پس از وقوع جنگ دوازده روزه، میزان شیوع اختلالات روانی در جامعه افزایش نیافته است

ضرورت بازیابی اجتماعی پس از رویدادهای آسیب‌زا

گروه اجتماعی 
تجاوز نظامی اسرائیل به خاک ایران ۱۲ روز به طول انجامید و در این مدت جامعه دستخوش تغییراتی شده است. برخی افراد به سندرم اضطراب پس از سانحه یا «پی‌تی‌اس‌دی» دچار شده‌اند، اختلالی که در برخی افراد پس از مشاهده یا تجربه یک واقعه‌ تلخ رخ می‌دهد. آنطور که بهنام خورشیدی در قامت روان‌درمانگر می‌گوید، پس از رخداد اخیر با چند گروه آسیب مواجه شده‌ایم؛ کسانی که عزیزان‌شان را از دست داده‌اند، کسانی که قطع عضو شده‌اند و کسانی که ضرر مالی دیده‌اند و البته بخشی از مردم هم از این اتفاق دچار بحران روحی شده‌اند که باید آن‌ها هم مورد توجه قرار گیرند. آنچه در این زمینه حائز اهمیت است، بازیابی اجتماعی و افزایش تاب‌آوری در بحران است، مفهومی که به توانایی افراد و جوامع برای مقابله، سازگاری و بهبود یافتن در شرایط دشوار و بحرانی اشاره دارد. 
اما نکته محوری در اظهارات این روان‌درمانگر این است که با یک جست‌وجوی ساده در گوگل درمی‌یابیم اغلب مردم جهان با بحران‌های متعددی مانند بلایای طبیعی، همه‌گیری‌ بیماری‌ها و جنگ‌ها و بحران‌های مالی به طور مداوم مواجه شده و با اختلال اضطراب پس از سانحه دست به گریبان‌اند. احتمالا تنها مردمان کشورهای یخ‌بسته اسکاندیناوی هستند که هنوز خونسرد و آرام، رنج کمتری را تجربه می‌کنند. در این میان افرادی که از تاب‌آوری بالاتری برخوردارند، به‌شکل بهتر و سازنده‌تری با این شرایط مقابله کرده و به زندگی عادی بازمی‌گردند. 
خورشیدی در گفت‌وگو با «رسالت» تأكيد می‌کند که «شواهد و بررسی‌های میدانی نشان می‌دهد که پس از وقوع جنگ دوازده روزه، میزان شیوع اختلالات روانی در جامعه افزایش نیافته است و وقوع اختلال اضطراب پس از حادثه نیز طبیعی است. در این اختلال پس از مواجهه فرد با رویداد تهدیدکننده و ترسناک حتی اگر خطر واقعی وجود نداشته باشد، ذهن و بدن در حالت آماده‌باش می‌مانند. این اختلال با چهار علامت تشخیص داده می‌شود؛ نخستین علامت در مورد بازتجربه کردن شامل کابوس‌های مکرر، فلش‌بک‌ها و فکرهای مزاحم در مورد حادثه است.  دومین علامت نیز این است که فرد از موقعیت‌ها، افکار و خاطرات حادثه دوری می‌کند. تغییرات منفی در افکار و احساسات فرد مانند فراموشی جنبه‌های مهم حادثه، احساس گناه و بی‌ارزشی، احساس جدایی از دیگران و بی‌علاقگی به انجام فعالیت‌ها و همچنین برانگیختگی بیش از حد شامل تحریک‌پذیری، گوش به زنگی مفرط، مشکل تمرکز و از جا پریدن از دیگر علائم این اختلال هستند. بروز این علائم پس از جنگ در هر انسانی طبیعی است اما زمانی که این علائم بیش از یک ماه ادامه داشته باشند و شدت آن‌ها به حدی برسد که زندگی شخصی، کاری و روابط فرد را مختل کند، فرد به این اختلال مبتلا شده است و باید به سرعت برای دارو درمانی و روان درمانی به متخصصان مراجعه کند. برای پیشگیری از این اختلال توصیه می‌شود اخبار از منابع معتبر و در مدت زمان محدود و مشخص، دریافت شود. همچنین با توجه به اهمیت حمایت عاطفی در این دوران باید ارتباط با خانواده و دوستان حفظ و در مورد احساسات صحبت شود.»
