شکاف دولت-ملت در قاره سبز شدت می‌گیرد

زمزمه‌های فروپاشی اتحادیه اروپا

فخرالدین اسدی
تحلیلگر روابط بین‌الملل 

 قاره اروپا، اکنون در آستانه روزهای سختی قرار دارد که ریشه در یک دوگانگی عمیق سیاسی دارد. پدیده «روزهای سیاه» در قاره سبز صرفا ناشی از فشارهای اقتصادی یا سیاست‌های خارجی نیست، بلکه زائیده یک تضاد بنیادین میان اراده ملت‌ها و عملکرد دولت‌های منتخب آن‌هاست. بخش بزرگی از شهروندان اروپایی، به‌ویژه در مواجهه باشخصیت‌هایی مانند دونالد ترامپ، احساس تنفر عمیقی نسبت به سیاست‌های مداخله‌گرایانه و غیرقابل پیش‌بینی آمریکا دارند. این احساسات بازتابی از تمایل به استقلال راهبردی و حفظ هویت اروپایی است. اروپایی‌ها بیش از هر زمان دیگری خواهان آن هستند که منافع و امنیت خود را بر اساس محاسبات بومی خود تعریف کنند، نه بر اساس دیکته‌های پایتخت‌های دوردست.
بااین‌حال، شاهد رفتاری متناقض از سوی نخبگان سیاسی اروپا هستیم. سیاستمداران اروپایی به‌جای مقاومت فعال در برابر منافع واشنگتن، اغلب در مداری حرکت می‌کنند که رئیس‌جمهور آمریکا برای آن‌ها ترسیم کرده است. این تبعیت در چندین حوزه ملموس است:
الف) تعهدات نظامی و امنیتی:
اتحادیه اروپا همواره در تلاش بوده تا یک«استقلال راهبردی» کسب کند، اما در عمل، وابستگی نظامی به ناتو (و درنتیجه، آمریکا) همچنان پابرجاست. این وابستگی به معنای پذیرش اولویت‌های امنیتی واشنگتن است، حتی زمانی که این اولویت‌ها مستقیما با منافع بلندمدت اروپا در تضاد باشند. برای مثال، تشدید تنش‌ها در شرق اروپا که می‌تواند منجر به درگیری‌های پرهزینه برای قاره سبز شود، اغلب با استقبال رهبران اروپایی همراه است، درحالی‌که افکار عمومی، به‌ویژه در کشورهایی که بیشتر در معرض ریسک مستقیم قرار دارند، نسبت به این سیاست‌ها تردید جدی دارند.
ب) سیاست‌های اقتصادی و تحریم‌ها:
بحران انرژی ناشی از تحریم‌های اعمال‌شده علیه روسیه، نمونه بارز این همسویی است. اگرچه این تحریم‌ها باهدف حمایت از سیاست خارجی آمریکا در قبال مسکو اعمال شدند، اما هزینه‌های اقتصادی مستقیم و هنگفتی بر دوش تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان اروپایی گذاشت. نخبگان سیاسی اروپا، به‌جای مذاکره برای یافتن راه‌حل‌های مستقل و متوازن، این سیاست‌ها را با اصرار دنبال کردند، گویی که حفظ ثبات سیاسی با واشنگتن بر حفظ رفاه اقتصادی مردم اولویت دارد.
ج) فقدان صدای مستقل در مجامع بین‌المللی:
در عرصه‌هایی مانند سازمان ملل یا سازمان تجارت جهانی، اروپا اغلب در موضع تدافعی قرار می‌گیرد یا سیاست‌هایی را دنبال می‌کند که کمترین مقاومت را در برابر لابی‌های آمریکایی داشته باشد. این رفتار، به‌جای تقویت اعتبار اروپا به‌عنوان یک‌قطب مستقل قدرت، آن را به‌عنوان بازوی اجرایی سیاست‌های قدرت غالب معرفی می‌کند.این تبعیت، صرف‌نظر از تفاوت‌های ظاهری میان دولت‌ها، بذر بی‌اعتمادی را در میان مردم کاشت. شهروندان اروپایی احساس می‌کنند که رهبرانشان، در مقام محافظان منافع ملی، به وظیفه خود عمل نکرده و در عوض، تحت نفوذ نیروهای خارجی عمل می‌کنند.
  ظهور بحران «دولت-ملت»و شکاف هویتی
این تبعیت ناخواسته، منجر به شکل‌گیری پدیده‌ای شده است که می‌توان آن را  شکاف دولت-ملت نامید. این شکاف، در قلب تعریف مدرن دولت‌داری قرار دارد. دولت باید نماینده و حافظ منافع ملت باشد، اما در اروپا، این رابطه دچار گسست شده است.
تعریف شکاف دولت-ملت:
این شکاف زمانی رخ می‌دهد که دولت (نهادهای حاکمیتی، مقامات منتخب و بوروکراسی‌ها) به‌جای تمرکز بر رفاه و هویت شهروندان تحت حاکمیت خود، منافع یا دستور کار نیروهای خارجی (در اینجا، واشنگتن) یا نهادهای فراملی (مانند بروکسل، که اغلب خود وابسته به ائتلاف‌های فراآتلانتیک هستند) را بر منافع ملی ترجیح می‌دهد.شهروندان احساس می‌کنند دولت‌هایشان دیگر نماینده منافع و ارزش‌های بومی آن‌ها نیستند، بلکه کارگزار سیاست‌های خارجی ابرقدرت‌ها شده‌اند. این احساس، دو پیامد کلیدی دارد:
الف) بحران مشروعیت:
