غرب‌زدگی همچنان مهم‌ترین بیماری جامعه ایران است

جلال؛ سیمای راستین یک روشنفکر

جواد شاملو
نزد اغلب مکاتب فکری، روشنفکری چندان مفهوم جذابی نیست. روشنفکری در ایران -و نه در جهان- غالبا نمایشی، نخوت‌آلود، منفی‌بافانه، متکبرانه، مردم‌ستیزانه و بی‌مصرف شمرده می‌شود. روشنفکران ایرانی نزد اغلب تفکرها، محبوب نیستند. آن‌ها از موضع بالا مردم را نگاه می‌کنند؛ درعین‌حال تولید فکر و علم ارزشمندی هم ندارند. یعنی هم ادعای زیادی دارند و هم آورده کمی. در این میان روشنفکری ظهور کرد که همه محاسن روشنفکری را داشت و انصافا هیچ‌کدام از معایب آن را نداشت. جلال ذاتا مردمی بود. تیپش، قلمش، دغدغه‌هایش و افکارش کاملا بوی زمان و مکان خودش را می‌داد. تماما ایرانی بود؛ شاید هم به همین دلیل به قول رهبر انقلاب هیچ‌گاه «ضدمذهب» نشد. رهبر انقلاب جایی در مورد مدل روشنفکری جلال می‌نویسد: «جریان روشنفکری ایران که حدوداً صدسال عمر دارد با برخورداری از فضل «آل‌احمد» توانست خود را از خطای کج‌فهمی، عصیان، جلافت و کوته‌بینی برهاند و توبه کند: هم از بدفهمی‌ها و تشخیص‌های غلطش و هم از بددلی‌ها و بدرفتاری‌هایش.»
روشنفکری در ایران، معادل کلمه اسنوبیسم است. اسنوبیسم یا تکبر فرهنگی، نوعی رفتار است که در آن افراد خود را ازنظر فرهنگی و هنری برتر از دیگران می‌پندارند. در این میان، گاهی مرز بین اسنوبیسم و روشنفکری مبهم می‌شود. روشنفکران معمولاً افرادی هستند با دغدغه‌های فکری و فرهنگی که تلاش می‌کنند جامعه را به سمت بهبود هدایت کنند. اما گاه این روشنفکری می‌تواند به‌نوعی خودنمایی و تظاهر به دانایی تبدیل شود که از آن به‌عنوان روشنفکرنمایی یاد می‌شود. ارتباط اسنوبیسم با این موضوع ازآنجا ناشی می‌شود که برخی افراد که خود را روشنفکر می‌دانند، ناخواسته به دام اسنوبیسم می‌افتند. آن‌ها تصور می‌کنند به دلیل مطالعه کتاب‌های خاص یا تماشای فیلم‌های هنری، از دیگران برترند. برای مثال، فردی که به نمایشگاه هنر مدرن می‌رود و بدون درک واقعی آثار، صرفاً برای حفظ ظاهر، با تکان دادن سر می‌گوید: "چه اثر عمیقی!"، نمونه‌ای از اسنوبیسم است که خود را در قالب روشنفکری نمایان می‌سازد. البته این به معنای آن نیست که تمام روشنفکران چنین رفتاری دارند. بسیاری از آن‌ها واقعاً دغدغه‌مند و اهل تفکر و تأمل هستند. بااین‌حال، گاهی این مرز باریک است و فرد ناخواسته از روشنفکری به سمت اسنوبیسم سوق می‌یابد. به نظر می‌رسد راه‌حل این معضل، پیگیری صادقانه یادگیری و رشد فکری، بدون تلاش برای به رخ کشیدن آن به دیگران است. با این رویکرد، فرد هم از دام اسنوبیسم در امان می‌ماند و هم می‌تواند روشنفکری واقعی باشد.
جلال اما به‌هیچ‌وجه اسنوب نبود. هم مردمی بود، هم مردم را نقد می‌کرد، هم مهم‌ترین معضل را نقد می‌کرد، هم بهترین نقد را بیان می‌کرد. این تعریف راستین روشنفکر است. متفکری از دل مردم که بیماری‌های جامعه را بشناسد و آن را به بهترین شکل توصیف کند. پیش از جلال آل احمد، مفهومی به نام غرب‌زدگی وجود نداشت. او بود که این مفهوم را معرفی کرد و فقط یک روشنفکر می‌توانست این بیماری جامعه ایران را به آن‌ها بنمایاند. کاری که‌ جلال کرد را شاید حتی شخصیتی چون شهید مطهری هم نمی‌توانست به این‌گونه انجام دهد. چراکه روشنفکر سخنگوی دین نیست، هرچند که می‌تواند به ارزش‌های والای دینی ملتزم باشد. بیان روشنفکر بیانی است رها که امکان مخاطب با تمام مکاتب فکری را داراست. غرب‌زدگی همچنان مهم‌ترین بیماری جامعه ایران است و تمام بیماری‌های دیگر عوارض آن‌اند. غرب‌زدگی یعنی جامعه هنوز در نفی بت‌ها موفق نشده است و لا اله، هنوز در جامعه جریان پیدا نکرده. بدیهی است پیش از تحقق لا اله، نمی‌توان الا الله را محقق کرد. غرب‌زدگی یعنی هنوز دیو اخراج نشده، بدیهی است که نمی‌توان فرشته را به‌زور وارد کرد. 
