نگاهی به مسئله برساخت اجتماعی معلولیت

معلولیت زیر سایه تصورات غلط

بهتر است از خودمان شروع کنیم با مرور تجربه‌های شخصی و آموخته‌هایمان از محیط اطراف؛ معلولیت را چگونه فهم کرده‌ایم؟ امری هراس‌آور؟ رخدادی تراژیک و قابل ترحم؟ یا واقعیتی معمول که مثل همه وجوه زندگی، چالش‌های خود را به همراه دارد؟
ماجرا وقتی اهمیت می‌یابد که معلولیت را نه امری خیلی دور و موقعیتی خیالی فرض کنیم، بلکه در نظر داشته باشیم که ۱۵ درصد جمعیت جهان، چیزی حدود یک میلیارد نفر با انواع معلولیت‌ها، شدید و خفیف، درگیرند. سازمان ملل متحد از این جمع به عنوان بزرگ‌ترین اقلیت جهان نام می‌برد و سازمان بهداشت جهانی به یادمان می‌آورد که از این تعداد، صرف‌نظر از کودکان دارای معلولیت، ۱۱۰ تا ۱۹۰ میلیون نفر معلولیت شدید دارند. 
واقعیت این است که «هستی انسان‌ها بیرون از زاویه دید وجود ندارد و هر چه هست، همه درون یک زاویه دید است»، زاویه دیدی که بستگی به «دامنه و نوع اطلاعات عاطفی و دانشی‌ دارد که از قبل به ذهن ما وارد شده»، و این جامعه مبتنی بر «سالم‌سالاری» بوده که نگاهِ اغلب ما را به مسئله معلولیت شکل بخشیده، جامعه‌ای که معیار و هنجار را «تنِ سالم» قرار داده و با «نابهنجار» خواندن معلولان آن‌ها را به حاشیه رانده است.
به یک معنا «سالم‌سالاری» مفهومی محوری است. در جامعه مبتنی بر «سالم‌سالاری» افراد دارای معلولیت موقعیتی انفعالی پیدا می‌کنند و با برچسب‌هایی مثل «نابهنجار»، «غیرنرمال»، «بیمار» و «ناتوان» و «کم‌توان» از جریان تقسیم کار و مشارکت در عرصه اجتماع کنار گذاشته می‌شوند، امری که در تعارض با اندیشه عدالت اجتماعی است. 
بدون تردید معلولیت را تولید کرده‌اند، نه این که وجود داشته باشد. کنوانسیون حقوق افراد دارای معلولیت نیز بر این رویکرد صحه می‌گذارد و در همان بندهای آغازین آن عنوان می‌کند: «دولت‌های عضو این کنوانسیون... اذعان دارند که معلولیت مفهومی تحول‌پذیر است و این که معلولیت برآمده از نگرش‌ها و حاصل کنش و واکنش افراد دارای برخی ضعف‌ها با موانع محیطی‌است و این موانع هستند که آن‌ها را از مشارکت کامل و مؤثر در اجتماع و دستیابی به حقوق برابر با دیگران بازمی‌دارد.»
فعالان حوزه معلولیت نیز مسئله را به این شکل شرح می‌دهند که «محدودیت‌های فرد دارای معلولیت نه در جسم و ذهن او بلکه در ساختار جامعه است، چرا که جامعه مبتنی بر سالم‌سالاری پیش فرض را بر این گذاشته که انگار انسان‌ها همه از بینایی، شنوایی و امکان تحرک یکسان برخوردارند و بر این اساس الگوهای معماری، خیابان‌سازی، آموزش و پرورش، استخدام و اشتغال و امثال آن را شکل داده است. از این رو معلولیت «یک هستی و زندگی برساخته و غیرذاتی است که نوع ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جوامع آن را آفریده است».
با این نگاه اگر معلولیت وضعیتی سیاه و زجرآور باشد که فرد دارای معلولیت و خانواده‌اش را به بن‌بست می‌کشاند، اشکال را نباید در آن فرد معلول و معلولیت او جست‌وجو کرد بلکه باید قوانین و الگوهای قالب اجتماعی را مورد انتقاد داد که تعریف انسان را بر یگانه معیار «سلامت» قرار داده‌اند و نیاز افراد با توان‌های متفاوت را نادیده گرفته‌اند.