 نباید اسیر خطای سایه‌گسترانی شویم
این روان‌درمانگر با اشاره به دیدگاه برخی از روانشناسان مبنی براینکه احتمالا برخی افراد پس از وقوع جنگ تاب‌آوری‌شان کاهش یافته، می‌گوید: «برخی مبتنی بر شواهد علمی معتقدند که وقتی رخدادی نظیر جنگ به وقوع می‌پیوندد، احتمال افزایش آمار مبتلایان به افسردگی بالا می‌رود. این احتمال به لحاظ علمی تأیید شده اما در اینجا برای تبیین بهتر این موضوع باید مثالی ذکر کرد. وقتی یک بیمار مبتلا به سرطان پیشرفته دچار اختلال افسردگی می‌شود، معمولا همه می‌گویند کسی که سرطان دارد باید هم افسرده باشد، درحالی‌که ما در روانپزشکی آموخته‌ایم که به این راحتی فریب یک عامل را نخوریم و در چنین مواردی حتما درباره گذشته بیمار، سابقه اختلالات روانپزشکی قبلی، سابقه اختلالات روانپزشکی در خانواده، نوع برخورد بیمار با مشکلات بزرگی که در گذشته در زندگی برایش پیش آمده و چگونگی سازوکارهای دفاعی‌اش سؤال کنیم. اتفاقا در افسردگیِ بسیاری از بیماران مبتلا به سرطان، عوامل دیگری غیر از بیماری هم نقش دارد که اگر ما فریب اثر سایه‌گسترانی را نخوریم، می‌توانیم آن‌ها را کشف و درمان کنیم. کمااینکه بسیاری از بیماران مبتلا به سرطان پیشرفته افسرده نیستند و به‌خوبی با بیماری می‌جنگند. می‌توانیم همین مثال را به سطح اجتماعی و موضوع جنگ در روزهای اخیر ببریم. وقتی جامعه دچار بحران جنگ یا هر بحران دیگری می‌شود، می‌توانیم اثر این بحران بر سلامت روان جامعه را مثل اثر بیماری سرطان بر سلامت روان فرد تصور کنیم. بحرانی بودن مسائل اجتماعی در جامعه امروز ما کاملا آشکار است. اما نکته این است که ما به عنوان کارشناسان حوزه سلامت نباید اسیر خطای سایه‌گسترانی شویم. اینکه کسی بگوید در جامعه ای که به جنگ دچار شده، افراد ناچارند افسرده شوند، همان‌قدر اشتباه است که بگوییم کسی که دچار بیماری سرطان شده ناچار است افسرده شود. بنابراین در بررسی پدیده‌ای انسانی مثل سلامت روان جامعه حتی زمانی که دچار بحرانی نظیر جنگ شده‌ایم، باید با دید همه‌جانبه‌نگر، دقت و توجه به عوامل مختلف زیستی، روانی و اجتماعی عمل کنیم.»
 جنگ در افزایش اختلال افسردگی اثرگذار نبوده است
خورشیدی در خصوص احتمال ناامیدی جامعه به آینده و احتمال بیشتر شدن افسردگی نیز عنوان می‌کند: «درباره اندازه این تأثیر باید بااحتیاط صحبت کرد چراکه عوامل بسیار مختلفی در این زمینه اثرگذارند. از طرفی باید یادآور شد که درباره اختلال افسردگی، ما در این شرایط آمار مشخصی نداریم چون نمی‌توان آمار این اختلالات را به این سادگی در یک بحران به دست آورد؛ این کار ضریب خطای بالایی دارد و باید در مراکز معتبر با تحلیل دقیق مورد ارزیابی قرار بگیرد. بنابراین به گمان من، هر کس بگوید در این شرایط، جامعه ما از نظر افسردگی دچار خطر است، در واقع یک برداشت شهودی با توجه به دانش و تجربه خود را ارائه کرده است. تا جایی که من می‌دانم به دست آوردن آمار دقیق آن هم درباره مسئله‌ای انتزاعی مثل خلق در یک بحران عملی نیست. در عین حال اگر به آمارهای قبلی استناد کنیم، نکته جالب این است که در زمینه آمار اختلالات افسردگی تفاوت معناداری بین کشور ما و دیگر کشورها وجود ندارد. اتفاقا بسیاری اوقات آمار افسردگی و خودکشی در کشورهایی بالاست که از نظر استانداردهای زندگی بسیار بالا هستند و یا بحرانی مانند جنگ را پشت سر نگذاشته‌اند. مثلا بالاترین آمار خودکشی در اروپا مربوط به کشورهای اسکاندیناوی است. درحالی‌که این کشورها بالاترین استانداردهای زندگی را از ابعاد مختلف دارند و درگیر خصومت دشمن و یا حملات نظامی نبوده‌اند. به هر روی یکی از خطاهای تحلیلی این است که نقش مسائل مختلف و رخدادهایی نظیر جنگ را در اختلال افسردگی بیش از اندازه پررنگ بدانیم، چون این عوامل آنقدر که به نظر می‌رسد در زمینه اختلال افسردگی اثرگذار نیستند.»