وجوه گوناگون شخصیت جلال، در یادداشتی که رهبر انقلاب خطاب به انتشارات رواق نوشته‌اند، به شیوه دقیق و لطیفی بیان‌شده است.
به گزارش مهر، پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری، به‌تازگی و هم‌زمان با ۱۸ شهریور سالروز درگذشت جلال آل احمد متن پاسخ‌های رهبر انقلاب به پرسش‌های انتشارات رواق را که در سال ۱۳۵۸ در تبیین منش فکری و عملی جلال آل‌احمد نوشته‌شده منتشر کرده است.
متن سؤالات انتشارات رواق هم‌اینک در دست نیست، اما از فحوای پاسخ‌ها قابل حدس است، سؤالاتی چون نحوه آشنایی با ایده‌های آل‌احمد، ساحت‌های نقش‌آفرینی فرهنگی او، واپسین منزل فکری وی و نقش او در بسترسازی برای انقلاب و غیره نگاه جامع‌الاطراف رهبری به کارنامه آل‌احمد، به‌ویژه واپسین فصل آن، بازگوکننده‌ نکات مهمی است که می‌تواند جلال پژوهان را مددکار باشد.
مشروح متن پاسخ رهبر انقلاب به سؤالات مورداشاره به‌این‌ترتیب است؛
بنام خدا
با تشکر از انتشارات رواق اولاً به خاطر احیا نام جلال آل‌احمد و از غربت درآوردن کسی که روزی جریان روشنفکری اصیل و مردمی را از غربت درآورد؛ و ثانیاً به خاطر نظرخواهی از من که بهترین سال‌های جوانیم بامحبت و ارادت به آن جلال آل قلم گذشته است. پاسخ کوتاه خود به هر یک از سؤالات طرح‌شده را تقدیم می‌کنم:
۱. دقیقاً یادم نیست که کدام مقاله یا کتاب مرا با آل‌احمد آشنا کرد. دو کتاب «غرب‌زدگی و دست‌های آلوده» جزو قدیمی‌ترین کتاب‌هایی است که از او دیده و داشته‌ام. اما آشنایی بیشتر من به‌وسیله و برکت مقاله «ولایت اسرائیل» شد که گله و اعتراض من و خیلی از جوان‌های امیدوار آن روزگار را برانگیخت. آمدم تهران (البته نه اختصاصاً برای این کار) تلفنی با او تماس گرفتم. و مریدانه اعتراض کردم. بااینکه جواب درستی نداد از ارادتم به او چیزی کم نشد. این دیدار تلفنی برای من بسیار خاطره‌انگیز است. در حرف‌هایی که ردوبدل شده هوشمندی، حاضرجوابی، صفا و دردمندی که آن روز در قلّه‌ «ادبیات مقاومت» قرار داشت، موج می‌زد.
۲. جلال قصه‌نویس است (اگر این را شامل نمایشنامه‌نویسی هم بدانید) مقاله‌نویسی کار دوّم او است. البته محقّق و عنصر سیاسی هم هست. اما در رابطه با مذهب؛ در روزگاری که من او را شناختم به‌هیچ‌وجه ضد مذهب نبود، بماند که گرایش هم به مذهب داشت. بلکه از اسلام و بعضی از نمودارهای برجسته‌ آن به‌عنوان سنت‌های عمیق و اصیل جامعه‌اش، دفاع هم می‌کرد. اگرچه به اسلام به چشم ایدئولوژی که باید درراه تحقق آن مبارزه کرد، نمی‌نگریست. اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناخته‌شده‌ای را هم به این صورت جایگزین آن نمی‌کرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگی‌اش موجب شده بود که اسلام را اگرچه به‌صورت یک باور کلی و مجرد همیشه حفظ کند و نیز تحت تأثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. حوادث شگفت‌انگیز سال‌های ۴۱ و ۴۲ او را به موضع جانبدارانه‌تری نسبت به اسلام کشانیده بود. و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و نه پس‌ازآن، تحمّل نمی‌کردند و حتی به رو نمی‌آوردند!
اما توده‌ای بودن یا نبودنش؛ البته روزی توده‌ای بود. روزی ضد توده‌ای بود. و روزی هم نه این بود و [نه] آن. بخش مهمی از شخصیت جلال و جلالت قدر او همین عبور از گردنه‌ها و فراز و نشیب‌ها و متوقّف نماندن او در هیچ‌کدام از آن‌ها بود. کاش چند صباح دیگر هم می‌ماند و قله‌های بلندتر را هم تجربه می‌کرد.
