورد اندازهی وعدههای غذایی خود قضاوت به شدت نادرستی میکنید بلکه در مورد تعداد اقلام آن هم اشتباه میکنید. بسته به حالت گرسنگی خود، ممکن است سه تکه نان را با ولع تمام بخورید و بعد از غذا فقط یکیاش را واقعاً به یاد بیاورید. لذا نتایج پژوهشها نشان میدهد بخش اعظم کالریهایی که به ما میرسد از میانوعدههایِ بین وعدههای اصلی غذاست که میخوریم. کنترل حالت گرسنگی سخت است، دقیقاً به این علت که ناآگاهانه عمل میکند. شاید به همین علت است که چاقی مسئلهای است که سخت درمان میشود. در واقع حالت گرسنگی را ساقهی مغز کنترل میکند. بخشی که از همه بیشتر مسئول تنظیم گرسنگی و دیگر حالات اصلی ناشی از تحریک است هیپوتالاموس نامیده میشود، و در پایین مغز قرار دارد. حسگرهای آن به معنای دقیق کلمه خون را مزه میکنند. سطوح چربی، پروتئین و قند خون را، علاوه بر فشار و دمای آن، تشخیص میدهند. هیپوتالاموس این دادهها را جمع میکند و آن را با علائم (سیگنالهای) حسی که از طریق سیستمهای دیگر در مغز منتشر میشود ــ پُری شکم، احساس و مزه و بوی غذا، منظرهی غذا، حتی وقت روز و شرایط دیگر محیطی ــ ترکیب میکند. با توجه به همه این دادهها، مدارهای عصبی بر اثر عادات غذایی ما تربیت میشوند. به این علت است که در مواقع خاصی از روز گرسنه میشویم ــ نه به علت خالی بودن معده، بلکه به سبب پردازشگر عصبی پیچیدهای که نیاز به تغذیه بیشتر را پیشبینی میکند. اگر یک وعدهی غذایی را حذف کنید، نخست شدیداً احساس گرسنگی میکنید اما سپس وقتی موقع آن وعده غذایی میگذرد احساس گرسنگی شما واقعاً کم میشود. همچنین به همین علت است که در پایان وعده غذایی سیر میشوید. باز هم، نه به سبب معده پرشده. اگر این تنها علامت شما باشد، آنگاه شما به شدت پرخوری کردهاید. همانطور که ممکن است دور از انتظار به نظر برسد، معمولاً وقفهای که نشانه سلامت است میان احساس پُری و پر شدن واقعی معده شما وجود دارد. پُری روانشناختی احساس کفایتی است که از محاسبه بسیار پیچیدهتری به دست میآید. در واقع هیپوتالاموس میگوید: «همین الان یک همبرگر خوردهای. من از تجربه گذشته در مورد همبرگر میدانم که تا دو ساعت دیگر سطح پروتئین و چربی خونت بالا خواهد رفت. بنابراین، با این پیشبینی، چراغ گرسنگیات را اکنون خاموش میکنم.» این سیستم یاد میگیرد، پیشبینی میکند، و تنظیم میکند. کارش را در پشت صحنه انجام میدهد. میتوانیم آگاهانه در کار آن مداخله کنیم اما معمولاً مؤثر نیست.»
رژیمها موجب مبارزه روانی و افزایش وزن میشود
او تاکید میکند: «وقتی در کار هیپوتالاموس مداخله میکنید ــ وقتی مشورت پزشکی با روانشناسی تضاد پیدا میکند ــ چه میشود؟ فرضاً شما تصمیم گرفتهاید که کالری مصرفی خود را کم کنید. یک روز غذا کمتر میخورید. نتیجه؟ حالت گرسنگی شما بیدار میشود و تا پنج روز بعد وعدههای بزرگتر و میانوعدههای بیشتری میخورید، و شاید فقط به طرزی مبهم متوجه باشید. افراد معمولاً داوریِشان دربارهی اینکه چقدر خوردهاند تا حدی از روی احساس سیریِشان پس از خوردن است. اما از آنجا که احساس پری یا سیری تا حدی روانشناختی است، اگر حالت گرسنگی شما تحریک شده باشد، چه بسا بیش از حد معمول بخورید، کمتر از معمول احساس سیری کنید، و از این رو به اشتباه تصور کنید که کالری کمی مصرف کردهاید. ممکن است احساس کنید که در حال پیشرفت هستید. بالاتر از همه، دائماً گوش به زنگاید. مسلماً گاهی از مسیر رژیم خود خارج میشوید اما دوباره خود را به مسیر برمیگردانید. احساس خوبی در مورد خود دارید تا وقتی که روی ترازو بروید و متوجه شوید که وزن شما تکان نخورده است. ممکن است روز اول کمی کم شود و سپس در دو روز بعد ناگهان بالا رود. حالت گرسنگی شما رقصکنان، در لایههای زیرین آگاهی [یعنی ناآگاهانه]، ادراکات و انتخابهای شما را دستکاری میکند. در اینجا من قوانین فیزیک را انکار نمیکنم. اگر کالری کمتری بخورید، وزنتان کم میشود. اما اگر به طور مشخص سعی کنید که کالری واردشده به بدنتان را کاهش دهید، به احتمال زیاد دقیقاً عکس آن عمل خواهید کرد. تقریباً هر کس که سعی میکند رژیم بگیرد به جنگ افزایش ناگهانی وزن میرود. رژیمها موجب مبارزهی روانیای میشوند که به افزایش وزن میانجامد.»
