وقتی ضعف فیلمنامه باعث اتلاف ظرفیتهای یک اثر میشود
«رها» از چه؟
جواد شاملو
سکانس افتتاحیه «رها» به ما نوید یک رابطه پدر و دختری دلچسب را میدهد. همچنین یک خانواده همبسته و برخوردار از درک متقابل را. نویدی که فیلم در ادامه سکانس به سکانس آن را میکشد و در پایان اثر، هیچچیز از آن باقی نمیماند.
مهمترین مشکلی که اولین ساخته حسام فرهمند از رنج میبرد ضعف منطق فیلمنامه است. لپتاپ رها را دزدیدهاند. این اتفاق رایجی است. اما رها از ترس اخراج، این را به کارفرمایش در پروژه انیمیشن نمیگوید؛ این دیگر رایج نیست! همچنین رها برای کارش، فقط باید یک لپتاپ سنگین، آن هم اپل بخرد! این هم غیرمنطقی است. مخاطب با خود میگوید در همین میدان ولیعصر میشود از استوکفروشیها یک لپتاپ مهندسی اچپی کارراهانداز، به قیمت حدوداً ۲۰ میلیون تومان خرید.
الیورتویستی که از ترس ارباب و اخراج از کارخانه که باطنش به کارخانههای قرن هجدهم لندن میخورد دم برنیاورده بود که لپتاپم را دزدیدهاند، ناگهان فانتین میشود و به قرن نوزدهم پاریس میرود و موهایش را میفروشد. آن هم به یک دوست و نه یک غریبه! فانتین هم موهایش را به دوستش نفروخت! کدام دوستی حاضر میشود زلف دوستش را بخرد و پانزده میلیون تومان پول به راحتی به او بدهد و از قرض دادن به او خودداری کند؟ جالب اینجاست که فیلمنامه سؤال مشروعی که در ذهن مخاطب پدید آمده را در دهان شهاب حسینی در نقش توحید پدر رها میگذارد تا وانمود کند پدید آمدن این سؤال حاصل ضعف فیلمنامه نیست. پدر نیز که دلیل حماقتش بر مخاطب روشن نیست، میرود و مکبوکی را به قیمت ۱۵ میلیون تومان میخرد. البته دلیلش مشخص است. توحید اینقدر دخترش را دوست دارد که برای تأمین مایحتاجش، حاضر است خود را به حماقت بزند. اینجا یک ایراد دیگر فیلم خودنمایی میکند: محبت اعضای خانواده به یکدیگر تبدیل به رفتارهای غلط میشود. پدر برای رها حماقت میکند و برادر برای رها جنایت. چرا سهیل به دختر مردم حمله کرد و او را با چاقو زد؟ چون خواهرش را دوست داشت و پدر و مادرش هم با هم دعوا میکردند. یعنی خانواده فقیر یا اعضایی دارد که از هم متنفرند و یا اگر هم متنفر نباشند، در راه یکدیگر به خلاف کشیده میشوند! مشکل آنجاست که اتفاقا غزل شاکری در فیلم نقش یک زن صبور و عاقل را بازی کرده که کلاً گهگاهی یک کلمه شکایت از دهنش بیرون میآید و از قضا شهاب حسینی هم مرد صبوری است که به غرولندهای زنش چندان سخت نمیگیرد. یعنی جو خانه آنها چندان متشنج نیست؛ اما باز هم سهیل دعوای پدر و مادرش را یکی از ریشههای جنایتش بر میشمرد. فاجعه آنجاست که سهیل فقط چون دلش گرفته بوده، این داستان را صاف میگذارد کف دست رها! کسی که این ایثار جنایتآلود برای او بوده!
من گمان میکنم آثاری مثل رها اساسا فیلم نیستند. آنها فارغ از نیات سازندگانشان، نهایتاً تیزرهایی تبلیغاتیاند. تبلیغ چه؟ خدا میداند. هرچند در همان هم عقیماند و در حالی ژست نقد عمیق اجتماعی میگیرند که شاید نمیدانند دغدغه مکبوک و کار در استارتاپ انیمیشنسازی دغدغه قشر متوسط است نه قشر فقیر و مستضعف و اگر بگویید خب توحید به واسطه شغلش در مترو تقریباً طبقه متوسطی بوده؛ میگویم سلمنا! اما چرا این توحیدی که برای خانوادهاش دست به هر کاری میزند، نتوانست بر روان خود به هر شکل غالب شود تا خانوادهاش را مجبور به تعویض طبقه نگرداند؟
فقط آنجایی که شهاب حسینی و غزل شاکری با هزار بدبختی رسید لپتاپ غزاله را پیدا میکنند تا مدرک جرم سهیل را امحا کنند، آخرش آن را میدهند به سهیل و میگویند خودت تصمیم بگیر! خب از همان اول میگفتند دیگر...
