«مسافری از گانورا» از نظر تکنیک و داستان عقبتر از صنعت پویانمایی امروز ایران است
گاندو در گانورا
گروه فرهنگی
این روزها صنعت پویانمایی ایران اوضاع خوبی دارد. «بچهزرنگ» توانسته از مرز 50 میلیارد تومان فروش بگذرد و تبدیل به اولین اثر غیرکمدیای شود که به این میزان فروش رسیده است. این صنعت هنوز در ایران نوپاست و خاصیت مواجهه با هر موجود نوپا این است که آن را به دیده اغماض بنگری. پدرها و مادرها لحظه باشکوه روی پا ایستادن فرزند خردسالشان را با شعف و شور فراوان نگاه میکنند؛ در حالی که او در آن دوره حتی از پنگوئن هم بدتر راه میرود؛ اما مهم این است که توانسته روی پای خود بایستد. «بچهزرنگ» اما دیگر مثل پنگوئن راه نمیرود. میتواند خیز بردارد، بدود و بپرد. اثری که آرام آرام به ما نوید نزدیک بودن دوران بلوغ صنعت پویانمایی ایران را میدهد. در این میان انیمیشن «مسافری از گانورا» هم روی پردههاست؛ اثری که هنوز لنگ میزند و دارای پختگی انیمیشن امروز ایران نیست. فارغ از ابعاد فنی و تکنیکی؛ این اثر از نظر داستان و روایت ضعیف است. آغاز داستان از نقطه عطف داستان است و نظم اولیهای را در داستان شاهد نیستیم؛ انگار یک ربع اول فیلم را ندیدهایم و از وسط داستان وارد شدهایم. فیلم در گنجاندن پیام در داستان حریص است و همین باعث شده داستان قربانی شود. یک نکته خیلی مهم باید مدنظر انیمیشنسازان قرار بگیرد و آن این است که اگر این صنعت میتواند تأثیر زیادی بر مخاطب خود بگذارد به این خاطر است که میتواند با امکانات بیشتری داستان بگوید. صرف کارتونی بودن تصویر، تأثیری در پی ندارد! در این سالها تأثیرات تربیتی انیمیشن فراوان مورد تأکید قرار گرفته؛ به حدی که شاید تصور بر این شده این تأثیرات میتواند خارج از داستان و روایت محقق شود.
ضعف روایت آنجا بیشتر خودش را نشان میدهد که تکلیف سازنده با مدیوم مشخص نیست. معلوم نیست این اثر در کجاست و در کدام شهر است؛ گویی در یک ایران خیالی است. همچنین فضای آن فانتزی است اما ناگهان در فلشبکها وارد یک فضای رئال و واقعگرایانه میشویم. همچنین در پایان داستان؛ وقتی معلوم میشود شخصیتی به نام «مشاور اعظم» خائن بوده است، عدم وجود داستان منسجم در این اثر لو میرود. چراکه این واقعیت نمیتواند مخاطب را شوکه کند؛ مخاطبی که هیچ نمیداند مشاور اعظم کیست و چرا مهم است که او خائن است و رابطهاش با نظام حاکمه سیاره گانورا چیست و با بانوی فلان چرا مشکل داشته و اصلا کلا چرا؟ جای دیگری که داستان از سکه میافتد، وقتی است که طی چند صحنه موزیکال دغدغههای محیط زیستی مطرح میشود. محیط زیست دیگر کجای این داستان بود؟ داستان همچنین تلاش زیادی برای ملی شدن میکند و سعی دارد با نمایش چندباره چهره مفاخر ملی و علمی ایران، به این اثر بار حماسی و ملی بدهد. بیشک سریال گاندو یا دیگر آثار ملی و حماسی برای کودکان الهامبخشتر و آموزندهترند. چون تکلیف آنها روشن است؛ ولو کارتونی نباشند؛ برای کودک یک داستان حماسی و ملی میگویند. وقتی نه کودک و نه بزرگسال نفهمد که آخر ربط شهید علیمحمدی به این داستان چه بود و اصلا چرا این داستان علمیتخیلی اینقدر بر مفاخر علمی تأکید دارد؛ هیچ احساس غرور و افتخار ملیای در جان مخاطب برانگیخته نمیشود؛ تنها طفل نوپای انیمیشن ایران را برای راه رفتن هرچند ناشیانهاش تشویق بیرمقی میکند و از سینما بیرون میآید.