۳. غرب‌زدگی را من در حوالی ۴۲ خوانده‌ام. تاریخ انتشار آن را به یاد ندارم.
۴. اگر هر کس را در حال تکامل شخصیت فکری‌اش بدانیم و شخصیت حقیقی او را آن چیزی بدانیم که در آخرین مراحل این تکامل بدان رسیده است، باید گفت «در خدمت و خیانت روشنفکران» نشان‌دهنده و معیّن کننده‌ شخصیت حقیقی
 آل احمد است. در نظر من، آل‌احمد، شاخصه‌ یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، کار مشکل و محتاج تفصیل است. امّا در یک کلمه می‌شود آن را «توبه‌ روشنفکری» نامید. با همه‌ بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست.
جریان روشنفکری ایران که حدوداً صدسال عمر دارد با برخورداری از فضل «آل‌احمد» توانست خود را از خطای کج‌فهمی، عصیان، جلافت و کوته‌بینی برهاند و توبه کند: هم از بدفهمی‌ها و تشخیص‌های غلطش و هم از بددلی‌ها و بدرفتاری‌هایش.
آل‌احمد، نقطه‌ شروع «فصل توبه» بود. و کتاب «خدمت
 و …» پس از غرب‌زدگی، نشانه و دلیل رستگاری تائبانه. البته این کتاب را نمی‌شود نوشته‌ سال ۴۳ دانست. به گمان من، واردات و تجربیات روزبه‌روز آل‌احمد، کتاب را کامل می‌کرده است. در سال ۴۷ که او را در مشهد زیارت کردم؛ سعی او در جمع‌آوری مواردی که «کتاب را کامل خواهد کرد» مشاهده کردم. خود او هم همین را می‌گفت.
البته جزوه‌ای که بعدها به نام «روشنفکران» درآمد، با دو سه قصه از خود جلال و یکی دو افاده از زید و عمرو، به نظر من تحریف عمل و اندیشه‌ آل‌احمد بود. خانواده آل‌احمد حتی در «نظام نوین اسلامی» هم، تاکنون موفق نشده‌اند ناشر قاچاقچی آن کتاب را در محاکم قضایی اسلامی محکوم یا تنبیه کنند. این کتاب مجمع‌الحکایات نبود که مقداری از آن را گلچین کنند و به بازار بفرستند. اثر یک نویسنده‌ متفکر، یک «کل» منسجم است که هر قسمتش را بزنی، دیگر آن نخواهد بود. حالا چه انگیزه‌ای بود و چه استفاده‌ای از نام و آبروی جلال می‌خواستند ببرند بماند. ولی به هر صورت گل به دست گلفروشان رنگ بیماران گرفت...
۵. به نظر من سهم جلال بسیار قابل‌ملاحظه و مهم است. یک نهضت انقلابی از «فهمیدن» و «شناختن» شروع می‌شود. روشنفکر درست آن‌کسی است که در جامعه‌ جاهلی، آگاهی‌های لازم را به مردم می‌دهد و آنان را به راهی‌نو می‌کشاند. و اگر حرکتی در جامعه آغازشده است؛ با طرح آن آگاهی‌ها، بدان عمق می‌بخشد.
برای این کار، لازم است روشنفکر اولاً جامعه‌ خود را بشناسد و ناآگاهی او را دقیقاً بداند. ثانیاً آن «راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادی راسخ داشته باشد، ثالثاً خطر کند و از پیشامدها نهراسد. در این صورت است که می‌شود: العلماء ورثه الانبیا.
آل‌احمد، آن اولی را به تمام و کمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دوّم و سوّم هم بی‌بهره نبود. وجود چنین کسی برای یک ملّت که به‌سوی انقلابی تمام‌عیار پیش می‌رود، نعمت بزرگی است. و آل‌احمد به‌راستی نعمت بزرگی بود. حداقل، یک نسل را او آگاهی داده است. و این برای یک انقلاب، کم نیست.
۶. این شایعه (باید دید کجا شایع است. من آن را از شما می‌شنوم و قبلاً هرگز نشنیده بودم.) باید محصول ارادت به شریعتی باشد و نه چیز دیگر. البته حرف فی حد نفسه، غلط و حاکی از عدم شناخت است. آل‌احمد کسی نبود که بنشیند و مسلمانش کنند. برای مسلمانی او همان چیزهایی لازم بود که شریعتی را مسلمان کرده بود. و ای‌کاش آل‌احمد چند سال دیگر هم می‌ماند.
۷. آن روز هر پدیده ناپسندی را به شاه ملعون نسبت می‌دادیم. درست هم بود. امّا از اینکه آل‌احمد را چیزخور کرده باشند، من اطلاعی ندارم، یا از خانم دانشور بپرسید یا از طبیب خانوادگی.
۸. مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست شمایی که او را می‌شناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آن‌ها پر است. و این همیشه بودن و با مردم بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر می‌ماند … افسوس.
 جلال؛ سیمای راستین یک روشنفکر