وی بیان میکند: «حال فرض کنیم شما ورزش کنید. اگر در باشگاه ورزشی مقداری کالری بسوزانید مسلماً مقداری از وزنتان کم میشود. اما آیا این فقط علم فیزیک و قوانین آن نیست که در اینجا حاکم است؟ جز آنکه، پس از تمرین کردن زیاد، چون خسته و از پا افتادهاید بقیهی روز را چنان میگذرانید که در عمل ممکن است در کل روزی که به باشگاه رفتهاید کالری کمتری بسوزانید تا در یک روز عادی. نه فقط همین، بلکه پس از یک تمرینِ زیاد احساس مقصر بودنتان برطرف میشود. سرمایه عاطفی شما در این قضیه کم میشود. آنگاه خودتان را به یک برش کیک شکلاتی مهمان میکنید. ممکن است سعی کنید درست عمل کنید و کیک نخورید اما ورزش آن حالت گرسنگی نامحسوس را که در لایههای زیرین آگاهی کمین کرده است به فعالیت بیشتری وامیدارد و آنگاه شما حتی دیگر نمیفهمید که چقدر پرخوری میکنید. وعدههای غذایی بزرگتر میشوند در حالی که به نظر میرسد کوچکتر میشوند. میانوعدههای اضافی دزدکی وارد میشوند. حال فرض کنیم سعی کردهاید که به تمام توصیههای رایج عمل کنید. برخی از آنها شاید حتی برای مدت کوتاهی مؤثر بودهاند تا وقتی که شما از مسیر کم کردن وزن بیرون افتادید و حتی بیش از قبل بر وزنتان اضافه شد. پس از مدتی به نیروی اراده خود شک میکنید. اگر وزن به کنترل کالری مربوط میشود، پس مسئله شما ضعف شخصیت است. این عیب و ضعف خود شماست. این پیامی است که در فرهنگ ما از همه سو مخابره میشود. اما مفهوم نیروی اراده در روانشناسی چون کفر ابلیس مردود است. کنترل شناختی بسیار بیشتر از مفهوم عامیانه نیروی اراده از حیث تواناییاش نامحسوس، پیچیده و محدود است. این مفهوم برای سلامت ذهنی اشتباه و مضر است. اصلاً نیروی اراده چیست؟ آزمودن پاداشهای بلندمدت در مقابل پاداشهای کوتاهمدت، و شما دیر یا زود دوباره پرخوری را از سر میگیرید. هر زمان که پرخوری را از سر میگیرید، آسیبی به خود میزنید که بیشتر از آسیبی است که برای خنثی کردن آن دوباره به کم خوری و رژیم رو میآورید. و حتی هنگامی که فکر میکنید با استواری در مسیر درست رژیمتان هستید، بیشترِ پیچیدگیهای روانی در لایههای زیرین آگاهی مشغول به کارند و بنابراین احتمالاً نخواهید توانست بفهمید که چقدر از تلاشهای خود را بیاثر میکنید.»