 نفی الگوهای پزشکی و خیریه
از این رو مدافعان حقوق افراد دارای معلولیت، انتقاداتی جدی از دو الگوی پزشکی و خیریه نسبت به مسئله معلولیت ارائه می‌دهند. الگوی پزشکی را نفی می‌کنند از این نظر که دوگانه بهنجار-نابهنجار را در اجتماع رواج می‌دهد و این جدای از تلاش‌ها و پیشرفت‌ها در عرصه پزشکی ا‌ست که بی‌تردید به کیفیت زندگی بشر کمک می‌کند. انتقاد از الگوی پزشکی در رابطه با معلولیت، در حقیقت «به معنای انتقاد از تزریق مفهوم هنجار در میان مردم است» به این شکل که الگوی پزشکی القا می‌کند چیزی در وجود معلولان ناقص است و اگر فرد معلول با جامعه همخوانی ندارد، معلولیت و «نابهنجاری» او منشأمعضل است و نه الگوهای برساخته اجتماع.
اما الگوی اجتماعی و حقوق بشری که در نقطه مقابل الگوی پزشکی و خیریه قرار دارد، مشکل را در پله‌ها می‌بیند و می‌گوید که «باید یک سطح شیب‌دار ساخت و ساختمان را مناسب‌سازی کرد».
پزشکی البته که می‌تواند به افراد دارای معلولیت کمک کند، اما مسئله آنجاست که جامعه تحت تلقین الگوی پزشکی، انسانیت را صرفا در «سلامت» افراد ببیند، چنان که شاهدیم خیلی وقت‌ها به فرد معلول به بهانه «بیماری»، مسئولیت اجتماعی نمی‌سپارند و جایی هم استخدامش نمی‌کنند.
سازمان ملل متحد در جزوه آموزشی خود پیرامون حقوق افراد دارای معلولیت، حکم به نفی الگوی پزشکی می‌دهد و آن را عامل «نابرابری» می‌خواند:«الگوی پزشکی تمرکز بسیار زیادی بر ضعف فرد دارد که این مسئله منشأنابرابری‌ محسوب می‌شود. نیازها و حقوق فرد [دارای معلولیت] تقلیل می‌یابد به معالجه و درمانی که برای بیمار تجویز می‌شود (یا به او تحمیل می‌گردد)...در این رویکرد شرایط محیطی اصلا در نظر گرفته نمی‌شود و معلولیت یک مشکل شخصی تلقی می‌شود، افراد دارای معلولیت بیمارانی به حساب می‌آیند که باید اصلاح شوند تا به حالت نرمال دربیایند...» 
همین جزوه در توضیح نتایج الگوهای پزشکی و خیریه هشدار می‌دهد که با در نظر گرفتن افراد دارای معلولیت به عنوان «سوژه‌های ترحم» یا «مشکلی که باید حل شود»، فشار معلولیت همه روی شانه فرد معلول می‌افتد و دیگر بحث تغییرات اجتماعی به میان نمی‌آید. در عین حال که این الگوها برخی هنجارها را به وجود می‌آورد که مشارکت افراد دارای معلولیت در اجتماع و برخورداری آن‌ها از حقوقشان را دشوارتر می‌سازد.
«جسمیت و قدرت» نیز همسو با این آموزه‌ها، ابتذال الگوی خیراتی – اخلاقی را هدف قرار می‌دهد، ابتذالی که در شکل ترحم بر افراد دارای معلولیت نمود پیدا می‌کند به طوری که در این الگو زندگی افراد دارای معلولیت امری تراژیک به شمار می‌آید.
اما تراژدی را فقط در زندگی معلولان نباید جست‌وجو کرد. اشتباه نیست اگر بگوییم که زندگی هر انسانی، خواه معلول باشد و خواه غیرمعلول، با تراژدی آمیخته شده است. از همین رو است که ادبیات و هنر مدرن صرفا سراغ آدم‌های خیلی خاص و ویژه نمی‌رود، چرا که دست روی زندگی هر کسی که می‌گذارد با امر تراژیک مواجه می‌شود.
بنابراین چنین اقلیت بزرگی را نباید نادیده گرفت، چراکه بررسی شرایط اجتماعی افراد دارای معلولیت نشانگر ریشه‌های بی‌عدالتی در معماری شهری،   قوانین استخدام و تحصیل و امثال آن است. فرض بگیریم که پله‌های یک ساختمان مانعی برای فرد معلولی باشد که با ویلچر تردد می‌کند. الگوی پزشکی در مواجهه با این شرایط می‌گوید که «نقص او عامل این مسئله است و او را باید درمان کرد یا این که پاهای مصنوعی به او داد.»