این روان‌درمانگر در ادامه تصریح می‌کند: «کار من بیشتر با افراد است نه جامعه‌شناسی و اگر بخواهم مثال پزشکی بزنم، بازمی‌گردم به مثال افراد مبتلا به سرطان پیشرفته که حتی پزشکان جواب‌شان کرده‌اند. ناامیدی چنین افرادی یک ناامیدی نیست که از درون ایجاد شود، بلکه ناامیدی‌ای است که شرایط به بیمار تحمیل می‌کند. به همین علت بیمارانی که قوی باشند مغلوب این ناامیدی نمی‌شوند، با آن می‌جنگند و حتی در این ناامیدی معنا پیدا می‌کنند. خیلی از بیماران سرطانی سرطان را موهبت می‌بینند چون در شرایط سخت و پرچالش این بیماری توجه‌شان به مسائل عمیق‌تر زندگی معطوف شده است. خیلی از آن‌ها قدر لحظه‌لحظه زندگی‌شان را بهتر می‌دانند. فکر می‌کنم بتوان جامعه را هم به همین شکل دید. یعنی اگر اعتماد و احساس تعلق جمعی قوی باشد و این پختگی اجتماعی شکل بگیرد که هر شرایط سختی می‌تواند یک فرصت برای آگاه‌تر و آماده‌تر شدن ما باشد و ما را متوجه معناهای عمیق‌تر زندگی کند، جنگی هم که اخیرا رخ داده نمی‌تواند جامعه را مغلوب کند کما اینکه مغلوب نکرد. خانم الیزابت کوبلر راس که در نظریه‌های مربوط به سوگ مشهور است، می‌گوید: «در هر فاجعه‌ای هدیه‌ای پنهانی نهفته است.» شاید در وهله اول دور از انصاف باشد که ما در یک فاجعه هدیه پنهانی ببینیم ولی واقعیت این است که باید جنبه‌های مثبت مسائل را هم ببینیم. مثلا درحالی‌که هیچ شکی در فاجعه بودن زلزله نیست، هر زلزله می‌تواند ما را برای مقابله با حوادث و بلایای دیگر آماده‌تر کند، توان مدیریت بحران را در ما بیشتر کند و باعث شود مسائل ایمنی را جدی‌تر بگیریم. درباره مسائل و بحران‌های اجتماعی هم همین‌طور؛ یعنی هر بحران اجتماعی و یا رخدادی نظیر جنگ این هدیه پنهانی را دارد که آگاهی و انسجام و همبستگی اجتماعی را بالاتر ببرد. اگر پیش از این به صورت شعاری از مسائل اجتماعی سخن گفته می‌شد، حال که جامعه اخیرا بحرانی نظیر جنگ را پشت سر گذاشته، همه متوجه جدی بودن اهمیت این مسائل می‌شوند. به همین ترتیب است که آگاهی اجتماعی رشد می‌کند. بسیاری از پیشرفت‌های بشر مدیون بحران‌هایی است که با آن‌ها درگیر بوده است. از این منظر می‌توان تهدیدها را به فرصت تبدیل کرد اما به این شرط که این روحیه در مردم دمیده شود که می‌توان از این بحران به سمت رشد حرکت کرد. در این وضعیت به جای تمرکز بر مسائلی که ما را از یکدیگر جدا می‌سازد، باید به دنبال اشتراکات ملی بود و همین موضوع در شرایط بحرانی روزهای اخیر توانسته ما را کنار هم نگه دارد. حفظ آرامش، پرهیز از دامن زدن به اختلافات و اتکا به توانمندی‌‌های جمعی، به روان جمعی جامعه کمک کرده است.»
