بازتعریف جریانات ضد امپریالیستی در آمریکای شمالی و جنوبی

خطای محاسباتی ترامپ در آمریکای لاتین

حنیف غفاری
دکترای روابط بین‌الملل 

    طی  روزهای اخیر، لحن تهدیدآمیز دولت ایالات‌متحده علیه حکومت ونزوئلا شدت بیشتری یافته و تصمیم به ایجاد محاصره دریایی گسترده در آب‌های کارائیب، ابعاد تازه‌ای به این تقابل بخشیده است. سیاست‌های خصمانه دولت دونالد ترامپ علیه نیکلاس مادورو، اگرچه در ظاهر با ادعای مبارزه با قاچاق مواد مخدر و حمایت از دموکراسی توجیه می‌شود، اما در حقیقت ریشه در منافع پیچیده و عمیق ژئوپلیتیکی، اقتصادی و امنیتی واشنگتن دارد. در نگاه سنتی سیاست‌گذاران آمریکایی، منطقه آمریکای لاتین به‌ویژه حوزه کارائیب و آمریکای مرکزی همواره «حیاط‌خلوت استراتژیک» ایالات‌متحده به‌شمار آمده است؛ هر قدرت محلی یا منطقه‌ای که نظم موردنظر واشنگتن را به چالش بکشد، تهدیدی مستقیم علیه برتری سیاسی و امنیتی آمریکا محسوب می‌شود. ونزوئلا با موقعیت جغرافیایی حساس و ذخایر عظیم انرژی خود، اکنون در کانون این چالش قرار گرفته است.
احیای دکترین مونرو ؟!
 دکترین مونرو که در سال ۱۸۲۳ از سوی رئیس‌جمهور جیمز مونرو مطرح شد، بر اصل عدم‌مداخله قدرت‌های خارجی در نیمکره غربی تأکید داشت و هر دخالتی را اقدامی خصمانه می‌دانست. این سیاست در قرن بیست‌ویکم لباسی تازه به تن کرده است: هر جریان سیاسی یا دولت منطقه‌ای که نفوذ آمریکا را زیر سؤال ببرد یا گفتمان ضدآمریکایی را ترویج کند، باید با فشار و مهار مواجه شود. حکومت مادورو، میراث‌دار اندیشه‌های بولیواری هوگو چاوز، دقیقا در تضاد با این منطق قرار دارد. ترامپ نیز با بازتعریف این دکترین، خواهان تسلط بر تمامی قاره‌های شمالی و جنوبی قاره آمریکا است. بااین‌حال بازگشت ترامپ به دکترین مونرو، کاملا گزینشی است زیرا او به مداخله‌گرایی در تمامی نقاط دنیا ادامه می‌دهد.به عبارت بهتر، رئیس‌جمهور آمریکا برخلاف ادعای خود   احیای دکترین مونرو را در دستور کار خود قرار نداده و تنها از نام و عنوان آن برای توجیه برخی سیاست‌های مداخله گرایانه خود در آمریکای شمالی تا جنوبی بهره می‌گیرد. 
دو هدف اصلی ترامپ از مداخله‌گرایی در کاراکاس 
سؤال اصلی اینجاست که اهداف اصلی رئیس‌جمهور آمریکا از مداخله‌گرایی نظامی در کاراکاس و محاصره کارائیب چیست؟ در این مسیر دو هدف اصلی قابل‌توجه است:
نخست، واشنگتن قصد دارد با فروپاشاندن دولت کنونی کاراکاس، پیوند جریان‌های سوسیالیستی در منطقه را ازهم‌گسسته سازد. تداوم حکومت مادورو – که تا امروز نماد مقاومت در برابر فشارهای آمریکا بوده – الهام‌بخش جنبش‌های چپ‌گرایی است که در کشورهایی چون کوبا، نیکاراگوئه و حتی السالوادور حضور داشته‌اند. ونزوئلا در قالب طرح‌هایی چون پتروکاریبه (PetroCaribe) کوشیده است الگویی اقتصادی مستقل از دلار و نهادهای مالی تحت سلطه آمریکا ایجاد کند. از دید واشنگتن، بقای چنین نظامی در کاراکاس، تبدیل به الگوی خطرناکی برای کشورهایی خواهد شد که در پی ملی‌سازی منابع خود و رهایی از سرمایه‌داری غربی هستند. از همین رو، هدف آمریکا صرفا مادورو نیست، بلکه کل جبهه سوسیالیستی و ضد امپریالیستی آمریکای لاتین را شامل می‌شود. بااین‌حال، این رویکرد بر پایه‌یک برداشت غلط استوار است؛ چراکه جنبش‌های استقلال‌طلب و ضدآمریکایی در آمریکای لاتین برخاسته از ریشه‌های عمیق تاریخی هستند و انعطاف و اصالتی دارند که باسیاست‌های تحمیلی واشنگتن از میان نمی‌رود.