از این رو، ابوذر سمیعی از فعالین حوزه معلولیت نیز در مقاله‌ای انتقادی به همین مسئله پرداخته و می‌نویسد: در مطالعات معلولیت، امر یا موضوع معلولیت برساخته‌ای اجتماعی به شمار می‌آید. برای درک بیشتر این موضوع ابتدا برساخت اجتماعی را تعریف می‌کنیم و سپس به موضوع معلولیت باز خواهیم گشت.
برساخت‌گرایی اجتماعی یا ساخت‌گرایی اجتماعی، یک نظریه جامعه‌شناختی در زمینه شناخت است که بر مبنای آن رشد انسان به‌صورت اجتماعی انجام می‌شود و دانش از طریق کنش متقابل با دیگران برساخته می‌شود. پیتر برگر و توماس لاک من را مبدع واژه ساخت یا برساخت اجتماعی می‌دانند. ایشان در کتاب خود با نام «ساخت اجتماعی واقعیت»، تلاش می‌کنند نشان دهند چگونه یک معنای ذهنی به‌نوعی واقعیت اجتماعی تبدیل شده است. برساخت‌گرایان بر این اعتقادند که واقعیت محصول تاریخی برداشت آدمی است. برساخت‌گرایی توضیح می‌دهد که برساخته اجتماعی چطور به مثابه واقعیت اجتماعی یعنی به مثابه چیزی ثابت و تغییرنا‌پذیر جلوه داده شده و، بر ما تحمیل می‌شود و به گونه‌ای طبیعی جلوه می‌کند که ما آن را امر لاینفک زندگی می‌پنداریم. نگرش برساخت‌گرایی اجتماعی بیشتر با این وجه از امور سروکار دارد که ما‌ جهان‌ را چگونه می‌فهمیم؛ نه این که این جهان مادی مستقل از فهم ما چگونه است. این نگرش با نفس جهان مادی کمتر سروکار دارد. به همین دلیل است که‌ به‌ طور کلی‌ می‌توان گفت نگرش برساخت‌گرایی اجتماعی با مسائل اجتماعی به‌عنوان ادراکات و معانی ذهنی سروکار دارد‌. اگر بخواهیم مثالی انتزاعی بزنیم، می‌توانیم مفهوم درد را مورد واکاوی قرار دهیم. احساس درد نوعی برساخته اجتماعی است. یعنی در هر جامعه و فرهنگی به گونه‌ای متفاوت با آن برخورد می‌شود. درد، بیش از آن که بیولوژیکی و زیستی باشد، متأثر از قواعد اجتماعی و تفسیر فرهنگی است. در فرهنگ‌هایی که درد به‌منزله عاملی جهت عاری گشتن از گناه تلقی می‌شود، تحمل آن برای افراد بسیار راحت‌تر از فرهنگی است که درد را نشانه‌ای بر پایان زندگی می‌داند. در‌واقع تحمل درد، بر پایه نگرشی ایجاد و اتخاذ می‌شود که فرد در فرآیند جامع‌پذیری آن را درونی کرده و انتظارات فرهنگی-اجتماعی آن را خلق کرده است. سربازی که در جنگ با دشمن زخمی می‌شود، احساسی کاملا متفاوت از درد خواهد داشت تا مجرمی که به هنگام فرار از زندان زخمی شده. چرا که تفسیر فرهنگی-اجتماعی، یکی را امری ارزشمند و دیگری را امری مذموم تلقی می‌کند.