خورشیدی تأكيد می‌کند: «بازیابی اجتماعی و افزایش تاب‌آوری در بحران نیز بسیار حائز اهمیت است، مفهومی که به توانایی افراد و جوامع برای مقابله، سازگاری و بهبود یافتن در شرایط دشوار و بحرانی اشاره دارد. با یک جست‌وجوی ساده در گوگل درمی‌یابیم که اغلب مردم جهان با بحران‌های متعددی مانند بلایای طبیعی، همه‌گیری‌ بیماری‌ها و جنگ‌ها و بحران‌های مالی به طور مداوم مواجه شده و با اختلال اضطراب پس از سانحه دست به گریبان‌اند. در این میان افرادی که از تاب‌آوری بالاتری برخوردارند، به‌شکل بهتر و سازنده‌تری با این شرایط مقابله سکرده و به زندگی عادی بازمی‌گردند. لذا بازیابی اجتماعی پس از رویدادهای آسیب‌زا و توجه به رویکردهای سلامت روان در تولید و انتشار اخبار و… ضرورتی است که باید در تدوین و بازبینی ساختارها، فرآیندها و دستورالعمل‌ها مورد توجه قرار گیرد. این روزها با مراجعانی روبه‌رو هستم که پس از جنگ دوازده روزه، خواب‌های پریشان می‌بینند، بی‌دلیل عرق می‌کنند یا ناگهان با مشکل قلبی مواجه می‌شوند و این موارد از علائم ابتلا به پی‌تی‌اس‌دی یا اضطراب پس از حادثه است.
 این بیماری در اثر رویدادهایی ایجاد می‌شود که فرا‌تر از توان و ظرفیت روانی فرد باشند. ویژگی بارز این بیماری، اضطراب همیشگی، گوش به زنگی بیش از اندازه، افسردگی و تجربه دوباره حادثه در خواب و بیداری است. افراد مبتلا به پی‌تی‌اس‌دی اغلب با نوسانات خلقی مواجه‌اند و در کنترل احساساتشان مشکل دارند. آن‌ها با افکار منفی درباره خودشان و جهانی که در آن زیست می‌کنند، دست به گریبا‌ن‌اند و همین امر موجب احساس ترس و بیگانگی از دیگران می‌شود و تا حد زیادی تمایل آن‌ها برای مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی را کاهش می‌‌دهد. علاوه بر این، افراد مبتلا به پی‌تی‌اس‌دی ممکن است واکنش‌پذیری هیجانی بالاتری نشان دهند. این موضوع می‌تواند به تحریک‌پذیری، انفجار خشم، رفتار بی‌پروا و همچنین وحشت‌زدگی منجر شود. طبیعتا کسانی که در این جنگ عزیزی از دست داده و یا منازلشان ویران شده، با ترکیبی از شوک، اضطراب مزمن، بی‌خوابی، خشم و از دست رفتن حس جهت‌یابی مواجه می‌شوند و به این ترتیب بخشی از بنیان روانی رشد و امنیت خود را از دست می‌دهند و در شرایطی که جوامع وارد یک بحران اجتماعی می‌شوند، بهتر است توجه و تمرکز را از درمان فردی تا حدودی به سمت درمان‌های جامعه‌محور سوق داد. بهتر است روانشناسان و روانپزشکان بیشتر تلاش کنند از فضای تنگ مطب و دفترشان خارج شوند و نگاهی اجتماعی داشته باشند و هرکس به اندازه‌ای که می‌تواند از طریق نوشتن، آموزش چهره به چهره و رایزنی با مسئولانی که می‌توانند در احساس بهزیستی و خوش‌زیستی مردم نقش داشته باشند کمک‌کننده باشد. تلاش هر جامعه‌ای باید این باشد که از طریق تمرکز بر روانپزشکی اجتماعی و روانپزشکی جامعه‌محور آمار بیماران را کاهش دهد. بنابراین یکی از اهداف وزارت بهداشت باید تمرکز بیشتر بر خدمات جامعه‌نگر باشد.» 