هنگامی‌که یک دولت به‌عنوان  عامل بیگانه تلقی شود، مشروعیت آن به‌شدت کاهش می‌یابد. مردم دیگر دلایل منطقی برای تبعیت از تصمیماتی که به نظرشان در جهت منافع کشور نیستند، پیدا نمی‌کنند. این امر موجب کاهش نرخ مشارکت مدنی، افزایش بی‌تفاوتی سیاسی و درنهایت، حمایت از جنبش‌هایی می‌شود که وعده  بازگشت حاکمیت ملی  را می‌دهند.
ب) دوقطبی‌سازی و رشد پوپولیسم:
این شکاف، اکنون از یک نارضایتی صرف فراتر رفته و تبدیل به یک بحران هویتی و اجتماعی-سیاسی تمام‌عیار در اروپا شده است. نیروهای پوپولیستی، چه راست و چه چپ، از این نارضایتی تغذیه می‌کنند. آن‌ها با برجسته کردن تضاد میان  مردم واقعی  (که منافع ملی را در اولویت می‌دانند) و نخبگان فاسد (که خادمان سیاست‌های خارجی هستند)، پایگاه اجتماعی خود را گسترش می‌دهند. این بحران، مشروعیت سیستم‌های سیاسی را زیر سؤال برده و زمینه را برای رشد نیروهای شکاف‌انداز فراهم آورده است.
  آماری از نارضایتی: تفاوت‌های منطقه‌ای در نگاه به ترامپ
این شکاف در سطح ملی، تصویری متفاوت از همبستگی اروپایی ارائه می‌دهد. درحالی‌که سیاستمداران اروپایی در سطح رسمی باهم ائتلاف می‌کنند، اراده عمومی ملت‌ها به‌شدت متفاوت است. دونالد ترامپ، به‌عنوان نماد ناسیونالیسم آمریکایی و رویکرد  اول آمریکا ، به یک شاخص سنجش میزان رضایت یا عدم رضایت عمومی از سیاست خارجی فعلی اروپا تبدیل شده است.
بر اساس تحلیل‌های نظرسنجی‌های عمومی در کشورهای مختلف (که البته نیازمند بررسی دقیق‌تر و دیتای به‌روز در زمان واقعی است، اما روندهای کلی در آن مشهود است)، تفاوت‌های معناداری دیده می‌شود که منعکس‌کننده عمق شکاف دولت-ملت در هر کشور است:
کشوردرصد نگاه مثبت به ترامپ (تخمینی بر اساس روندها)تحلیل مرتبط باسیاست داخلی/خارجی ایتالیا۲۸٪همسویی دولت‌های راستگرا با رویکردهای دولت‌های محافظه‌کار آمریکا، نشان‌دهنده پیوند نخبگان با سیاست‌های ترامپ.بریتانیا۲۲٪میراث برگزیت و تمایل به تعریف مجدد هویت مستقل، همراه با گرایش‌های محافظه‌کار داخلی.فرانسه۱۸٪مقاومت تاریخی در برابر سلطه آمریکا، اما نخبگان سیاسی میانه‌رو، همسویی بیشتری با واشنگتن دارند که این امر باعث نارضایتی عمومی شده است.اسپانیا۱۶٪تمایل به سیاست‌های چندجانبه‌گرایانه و عدم تمایل به تقابل مستقیم با روسیه (به دلایل اقتصادی و انرژی).دانمارک۶٪میزان بسیار پایین حمایت، که نشان‌دهنده تعهد قوی‌تر به ارزش‌های لیبرال سنتی و دوری از سیاست‌های ناسیونالیستی آمریکا. این کشور کمتر تحت تأثیر سیاست‌های دولت‌های پوپولیستی قرار گرفته است.این تفاوت‌ها نشان می‌دهد که نارضایتی از مسیر فعلی، یکپارچه نیست، اما اصل مسئله، یعنی فاصله‌گیری دولت‌ها از مردم، در همه‌جا محسوس است.
محکومیت به زوال بدون استقلال
تا زمانی که رهبران اروپایی عزم و اراده لازم برای جدایی مسیر خود از دستور کار واشنگتن را نشان ندهند، اروپا محکوم‌به زوال خواهد بود. این زوال نه‌تنها در حوزه اقتصادی، بلکه در اعتبار سیاسی و قدرت چانه‌زنی بین‌المللی رخ خواهد داد. ادامه همسویی باسیاست‌هایی که هزینه‌های مستقیم بالایی بر صنایع و خانواده‌های اروپایی تحمیل می‌کند (مانند قیمت‌های بالای انرژی یا کاهش رقابت‌پذیری صنعتی)، ذخایر مالی دولت‌ها را تحلیل برده و کسری بودجه را تشدید خواهد کرد.از سوی دیگر، شکاف دولت-ملت، با تضعیف اعتماد به نهادهای دموکراتیک، به جنبش‌های تجزیه‌طلبانه یا ملی‌گرای افراطی قدرت خواهد داد. مردم برای مقابله بانفوذ خارجی، به هویت‌های کوچک‌تر و محلی‌تر روی خواهند آورد، که این امر اتحادهای موجود را تضعیف می‌کند.فروپاشی اتحادیه اروپا و منطقه یورو دیگر صرفا یک فرضیه نیست؛ در سایه این نارضایتی شدید ملت‌ها از دولت‌هایشان، این‌یک احتمال بسیار واقعی است که در صورت تداوم این روند، به واقعیت بپیوندد و قاره سبز را در روزهای تیره‌وتار خود رها سازد. استقلال راهبردی، تنها راه نجات از این روزهای سیاه است، و این استقلال تنها با بازسازی اعتماد میان ملت‌ها و دولت‌ها، از طریق پذیرش اولویت‌های ملی، میسر خواهد شد.

 زمزمه‌های فروپاشی اتحادیه اروپا