این روزها صنعت پویانمایی ایران اوضاع خوبی دارد. «بچهزرنگ» توانسته از مرز 50 میلیارد تومان فروش بگذرد و تبدیل به اولین اثر غیرکمدیای شود که به این میزان فروش رسیده است. این صنعت هنوز در ایران نوپاست و خاصیت مواجهه با هر موجود نوپا این است که آن را به دیده اغماض بنگری. پدرها و مادرها لحظه باشکوه روی پا ایستادن فرزند خردسالشان را با شعف و شور فراوان نگاه میکنند؛ در حالی که او در آن دوره حتی از پنگوئن هم بدتر راه میرود؛ اما مهم این است که توانسته روی پای خود بایستد. «بچهزرنگ» اما دیگر مثل پنگوئن راه نمیرود. میتواند خیز بردارد، بدود و بپرد. اثری که آرام آرام به ما نوید نزدیک بودن دوران بلوغ صنعت پویانمایی ایران را میدهد. در این میان انیمیشن «مسافری از گانورا» هم روی پردههاست؛ اثری که هنوز لنگ میزند و دارای پختگی انیمیشن امروز ایران نیست. فارغ از ابعاد فنی و تکنیکی؛ این اثر از نظر داستان و روایت ضعیف است. آغاز داستان از نقطه عطف داستان است و نظم اولیهای را در داستان شاهد نیستیم؛ انگار یک ربع اول فیلم را ندیدهایم و از وسط داستان وارد شدهایم. فیلم در گنجاندن پیام در داستان حریص است و همین باعث شده داستان قربانی شود. یک نکته خیلی مهم باید مدنظر انیمیشنسازان قرار بگیرد و آن این است که اگر این صنعت میتواند تأثیر زیادی بر مخاطب خود بگذارد به این خاطر است که میتواند با امکانات بیشتری داستان بگوید. صرف کارتونی بودن تصویر، تأثیری در پی ندارد! در این سالها تأثیرات تربیتی انیمیشن فراوان مورد تأکید قرار گرفته؛ به حدی که شاید تصور بر این شده این تأثیرات میتواند خارج از داستان و روایت محقق شود.
ضعف روایت آنجا بیشتر خودش را نشان میدهد که تکلیف سازنده با مدیوم مشخص نیست. معلوم نیست این اثر در کجاست و در کدام شهر است؛ گویی در یک ایران خیالی است. همچنین فضای آن فانتزی است اما ناگهان در فلشبکها وارد یک فضای رئال و واقعگرایانه میشویم. همچنین در پایان داستان؛ وقتی معلوم میشود شخصیتی به نام «مشاور اعظم» خائن بوده است، عدم وجود داستان منسجم در این اثر لو میرود. چراکه این واقعیت نمیتواند مخاطب را شوکه کند؛ مخاطبی که هیچ نمیداند مشاور اعظم کیست و چرا مهم است که او خائن است و رابطهاش با نظام حاکمه سیاره گانورا چیست و با بانوی فلان چرا مشکل داشته و اصلا کلا چرا؟ جای دیگری که داستان از سکه میافتد، وقتی است که طی چند صحنه موزیکال دغدغههای محیط زیستی مطرح میشود. محیط زیست دیگر کجای این داستان بود؟ داستان همچنین تلاش زیادی برای ملی شدن میکند و سعی دارد با نمایش چندباره چهره مفاخر ملی و علمی ایران، به این اثر بار حماسی و ملی بدهد. بیشک سریال گاندو یا دیگر آثار ملی و حماسی برای کودکان الهامبخشتر و آموزندهترند. چون تکلیف آنها روشن است؛ ولو کارتونی نباشند؛ برای کودک یک داستان حماسی و ملی میگویند. وقتی نه کودک و نه بزرگسال نفهمد که آخر ربط شهید علیمحمدی به این داستان چه بود و اصلا چرا این داستان علمیتخیلی اینقدر بر مفاخر علمی تأکید دارد؛ هیچ احساس غرور و افتخار ملیای در جان مخاطب برانگیخته نمیشود؛ تنها طفل نوپای انیمیشن ایران را برای راه رفتن هرچند ناشیانهاش تشویق بیرمقی میکند و از سینما بیرون میآید.