 می‌توان دوباره راه رفت، خندید، و رؤیا دید
این روان‌درمانگر خاطرنشان می‌کند: «پس از رخدادی نظیر جنگ با چند گروه آسیب مواجه شده‌ایم؛ کسانی که عزیزان‌شان را از دست داده‌اند، کسانی که قطع عضو شده‌اند و کسانی که ضرر مالی دیده‌اند و البته بخشی از مردم هم از این اتفاق دچار بحران روحی شده‌اند که باید آن‌ها هم مورد توجه قرار گیرند. برگشتن به زندگی پس از جنگ یکی از چالش‌برانگیزترین مراحل در زندگی هر انسانی است که تجربه بحران و ویرانی را پشت سر گذاشته است. پایان جنگ به‌ معنای پایان درد نیست؛ بلکه آغاز یک مسیر طولانی برای بازسازی روان، بازگرداندن احساس امنیت و بازیابی امید است. در چنین شرایطی باید بسیاری از موارد را از نو ساخت. بدون تردید می‌توان پس از تجربه‌  ویرانی، دوباره به زندگی اعتماد کرد و می‌شود با وجود دردها، دوباره راه رفت، خندید، و رؤیا دید. برگشت به زندگی ممکن است آهسته باشد، اما غیرممکن نیست. بسیاری از بازماندگان جنگ سکوت را انتخاب می‌کنند، اما سکوت مداوم، زخم‌ها را عمیق‌تر می‌کند. صحبت کردن با فردی مطمئن، گروه درمانی یا مشاور، می‌تواند فشار روانی را کاهش دهد. حتی کوچک‌ترین کارهای روزمره مثل چای دم کردن، پیاده‌روی، یا مراقبت از گل‌ها می‌تواند نشانه‌ بازگشت به کنترل باشد. این روتین‌ها، حس امنیت و پایداری را به ذهن القا می‌کنند. بیان احساسات از طریق هنر، یکی از سالم‌ترین راه‌های تخلیه روانی است. نوشتن خاطرات، ترس‌ها و رؤیاها، حتی اگر منتشر نشوند، می‌توانند تأثیر عمیقی در روند بهبودی داشته باشند. درمان روانشناختی، یا مصرف دارو تحت نظر متخصص، ابزارهای مؤثر و علمی برای کمک به بازسازی روانی هستند. استفاده از این منابع، نشانه  ضعف نیست، بلکه اوج شجاعت و آگاهی‌است. شاید خیلی‌ها فکر کنند «برگشتن به زندگی» یعنی فقط لبخند زدن یا کار کردن. اما در حقیقت، این مفهوم عمیق‌تر است. این مسیر زمان می‌خواهد، تمرین می‌خواهد و مهم‌تر از همه، حمایت اجتماعی و همدلی می‌خواهد.»
 بعد از جنگ، زندگی هنوز ادامه دارد
خورشیدی بر این باور است که در دل جنگ، انسان‌ها فقط زنده نمی‌مانند، بلکه یاد می‌گیرند چگونه دوباره متولد شوند. تاریخ پر است از داستان کسانی که پس از ویرانی، با دستان خودشان، زندگی را از نو ساختند. روانشناسی، مشاوره، هنر، نوشتن، و حتی گفت‌و‌گوهای ساده، همگی ابزارهایی کمک کننده هستند. برگشتن به زندگی بعد از جنگ، یک فرآیند تدریجی و پیچیده است. اما با پذیرش احساسات، کمک گرفتن، و ساختن دوباره ریشه‌های زندگی، این مسیر قابل پیمودن است. همه ما تجربه‌  جنگ یا بحران مشابهی داشته‌ایم، اما نباید فراموش کرد که امید همیشه وجود دارد. ما برای زنده ماندن ساخته نشده‌ایم؛ ما برای زندگی کردن ساخته شده‌ایم. 
ضرورت بازیابی اجتماعی پس از رویدادهای آسیب‌زا
دریافت همه صفحات
دانلود این صفحه
آرشیو