سمیعی در ادامه مقاله خود می‌نویسد: همین موضوع پیرامون معلولیت نیز صادق است. عمدتا معلولیت با مفاهیمی گره خورده و تعریف می‌شود که شاید نسبتی با حقیقت ذاتی آن نداشته باشد. این ویژگی‌ها، هم می‌تواند مثبت باشد و هم منفی. نا‌خوشی، ناتوانی، وابستگی، محدودیت شدید، معصومیت و غیره ویژگی‌هایی هستند که با مفهوم معلولیت عجین گشته‌اند. اما همان‌گونه که ویژگی‌های زنان یا احساس درد ذاتی آنان نبودند، این خصوصیات معلولان نیز ذاتی آنان نیست. اینان مفاهیمی هستند که در طول زمان‌بر افراد دارای معلولیت از سوی جامعه تحمیل شده است. مفهوم معلولیت متأثر از کسانی است که آن را تعریف کرده و ماهیت آن را توصیف می‌کنند. این قواعد فرهنگی است که تعیین می‌کند معلول کیست و چه رفتاری را باید از او انتظار داشت. فرض‌های فرهنگی اجتماعی بر درک، تجربه و روایت معلولیت تأثیر عمیق دارد. در‌این‌خصوص، آموزه‌های دینی را که بخش مهمی از فرهنگ کل است نباید نادیده گرفت. جامعه با‌تکیه‌بر تاریخ خود و در تعامل با افراد معلول و غیرمعلول، مفهوم معلولیت را با ویژگی‌های آن تعریف و تفسیر می‌کند و خوراکی آماده برای شکل‌دهی معانی ذهنی ایجاد می‌کند. از دید عموم جامعه، معلول فردی است با نقصان جسمی که دارای محدودیت شدید است، برای انجام برخی یا بسیاری از امور وابسته به دیگران است؛ زندگی نا‌خوشایندی دارد و غیره. این تصویر در میان کسانی که از نزدیک با افراد دارای معلولیت برخورد نداشته‌اند، بسیار پررنگ‌تر است و برعکس کسانی که با معلولان تعامل دارند، دیدی تعدیل یافته در‌این‌خصوص دارند.
سمیعی تأکید می‌کند: می‌توان گفت برساخت اجتماعی معلولیت حداقل دارای دو بعد است: یکی تحمیل معلولیت و ویژگی‌های آن بر افراد دارای نقصان جسمی؛ دیگر فردی دانستن مفهوم معلولیت. در ادامه به شرح این دو بعد خواهم پرداخت.
تحمیل مفهوم معلولیت
همان‌گونه که گفته شد، مفهوم معلولیت و ویژگی‌های آن، امری است که توسط اجتماع و در طول زمان و در تعامل با افراد شکل گرفته است. احتمالا به این دلیل که در گذشته‌های بسیار دور، همه امور مبتنی بر جسمیت بوده، تصوری متفاوت از امروز پیرامون معلولیت ایجاد شده است. مثلا در دوره کشاورزی یا شکار، کسانی که از نقصان جسمی برخوردار بودند قادر به انجام وظایف فردی و اجتماعی خود به طور کامل نبودند و برای گذران امور زندگی خود وابسته و متکی به دیگران بودند و محدودیت فراوانی داشتند. البته این تمام داستان نیست. به این مسئله باید نگرش‌های خرافی را که در‌خصوص معلولیت شکل گرفته بود نیز اضافه کرد. تصوراتی همچون حلول روح شیطان در جسم افراد معلول و یا عقوبت گناه دانستن نقصان جسمی. این بدان معنی است که اگر حتی معلولی می‌توانست از بند محدودیت جسمی اش رهایی پیدا کند، در رهایی از انگاره‌های فرهنگی باز می‌ماند. به نوشته سمیعی، این معنای شکل گرفته پیرامون معلولیت در طول زمان و با کنش‌های متقابل اجتماعی تقویت شد و مبدل به یک امر فرهنگی مسلم  شد. در چنین نگاهی، معلول فردی ناتوان و قابل ترحم است که زندگی دراماتیک و تاریکی دارد. معلولیت نه‌تنها یک نقصان جسمی، بلکه مجموعه‌ای از آلام جسمی و به‌ویژه فرهنگی است که اتفاقا همه آن را تنها بیولوژیکی و زیستی می‌پندارند. همین تصورات اغراق‌آمیز و در بسیاری موارد غیر واقع شکل گرفته پیرامون معلولیت است که موجب خلق ادبیاتی