سکانس افتتاحیه «رها» به ما نوید یک رابطه پدر و دختری دلچسب را میدهد. همچنین یک خانواده همبسته و برخوردار از درک متقابل را. نویدی که فیلم در ادامه سکانس به سکانس آن را میکشد و در پایان اثر، هیچچیز از آن باقی نمیماند.
مهمترین مشکلی که اولین ساخته حسام فرهمند از رنج میبرد ضعف منطق فیلمنامه است. لپتاپ رها را دزدیدهاند. این اتفاق رایجی است. اما رها از ترس اخراج، این را به کارفرمایش در پروژه انیمیشن نمیگوید؛ این دیگر رایج نیست! همچنین رها برای کارش، فقط باید یک لپتاپ سنگین، آن هم اپل بخرد! این هم غیرمنطقی است. مخاطب با خود میگوید در همین میدان ولیعصر میشود از استوکفروشیها یک لپتاپ مهندسی اچپی کارراهانداز، به قیمت حدوداً ۲۰ میلیون تومان خرید.
الیورتویستی که از ترس ارباب و اخراج از کارخانه که باطنش به کارخانههای قرن هجدهم لندن میخورد دم برنیاورده بود که لپتاپم را دزدیدهاند، ناگهان فانتین میشود و به قرن نوزدهم پاریس میرود و موهایش را میفروشد. آن هم به یک دوست و نه یک غریبه! فانتین هم موهایش را به دوستش نفروخت! کدام دوستی حاضر میشود زلف دوستش را بخرد و پانزده میلیون تومان پول به راحتی به او بدهد و از قرض دادن به او خودداری کند؟ جالب اینجاست که فیلمنامه سؤال مشروعی که در ذهن مخاطب پدید آمده را در دهان شهاب حسینی در نقش توحید پدر رها میگذارد تا وانمود کند پدید آمدن این سؤال حاصل ضعف فیلمنامه نیست. پدر نیز که دلیل حماقتش بر مخاطب روشن نیست، میرود و مکبوکی را به قیمت ۱۵ میلیون تومان میخرد. البته دلیلش مشخص است. توحید اینقدر دخترش را دوست دارد که برای تأمین مایحتاجش، حاضر است خود را به حماقت بزند. اینجا یک ایراد دیگر فیلم خودنمایی میکند: محبت اعضای خانواده به یکدیگر تبدیل به رفتارهای غلط میشود. پدر برای رها حماقت میکند و برادر برای رها جنایت. چرا سهیل به دختر مردم حمله کرد و او را با چاقو زد؟ چون خواهرش را دوست داشت و پدر و مادرش هم با هم دعوا میکردند. یعنی خانواده فقیر یا اعضایی دارد که از هم متنفرند و یا اگر هم متنفر نباشند، در راه یکدیگر به خلاف کشیده میشوند! مشکل آنجاست که اتفاقا غزل شاکری در فیلم نقش یک زن صبور و عاقل را بازی کرده که کلاً گهگاهی یک کلمه شکایت از دهنش بیرون میآید و از قضا شهاب حسینی هم مرد صبوری است که به غرولندهای زنش چندان سخت نمیگیرد. یعنی جو خانه آنها چندان متشنج نیست؛ اما باز هم سهیل دعوای پدر و مادرش را یکی از ریشههای جنایتش بر میشمرد. فاجعه آنجاست که سهیل فقط چون دلش گرفته بوده، این داستان را صاف میگذارد کف دست رها! کسی که این ایثار جنایتآلود برای او بوده!
من گمان میکنم آثاری مثل رها اساسا فیلم نیستند. آنها فارغ از نیات سازندگانشان، نهایتاً تیزرهایی تبلیغاتیاند. تبلیغ چه؟ خدا میداند. هرچند در همان هم عقیماند و در حالی ژست نقد عمیق اجتماعی میگیرند که شاید نمیدانند دغدغه مکبوک و کار در استارتاپ انیمیشنسازی دغدغه قشر متوسط است نه قشر فقیر و مستضعف و اگر بگویید خب توحید به واسطه شغلش در مترو تقریباً طبقه متوسطی بوده؛ میگویم سلمنا! اما چرا این توحیدی که برای خانوادهاش دست به هر کاری میزند، نتوانست بر روان خود به هر شکل غالب شود تا خانوادهاش را مجبور به تعویض طبقه نگرداند؟
فقط آنجایی که شهاب حسینی و غزل شاکری با هزار بدبختی رسید لپتاپ غزاله را پیدا میکنند تا مدرک جرم سهیل را امحا کنند، آخرش آن را میدهند به سهیل و میگویند خودت تصمیم بگیر! خب از همان اول میگفتند دیگر...

تیتر خبرها
تیترهای روزنامه