شب، ماندنی نیست

مسعود پیرهادی
یلدا، فقط بلندترین شب سال نیست؛ نماد ماندن در تاریکی با امید به روشنایی است. شبی که از قدیم گفته‌اند هرچه درازتر باشد، پایانش نزدیک‌تر است. سنت ایرانی، بی‌آنکه فلسفه بنویسد، قرن‌هاست این حقیقت را زمزمه می‌کند که شب، اگرچه سهمگین و طولانی، ماندنی نیست. همین معنا، قرابت عجیبی با مفهوم انتظار در اندیشه شیعی دارد؛ انتظاری که نه به معنای نشستن در تاریکی، بلکه به معنای بیدار ماندن تا سپیده است.
غیبت نیز شب است؛ شبی تاریخی، اجتماعی و انسانی. شبی که گاهی آن‌قدر طولانی می‌شود که برخی به جای انتظار سپیده، به عادت با تاریکی می‌رسند. خطر همین‌جاست. انتظار، اگر از معنا تهی شود، به خستگی بدل می‌شود و اگر با تعجیل همراه شود، به خطا. اهل‌بیت بارها هشدار داده‌اند که انتظار، صبر منفعلانه نیست؛ آمادگی فعالانه است. کسی که منتظر است، شب را انکار نمی‌کند، اما آن را توجیه هم نمی‌کند.
یلدا به ما یاد می‌دهد که درازای شب، مجوز فراموشی صبح نیست. اتفاقا هرچه شب طولانی‌تر، نیاز به چراغ بیشتر. جامعه منتظر نیز اگر خود را در دل تاریکی‌های اخلاقی، ایمانی و رفتاری رها کند و تنها به نشانه‌ها دل ببندد، نه زمینه‌ساز که مصرف‌کننده امید خواهد شد. غیبت، فقط فقدان حضور نیست؛ آزمون ظرفیت است. ظرفیت تحمل حق، عدالت و اصلاح. درست در همین نقطه است که ماه رجب معنا پیدا می‌کند. رجب، ماه بازگشت است؛ ماه تمرین بریدن از عادت‌ها و نزدیک شدن به معنا. در روایات آمده که رجب، ماه خداست؛ ماهی برای آماده شدن، نه ادعا کردن. اگر انتظار را مسیر بدانیم، رجب یکی از ایستگاه‌های مهم آن است؛ ایستگاهی برای پالایش دل، نه شتاب در نتیجه.
پیوند یلدا و انتظار، پیوند صبر آگاهانه است. نه صبری که به بی‌عملی ختم شود و نه شتابی که به توهم. منتظر واقعی، شب را می‌شناسد، اما دل به شب نمی‌دهد. می‌داند که سپیده می‌آید، اما می‌فهمد که رسیدن سپیده، نیازمند چشم بیدار و دل آماده است.
شاید راز ماندگاری انتظار همین باشد؛ اینکه به جای شمردن شب‌ها، خودمان را بسازیم. یلدا می‌گذرد، رجب می‌آید و راه ادامه دارد. مهم این است که وقتی صبح رسید، ما هم توان دیدنش را داشته باشیم.

شب، ماندنی نیست