معلول گریز می‌شود و همگان از گرفتن برچسب معلول به‌شدت هراس دارند. تلخ‌ترین بخش این داستان جایی است که افراد دارای معلولیت خود در کنش متقابل اجتماعی مغلوب این تفسیر فرهنگی از معلولیت می‌شوند و می‌پذیرند که فرد دارای نقصان جسمی، ناتوان، محدود و محروم است. این پذیرش و درونی‌سازی سرآغاز ناتوانی‌های افراد دارای معلولیت است. هنگامی که فرد معلول این فرض را مسلم و طبیعی می‌پندارد که ناتوان است، تصور رهایی از محدودیت‌های فرهنگی-اجتماعی برایش بسیار دشوار است. اساسا این موضوع را طبیعی انگاشته و ذاتی معلولیت خویش می‌داند و نه برساخته‌ای اجتماعی. به روایت سمیعی، یکی از ویژگی‌های پنهان یا تصورات ذهنی افراد غیرمعلول پیرامون معلولیت، دراماتیک و دردناک دانستن آن است. درصد قابل‌توجهی از افرادی که تندرست هستند -به ویژه آنان که با معلولان کنش رو در رو نداشته اند-، تصور می‌کنند کسانی که نقصان جسمی دارند زندگی بسیار مشقت باری دارند و سراسر لحظات آنان مملو از درد و رنج و عذاب است. شاید اینان انتظار دارند معلولان در طول شبانه‌روز، جز به نقصان جسمی و ناتوانی و محدودیت خود، به هیچ‌چیز دیگری فکر نکنند و از همین رو هیچ مشغولیت ذهنی دیگری نداشته باشند. این نگرش که افراد دارای معلولیت انسان‌هایی معصوم و بی‌گناه دانسته می‌شوند، ریشه در همین موضوع دارد. از دیدگاه اینان کسانی که تمام فکر و ذهنشان مشغول غم و غصه و احتمالا دعا برای رفع بلا‌هایشان باشد، فرصت گناه کردن پیدا نمی‌کنند. به‌ویژه این که محدودیت جسمی نیز دارند و چندان توانایی فیزیکی انجام آن را نیز نخواهند داشت. اما بررسی زندگی بیشتر افراد دارای معلولیت نشان می‌دهد که نقصان فیزیکی نقش چندانی در محدودیت آنان ندارد. این افراد می‌آموزند چگونه با همان نقصان جسمی و با کمک ابزار بر محدودیت خود، کاملا یا نسبتا فائق آیند. معمولا بیشتر افراد دارای معلولیت، نقصان جسمی خود را به‌عنوان واقعیتی می‌پذیرند و راه‌هایی برای چیره شدن بر آن پیدا می‌کنند. این افراد چندان به رفع معلولیت خود نمی‌اندیشند و ناراحتی چندانی در‌خصوص آن ندارند که زندگی‌شان دراماتیک باشد. از این‌رو تقریبا به همان اندازه که سایر افراد می‌توانند شاد یا غمگین باشند، اینان نیز می‌توانند باشند؛ به همان اندازه که سایرین می‌توانند قانون‌مند یا قانون‌گریز باشند، اینان نیز هستند و غیره.
تنها یک امر است که این معادله را برهم می‌زند: تفسیر فرهنگی معلولیت. این سخن در میان افراد دارای معلولیت معروف است که بزرگ‌ترین مانع حضور آنان در اجتماع، نه موانع فیزیکی، بلکه موانع فرهنگی است. معلولان متأثر از برساخت اجتماعی معلولیت، از ارائه خود به‌عنوان انسانی متفاوت گریزان هستند. تصورات، نگاه‌ها، حرف‌ها و نگرش‌های فرهنگی حاکم به‌قدری قوی و استوار هستند که برخی یارای مقاومت در برابر آن را ندارند. این برساخت اجتماعی سالم سالارانه را در همه‌جا می‌توان دید. در ادبیات (عقل سالم در بدن سالم)، در معماری (ساختمان‌ها و محیط شهری مناسب‌سازی نشده)، در هنر (فیلم‌های
 معلول گریز)، در تعاملات اجتماعی و غیره. به طور خلاصه مجموعه‌ای از همین عوامل فرهنگی-اجتماعی هستند که مانع حضور افراد دارای معلولیت در جامعه می‌شوند و همین سرآغاز وابستگی، ناتوانی، بی‌سوادی، بیکاری و نهایتا محرومیت همه‌جانبه‌  افراد دارای معلولیت می‌شود.