دومین هدف آمریکا، تسلط بر منابع اقتصادی ونزوئلا است. تغییر رژیم در نظر واشنگتن زمانی موفق تلقی می‌شود که حکومتی وابسته و همسو در کاراکاس شکل گیرد تا زمینه بازگشت شرکت‌های غربی به صنعت نفت فراهم شود. هدف واقعی، بازگرداندن نفوذ شرکت‌های آمریکایی در بخش انرژی است، نه صرفا بازگرداندن دموکراسی. از نگاه کاخ سفید، ونزوئلا تنها یک کشور دردسرساز نیست، بلکه گنجینه‌ای غنی از نفت و مواد معدنی است که از دید ترامپ و همراهانش باید دوباره در خدمت منافع غرب قرار گیرد.در اینجا فرضیه‌ای مطرح می‌شود که نادرست تلقی می‌شود. اینکه برخی تصور می‌کنند همراهی نسبی حکومت ونزوئلا با آمریکا می‌توانست مانع از اقدامات و تصمیمات اخیر ترامپ و جمهوری‌خواهان علیه این کشور شود. این فرضیه کاملا نادرست بوده و با واقعیات جاری در منطقه آمریکای لاتین و سیاست خارجی آمریکا همخوانی و مطابقت ندارد. حتی اگر مادورو در سیاست خارجی خود نرمش نشان می‌داد، ماهیت ضدآمریکایی ساختار سیاسی ونزوئلا همچنان تهدیدی برای نظم منطقه‌ای واشنگتن محسوب می‌شد. ازاین‌رو، هدف اصلی تغییر رژیم، جایگزینی حاکمیتی است که کاملا از سوی غرب هدایت و حمایت شود؛ مشابه آنچه واشنگتن در سال‌های گذشته در حمایت از خوان گوایدو تلاش کرد. بااین‌حال، ترامپ از پیامدهای چنین سیاست پرهزینه‌ای بی‌اطلاع است. تحقق رویکرد نظامی یا فشارهای ترکیبی علیه ونزوئلا نه‌تنها ثباتی برای آمریکا به ارمغان نخواهد آورد، بلکه موج تازه‌ای از مقاومت ضد امپریالیستی را در سراسر آمریکای لاتین برخواهد انگیخت.
خطای راهبردی و محاسباتی ترامپ 
نگاه ترامپ به مسئله آمریکای لاتین بازتولیدی از همان اشتباه تاریخی دولت بوش در دهه ۲۰۰۰ است: نادیده گرفتن «قدرت ذاتی و پیوند درونی جریان‌های ضد سلطه». در دوران بوش، تلاش برای مهار دولت‌های چپ‌گرای منطقه به تقویت و گسترش همین جریان‌ها انجامید؛ اکنون تاریخ در حال تکرار است. کاخ سفید در تحلیل خود از روند تحولات آمریکای لاتین، «نقطه کور» مهمی را نادیده می‌گیرد: جنبش ضد امپریالیستی منطقه، ساختاری زنده، شبکه‌ای و تاریخی دارد که قابل کمی‌سازی یا کنترل نیست.اهرم‌های فشار آمریکا در برابر ونزوئلا و متحدانش نیز در دو گروه اصلی خلاصه می‌شوند؛ ابزارهای سخت (قدرت نظامی و محاصره‌ها) و ابزارهای نرم (حمایت از اپوزیسیون و مداخله در افکار عمومی از طریق رسانه و نهادهای سیاسی). ترامپ می‌کوشد این دو را به‌صورت هم‌زمان به کار گیرد، بی‌آنکه درک درستی از نیروی زیربنایی و مردمی جنبش‌های استقلال‌طلب در قاره جنوبی داشته باشد.
در پایان باید گفت: حتی اگر دولت آمریکا دست به اقدام نظامی علیه کاراکاس بزند، نتیجه‌ای جز تقویت همبستگی ضدآمریکایی در آمریکای لاتین به‌دنبال نخواهد داشت. قدرت نرمی که از دل تجربه‌های تاریخی، فرهنگی و سیاسی ملت‌های این منطقه شکل گرفته، با فرمان یا تهدید از میان نخواهد رفت. اساس این قدرت در مخالفت با سلطه‌جویی شمال بر جنوب است؛ تا زمانی که این احساس تاریخی پابرجا باشد، هیچ «دولت دست‌ساختی» نمی‌تواند جای آن را بگیرد. اشتباه ترامپ در تکیه بیش‌ازحد بر محاسبات سطحی و الگوهای هزینه–فایده، دیر یا زود آشکار خواهد شد؛ زمانی که دیگر برای جبران شکست‌های میدانی و سیاسی، فرصتی باقی نمانده است.
خطای محاسباتی ترامپ  در آمریکای لاتین