مشکل همهگیری چاقی مسئله کالری یا نیروی اراده نیست
او میگوید: «بیشتر پزشکان، مربیها، و متخصصان مراقبتهای بهداشتی فکر میکنند وزن عبارت از کالری وارد شده به بدن در مقابل کالری سوزانده شده است. کمتر بخور، بیشتر ورزش کن. مکاتب مختلف فکری بر این فرضاند که همه کالریها یکساناند، یا اینکه کالری ناشی از چربی مخصوصاً بد است، یا اینکه از کالری ناشی از کربوهیدراتها باید به طور خاص اجتناب کرد. همهی این رویکردها به نحوه هضم و به کار گرفتن کالریها در بدن توجه میکنند. درحالی که مشکل همهگیری چاقی مسئله کالری یا نیروی اراده نیست. تصور من این بود که مشکل ما با چاقی مشکل مسمومیت دستگاه کنترل طبیعی ماست. ما دارای دستگاهی هستیم که پیچیده است و کاملاً تنظیم و میزان شده است. در طول میلیونها سال تحول یافته تا کارش را به خوبی انجام دهد. باید در پشت صحنه بدون هیچ تلاش آگاهانهای کار کند، اما برای بیش از دو سوم مردم ما کار نمیکند، چون طبق بررسیهای من، سه عادت بد منظماً گرسنگی ما را تقویت میکند. عادت نخست؛ رژیم بسیار پرکربوهیدرات، عادت دوم، غذای کمچرب و عادت سوم، تله کالری شماری است. طبیعتا رژیم بسیار پرکربوهیدرات و مصرف آن در وعده ناهار به عادت هر روزه ما تبدیل شده است. میانوعده بعدازظهر هم یک نوشیدنی شیرین و بیسکویت و کیک است. یا یک شکلات پرانرژی. وعده شام نیز هرچه باشد به همراه سیبزمینی، پاستا، برنج یا نان است. خیال میکنیم با خوردن سوشی سالمخواری کردهایم اما بیشتر سوشی هم برنج است. از طرفی نمیتوانیم از درون یک سوپرمارکت عبور کنیم بدون اینکه کربوهیدراتها از همه طرف به ما یورش نبرند. برخی از مردم درباره کربوهیدراتهای پیچیده در مقابل شکر تصفیهشده حرف میزنند. حرفشان صحیح است اما اگر شکر تصفیهشده را هم کنار بگذاریم، هنوز در غذای خود مقدار حیرتآوری از کربوهیدرات داریم.»
خوردن چربی گرسنگی را کاهش میدهد
این روانشناس میگوید: «گروهی از کارشناسان علوم تغذیه معتقدند اگر به اندازه کافی کربوهیدرات را حذف کنید، بدنتان به جای مصرف قند به سمت استفاده از کتونها (محصول فرعی شکستن اسیدهای چرب در بدن) به عنوان ملکول اصلی انتقالدهنده انرژی در خونتان میرود. بدن با مصرف کتونها شروع به استفاده از ذخیره چربیاش میکند. به علاوه، با کم کردن قند خون، انسولین شما، یعنی هورمون اصلی که به رسوب چربی در بدن کمک میکند، کاهش مییابد. کربوهیدراتِ کمتر، نتیجه چربیِ کمتر. این نظریه مطلوب به نظر میرسد و چه بسا تا اندازهای هم معتبر باشد اما تأثیرش بر چاقی بحثانگیز است. اخیراً گویا در یک رساله کاملاً و به طور قطع رد شده است. بیایید دو گروه از افراد را درنظر بگیرید. یک گروه که غذاهای کمکربوهیدرات مصرف میکنند و گروه دیگر که غذاهای کمچرب میخورند. هر دو گروه به شدت مجبور میشوند که مقدار کالری یکسانی بخورند. نتیجه؟ گروه کمکربوهیدرات وزن بیشتری از دست نمیدهند. در واقع، گروه کمچرب وزن بیشتری کم میکنند. افرادی که کربوهیدرات کم مصرف میکنند ممکن است انسولینشان کاهش یافته باشد اما واقعاً به از دست دادن جادویی وزنشان منتهی نخواهد شد. با توجه به همه این تضادها، چه میتوان درباره رویکرد کمکربوهیدرات گفت؟ نظریه و آزمونها ممکن است تا آنجا که پیش میروند درست باشند، اما مهمترین نکته را در نظر نمیگیرند. آنها به جای تأکید بر حالت گرسنگیِ ناشی از تحریک شدن، بر چگونگی مصرف کالریها در بدن تأکید میکنند. اکنون به خوبی معلوم شده است که رژیم پرکربوهیدرات گرسنگی را افزایش میدهد. رژیم کمکربوهیدرات آن محرک را از میان برمیدارد. با توجه به همه اینها با هم، شواهد حاکی از آن است که رژیم کمکربوهیدرات به سبب تأثیرش بر استفاده از انرژیِ شما باعث کم شدن وزنتان نمیشود. بلکه به سبب کمتر خوردن، وزنتان کم میشود. یا (شاید به نحو دقیقتر)، رژیم بسیار پرکربوهیدرات سازوکار گرسنگی را تحریک میکند و غذا خوردن شما را از کنترل خارج میکند.»
