سردار وفاق

جواد شاملو
ایران در دهه ۹۰ تنش‌های متعددی از سر گذراند؛ اما در خود اتفاقی داشت که در کل سال‌های پس از انقلاب اسلامی و حتی در پهنه تاریخ معاصر ایران یکی از وحدت‌بخش‌ترین رویدادهای ملی را رقم زد و آن، شهادت یک فرمانده سپاه بود. مردی که بی‌راه نیست در کنار القاب متعددی که ملت به او بخشید، بخوانیمش «سردار وفاق». حاج‌قاسم یکی از مهم‌ترین منادیان وفاق در میان مسئولان جمهوری اسلامی ایران خصوصا در سال‌های اخیر بود. کسی که خیالش از فتنه‌‌انگیزی دشمن و بسترسازی دوست برای این فتنه‌ها هرگز راحت نبود. او 88 را به‌کل تمام‌شده نمی‌دانست و برای خود این انگاره را نمی‌ساخت که ممکن نیست دوباره کشور در پی یک شکاف اجتماعی به هم بریزد و امنیت ملی تهدید شود. او به چشم خودش پاییز 1401 را می‌دید و از همین رو هرجا شکافی بود او در پی مرهم می‌گشت. سردار از محبوبیت اسطوره‌وار خود باخبر بود و جایگاه خود را می‌شناخت. مصاحبه او در تشییع جنازه مرحوم هاشمی رفسنجانی که یک دفاعیه جانانه از کارنامه ایشان بود، صرفا به دلیل تجلیل از یک مقام تازه‌ در گذشته نبود و اساسا در آن مصاحبه آنچه موضوعیت داشت خود مرحوم هاشمی نبود. بلکه اصل داستان، ضرورت مرهم گذاشتن بر شکاف‌ها بود. ضرورت اینکه ولو عملکرد هاشمی در برهه‌های گوناگون درخور انتقاداتی باشد، عملکرد او در برهه‌های گوناگون دیگری شایسته تحسین‌ است و برای التیام گسل‌های جامعه، چه اشکالی دارد که این نقاط قوت را هم برجسته کنیم؟ بوسه شیفته‌وار سردار بر پیشانی مرحوم آیت‌الله مصباح یزدی نیز به معنای اعتقاد حاج‌قاسم به جزئیات مشی سیاسی علامه فقید نیست؛ بلکه نمادی است از ستایش ولایت‌پذیری کم‌یاب و کلیات مشی علمی و عملی ایشان. این تنها از حاج‌قاسم سلیمانی بر می‌آمد که هم مدح هاشمی بگوید و هم پیشانی عالمانه مصباح را عاشقانه ببوسد. این فقط به دست سلیمانی ممکن بود که شجاعانه بگوید برای نطق عزت‌مندانه رئیس‌جمهور وقت در سازمان ملل، دست او را می‌بوسد. زبانم لکنت می‌گیرد؛ و گرنه ادعا می‌کردم چنین موضع‌گیری‌ای بسا که از جنگ در خاکریزها نیز شجاعت بیشتری بطلبد.
به گمان من، نطق عزتمندانه حسن روحانی در سازمان ملل برای حاج‌قاسم بهانه بود. او دنبال فرصتی بود که از یک اقدام مثبت رئیس‌جمهور وقت تمجیدی جانانه به جا آورد تا به این ترتیب از شکاف عمیقی که بین دولت تدبیر و امید و جبهه انقلاب ایجاد شده بود، اندکی بکاهد. خیلی شجاعت می‌خواهد که در جامه سرداری نظام پشت بلندگو بلند و با صراحت اعلام کنی دختران کم‌حجاب هم دختران تو هستند و مرزبندی‌های اصلاح‌طلب و اصولگرا نباید آن‌قدر جدی شوند که به طرد و دفع بیانجامند. چه بسیار شجاعانی که در میادین رزم پیکار کرده‌اند و در میدان سیاست از بیان موضع حقی که ممکن بوده آن‌ها را نزد دوستان و همسنگران زیر سؤال ببرد ترسیده‌اند. مرهم‌گذاری سردار دل‌ها در داخل کشور، برادر دوقلو، مکمل و جفت رزم او در خارج از مرزها بود و هر دو منبعث از شجاعت بی‌نظیر او. نباید تصور کنیم دشمن فقط به دلیل عملکرد سردار در منطقه و زمین‌گیر کردن عمال صهیونیسم و توقف نقشه آمریکایی-اسرائیلی برای غرب آسیا او را کشت؛ قضیه فراتر از این است. دشمن برای گسترش شکاف‌های داخلی هم حاج‌قاسم را مانع و سد راه خود می‌دید. همان کسی که بین مرز ایران و مرز دشمن شکافی پهن و گسترده ایجاد کرد؛ در داخل کشور یک میلیمتر شکاف را بر نمی‌تافت. این فقط مرد جنگ بودن سردار نبود که دشمن را آزار می‌داد، او مرد صلح بود و بازوی ولی امر برای یکپارچه‌سازی عاطفی ایران و افزایش همدلی میان جریان‌های گوناگون. او نه تنها پاییز 1401 در ایران را دیده بود بلکه دسامبر 2024 را در سوریه هم دیده بود و می‌دانست که وضع سوریه تنها به دلیل مداخلات و ماجراجویی‌های غرب به اینجا نرسیده و این کشور از شکاف‌ها رنج می‌برد. 
این دو وجه  متفاوت سیاست حاج‌قاسم در داخل و خارج کشور، محکی است که عیار وفاق‌طلبی ناب او را عیان می‌کند. او به موازات اجرای وفاق در داخل، عزتمندی و اقتدار کشور در خارج را نیز حفظ کرد و خود مظهر آنچه می‌گفت بود. حاج‌قاسم اساسا چنین بود؛ تجسد و تجسم مفاهیم و آرمان‌ها؛ شعاعی از خورشید حقیقت، تابیده بر زمین واقعیت.

سردار وفاق
دریافت همه صفحات
دانلود این صفحه
آرشیو