فردی شمردن مفهوم معلولیت
دومین بعد یا نتیجه مستقیم برساخت اجتماعی معلولیت، فردی دانستن آن است. از نظر سازمان بهداشت جهانی افراد دارای معلولیت شامل کسانی می‌شود که دارای نواقص طولانی فیزیکی، ذهنی، فکری و یا حسی هستند که در تعامل با موانع گوناگون فیزیکی و اجتماعی امکان دارد مشارکت کامل و مؤثر آنان در شرایط برابر با دیگران در جامعه مختل گردد. این تعریفی اجتماعی از معلولیت است. یعنی تنها نقصان جسمی داشتن کافی نیست؛ بلکه باید این نقصان در تعامل با موانع محیطی و اجتماعی فرد را دچار محدودیت کند. به‌عنوان مثال اگر فردی که از ویلچر استفاده می‌کند، نتواند به‌راحتی در محیط حرکت کند و رفت‌و‌آمد او دچار اختلال گردد، این به این دلیل نیست که او نقصان جسمی دارد، بلکه به این خاطر است که افرادی که سلامت جسمی دارند، محیط را تنها برای استفاده خود طراحی کرده‌اند و توجهی به تفاوت فیزیکی افراد نداشته‌اند. در نگرش اجتماعی به معلولیت، محیط اجتماعی بزرگ‌ترین عامل محدودیت افراد دارای نقصان جسمی به شمار می‌آید. آموزش‌و‌پرورشی که حضور معلولان را در مدارس همگانی تاب نمی‌آورد، رسانه‌ای که آموزشی پیرامون تعامل با افراد دارای معلولیت ارائه نمی‌کند، اقتصادی که جایی برای افراد با تفاوت جسمی ندارد و بالاخره اجتماعی که با نگاه‌ها و پرسش‌های خود از حضور فرد معلول استقبال نمی‌کند، عوامل اجتماعی-فرهنگی محدود کننده معلولان هستند.  این در حالی است که تفسیر عمومی فرهنگی از معلولیت، هیچ توجهی به محیط اجتماعی ندارد. نقصان و ناتوانی جسمی یک فرد معلول، تنها به خود او و نهایتا به خانواده اش
باز می‌گردد. عموما چنین تصور می‌شود که فرد معلول برای این که بتواند در اجتماع پذیرفته شود، باید شخصا تلاش کند تا بر موانع فائق آید. او باید به نگاه‌های منفی سایرین بی‌توجه باشد، شجاع و با پشتکار باشد، تلاش و ممارست فراوان داشته باشد و خستگی‌ناپذیر با تمامی موانع مبارزه کند. در این دیدگاه، فرد معلولی که محدودیت‌ها را پشت سر گذاشته است، قهرمان شمرده می‌شود و برای سایرین الگو خواهد بود. در چنین نگرشی، اجتماع و تک‌تک افراد آن که در معلولیت یک فرد نقش داشته‌اند، به‌هیچ‌وجه دیده نمی‌شوند. مسلما تشویق فرد معلول برای غلبه بر مشکلات امر مثبتی است اما تحمیل وظیفه اجتماعی بر دوش افراد دارای معلولیت، تنها موجب افزایش فشار‌های روحی-روانی خواهد بود.
سمیعی در خاتمه مقاله خود می‌نویسد: با‌تکیه‌بر نظریه برساخت‌گرایی اجتماعی باید اضافه کرد شناخت نه عمومی و ثابت و نه خنثی است‌؛ بلکه‌ همواره در واکنش به روابط‌ اجتماعی‌ در حال تغییر است. این بدان معنی است که تصویر ارائه‌شده در این نوشته از برساخت اجتماعی معلولیت، مطلق نبوده و همواره در حال تغییر است. کنشگری فعالانه معلولان در عرصه اجتماعی، در برخی موارد بسیاری از نگرش‌ها را تغییر داده و یا دست کم‌دچار تزلزل نموده است. دیگر افراد دارای معلولیت به‌راحتی مغلوب تفسیر فرهنگی معلولیت نمی‌شوند و مطالبه‌گری اجتماعی آنان از سطح مددخواهی به سطح حقوق برابر انسانی ارتقاع یافته است. در مجموع نمی‌توان قالبی مشخص و مطلق برای همه افراد دارای معلولیت در همه جوامع متصور بود. ممکن است جایگاه اجتماعی معلولان در فرهنگ و اجتماعی خاص، متفاوت با جامعه‌ای دیگر باشد. قصد در این نوشته روشن نمودن ابعاد برساخت اجتماعی معلولیت و توجه بیشتر بر بعد اجتماعی آن بود. وظیفه‌ای فراموش شده که در صورت احیا ، تحولی بنیادین در زندگی افراد دارای معلولیت ایجاد خواهد نمود.
 معلولیت  زیر سایه تصورات غلط