اصغری تصریح میکند: «از آنجا که حالت گرسنگی اغلب در لایههای زیرین آگاهی عمل میکند، توصیفی غلط از نتیجه آسان است. اما در نهایت، اگر رژیم بسیار پرکربوهیدرات را تا پایانش دنبال کنید، نمیتوانید به تأثیر آن بر اشتهای خود بیتوجه بمانید. افراد بیاندازه چاق به نقطهای میرسند که همیشه گرسنهاند، و هیچگاه سیر نمیشوند. آنها میتوانند به اندازه 6 نفر غذا بخورند تا احساس وحشت کنند از اینکه شکمشان کشیده شده و نزدیک است دو تکه شود، اما مغز هنوز راضی نشده است. مُدِ غذاهای کمچرب نیز به همین نحو عمل میکند. من در دورهای بزرگ شدم که آگهیهای تبلیغاتی در تلویزیون به ما درباره خطرات چربی هشدار میدادند. ممکن است دادههای کم و ناقص و شتابزدگی برای رسیدن به نتیجه، جامعه پزشکی را به آن توصیه هدایت کرده باشد. کره نخورید. تخممرغ نخورید. شیر پرچرب مصرف نکنید. پوست مرغ را بکنید. ماست کمچرب مصرف کنید (که باز هم لبریز از شکر است). اما همانطور که مطالعات متعدد ثابت کردهاند خوردن چربی گرسنگی را کاهش میدهد. اگر آن را حذف کنید حالت گرسنگی تشدید میشود. این رابطهای ساده نیست، و اثرش تدریجی است. به یاد داشته باشید، هیپوتالاموس شما دادههای پیچیدهای میگیرد و ربطها را در طول زمان یاد میگیرد. چند ماه آن را با رژیمی که عاری از چربی است تربیت کنید، این باعث میشود که حس گرسنگیتان افزایش یابد. اما موذیانهترین حمله به سازوکار گرسنگی ممکن است رژیم سختی باشد که تله محاسبه کالری غذاهاست. هر چه بیشتر سعی کنید که سازوکار خودکار کنترل گرسنگی خود را جزء جزء زیر ذرهبین قرار دهید، پویایی آن را بیشتر به هم زدهاید. صبحانه را حذف کنید، کالری وعده ناهار را کم کنید، شام جزئی بخورید، مدام به کالری مصرفی خود توجه کنید، و به این ترتیب شما به ببر گرسنگی خود سیخونک زدهاید. تمام کاری که میکنید این است که خود را در سیکل معیوب تلاش برای اِعمال نیروی اراده و شکست قرار میدهید. این هنگامی است که وارد مارپیچ نزولی میشوید. هر سه این حالات ــ کربوهیدرات زیاد، چربی کم، و محاسبه کالری ــ به نحو فزایندهای در کارهای علمی بر رژیمهای غذایی مشهودند، و همچنین در مشاهدات خودِ من در مورد خودم معلوم شدند. جای شگفتی است که حتی تغییری جزئی در یک وعده غذایی در یک روز اثر چشمگیری بر حالت گرسنگی من داشت.»
وزن شما تا حد زیادی به روانتان مربوط است
این روانشناس در بخش دیگری از سخنانش با استناد بر تجارب خودش در حوزه کاهش وزن میگوید: «شخصا فرمول سادهای را به کار گرفتم. نخست، مصرف کربوهیدراتم را تقریباً ۹۰ درصد کاهش دادم و با این کار اصلاً به رژیم کمکربوهیدرات نرسیدم. من میخواستم از غذاهای بسیار پرکربوهیدرات که اغلب ما بیشتر مواقع میخوریم اجتناب کنم. دوم، کمی چربی بیشتر مصرف کردم. سوم، میتوانستم هر چقدر میخواستم در یک وعده غذایی بخورم. این گفته آخر از همه سختتر بود. وقتی میخواهید وزن کم کنید، سخت است که ذهن خود را در مورد مفهوم بیشتر خوردن تغییر دهید. به طور ساده باید به تمایل یا تحول روانشناختی عجیب و غریبی اعتماد میکردم: اگر سعی کنم کمتر بخورم، در نهایت بیشتر خواهم خورد. میتوانم فهرستی از غذاها ارائه بدهم ــ ماهی آزاد، کره بادامزمینی، گوشت دنده گوسفندی، سیب، گوجهفرنگی، مرغ با پوست، پنیر، تخممرغ و از این قبیل ــ اما در واقع تلقی من از این رژیم غذایی واضحتر از این جزئیات است. این رژیم ربطی به توصیههای سلامتی رایج نداشت. به اینکه چگونه این غذاهای خاص از حیث شیمیایی بر بدن من اثر میگذارند هم مربوط نبود. من به این فکر نمیکنم که شریانها یا کبد یا انسولینم چگونه واکنش نشان میدهد. این رویکرد برای این طراحی شده که با سازوکار کنترل گرسنگی ناآگاهانه من حرف بزند، و آن را به کمتر خوردن تشویق کند. و توانست حدود یک کیلوگرم در هفته از وزنم کم کند، و سرانجام مرا به وزن متعادلتر و راحتتری برساند. بعد از بیست سال ازدیاد وزن، در عرض فقط چند ماه حدود 22 کیلوی اضافه، از آن کم شد. خوبی این روش آن بود که تلاشی لازم نبود. منظورم از تلاش آن مفهوم مبهم نیروی اراده و اهداف بلندمدت در برابر پاداشهای کوتاهمدت است. وقتی حالت گرسنگی دست میدهد، مبارزه شخصی دردناک است. همهچیز را درباره این مبارزه و عجیب و غریب بودن آن میدانم، این مبارزه وسوسهانگیز است. چه بسا سهمگین باشد، و چه بسا زیانبخش، اما سبب میشود احساس کنید که دارید کاری انجام میدهید. جامعه ما تحتتأثیر کار سخت قرار میگیرد. تصور ما این است که پیشرفت، کاری طاقتفرساست، و آدمهایی که خود را با زور به سر حد سوپرمن شدن میرسانند تحسین میکنیم. فکر میکنم این دام روانشناختی دیگری است. بنابراین در رژیمِ غذاییِ هرچهخواستی بخور، رژیمی که پر از غذاهای کم و بیش چرب است، هیچ سختکوشیای در بین نیست. من فقط عقب نشستم و تماشا کردم تا ساقهی مغز کار خودش را بکند.»
وی خاطرنشان میکند: «تصور نمیکنم که این فقط تجربه من باشد. دیگران هم رژیم مشابهی را امتحان کردهاند، هر چند شاید به دلایل دیگر. هدف من دفاع از یک رژیم خاص کم کردن وزن نیست. پیام من این است: وزن شما تا حد زیادی به روانتان مربوط است، به حالت گرسنگی. چاقی یک مسئله اجتماعی فلجکننده است، اما پژوهشها تقریباً بدون استثنا از این مسئله غفلت کردهاند و این به زیان ما بوده است. این موضوع را فراخوانی به حساب آورید برای علم و عالمان، تا به روانشناسیِ حالت گرسنگی بیشتر توجه کنند. به نوعی، سیستم گرسنگی مانند سیستم تنفسی است. مغز دارای سازوکار ناآگاهانهای است که نفس کشیدن را تنظیم میکند. فرض کنید آن سیستم خاموش شود به طوری که ناچار شوید آگاهانه نفس کشیدن خود را کنترل کنید، یعنی ضربان و عمق آن را بر اساس عواملی مثل اکسیژن خون، سطح دیاکسید کربن، تحرک جسمانی، و غیره تنظیم کنید. چه اتفاقی میافتد؟ در عرض 10 دقیقه خواهید مرد. حساب ضروریات از دستتان در میرود. ذهن آگاهِ عاقل در این موضوعات که مربوط به تنظیم محیط درونی است خوب کار نمیکند. بهتر است تا آنجا که امکان دارد این عمل را به سیستمهای مختص این کار واگذار کنید. آنچه میتوانید با ذهن آگاه خود انجام دهید این است که عوامل کلی را به کار اندازید. خود را در جایی قرار دهید که دستگاههای خودکار بدنتان بتوانند به درستی عمل کنند. کیسه پلاستیک بر سر خود نکشید. به همین قیاس، غذاهای پرکربوهیدرات و کمچرب نخورید. ساقه مغز را با شمردن هر یک کالری زیر ذرهبین کنترل نکنید. چه بسا وقتی ببینید که سیستم خودتنظیمکننده سلامتیتان چه خوب عمل میکند حیرت کنید.»
تیتر خبرها
تیترهای روزنامه
-
زن؛ رکن قدسی جامعه اسلامی
-
کشاورزی بدون سرمایهگذاری دانشبنیان جهش نمیکند
-
مالیات بر سوداگری، مسیر سرمایهها را به تولید هدایت میکند
-
بیتی با قافیه «دوستت دارم»
-
استیصال مطلق واشنگتن و تلآویو در پروندههای منطقهای
-
مهار سوداگری با مالیات
-
نقش روان در تناسب اندام
-
دام لاپید برای نتانیاهو
-
استیصال مطلق صهیونیستها در لبنان
-
«کشت برونمرزی» سپر امنیت غذایی



